آرشیف

2014-11-24

صالحه رشیدی

دلم بهار ندارد

دلم بهار ندارد
فقط با نم ،نم باران
انتظار یک بهار را می‌کشم
میدانم گلی پژمردۀ بی بها
دلم غم دیده من بهار ندارد
آینه های انتطار باران ندارد
تن شسته بی کفن
در خاک خدا جا ندارد
این خاک ، خاک من نیست
جای رفاه و صدق
برای اعتماد حرف و عمل
با تزرو مَحبت جفای خار دارد
من انتظار شستن قلب های
آگنده از ریا و تمثل
برای باران و یک قطره شبنم
با زوال آفتاب انتظار ندارم
شبنم اشکی از سردی گلبرگ
برای لحظه بی بقا
امید و انتظار ها
ندارد