آرشیف

2022-1-8

رفعت حسینی

در کشتی آتش

 

من روستایی ام

زان روستا که عدۀ فرهاد های آن

بیشتر از تیشه هاش بود .

 

( ) ( )

 

من انتظارِ حادثۀ عشق و مرگ را

عمری کشیده ام

پس

دردِ کاملم

آشفتۀ تمام .

 

( ) ( )

 

بسیارسال رفت

مگر

تا هنوزهم

سوی نشیبِ منتظرِ بادِ سرکشِ بی فرجام

من اولین مسافر کشتی آتشم

و اولین کسی که به خود گفت :

والسلام !

.

برلین ،

جنوری دوهزاروبیست ودو

ترسایی

 

[ [