آرشیف

2022-6-16

رفعت حسینی

دستگیری از غم
دستگیری از غم
طفلکِ فکرم
به عشق می اندیشید
وهم
ـ تاکه پیرشد ـ
همیشه عشق می نوشید
ویادنداشت فکر کند
که راه دورودرازست
و دَرد درهمه جاست
و فـَضل وخِرد
کوه های بزرگی اند
همیشه پابرجا.
< >
دران زمان که کودک بی چاره
فقط عشق می نوشید
کرانه
هیچ نداشت
و درهمه حال
فتح کردنِ قـُللِ دَرد را
به یادِمن می داد
و از برای غمم
دستگیرِبزرگی بود.
< >
در ان زمانه که من پیرواین کودک بودم
عشق می نوشیدم
ودلاوری هایم
زبردباری ها
شبیه دلیرانِ قصه های کودکی ام بود
و در تمامِ فصول
دلم
موافقِ باران بود
وروشنایی را صدا می زد!
< >
طفلکِ فکرم
به عشق می اندیشید
وهم
ـ تاکه پیرگشت ـ
همیشه عشق می نوشید.
.
برلین ،
سپتمبردوهزاروبیست ویک ترسایی
….