آرشیف

2022-9-22

عبدالقیوم ملکزاد

در پیوند با یازدهمین سالگرد شهادت رهبر جهاد و مقاومت(رحمة‌الله‌علیه)

 

نگاهی به مرثیه‌سرایی و پیشینۀ آن

 

بخش (1)

در واپسین روزهای هفتۀ شهید قرار داریم؛ دراین ایام، در میان شهدای گلگون قبا، نام گرامی و شهادت جانگداز دو چهرۀ نامدار و تاثیرگذار، بیشتر بر سر زبان‌‌هاست. استاد برهان‌الدین ربانی رئیس جمهوری پیشین افغانستان و احمد شاه مسعود، قهرمان ملی کشور!

در ردیف کسانی که در فقدان عزیزان، ردای سوگ بر دوش و حدیث آه و سوز و درد، بر لب دارند، سخنوران خدا باور اند، که حاصل کلام حسرتبار شان، مرثیه یاد می‌شود.

مرثیه از گونه‌های پرکاربرد ادبیات غنایی است که به درازای عمر بشر قدامت دارد.

به عقیدۀ تذکره نویسان نخستین مرثیه را ابوالبشر حضرت آدم (علیه السلام) در رثای فرزندش (هابیل) سروده است.

«تغیرت البلاد و من علیها / فوجه الارضِ مُغبر قبیح» (1)

(عوفی، 1324 ، ج یک: 18)

رثاء پس از طلوع خورشید اسلام:

سرودن مرثیه در بین اصحاب رسول خدا «صلی الله علیه وآله وسلم» و بسیاری از تابعین، موضوعی رایج و پذیرفته شده به شمار می‌رفت.

افرادی چون جعفر بن ابی طالب، عبدالله بن عبدالحمران، سعد بن معاذ و حمزه سید الشهدا، سروده‌هایی به عنوان «رثا» در برخی از مصایب داشته اند.(2)

ابن هشام می نویسد: بعد از حادثه ی اُحُد، شعرای فراوانی برای حمزه سید‌الشهدا مرثیه سرودند؛ حسان بن ثابت، کعب بن مالک عبدالله بن رواحه و ضرار بن خطاب از جملۀ آنهایند.

در انشای نخستین مرثیه به زبان فارسی- دری، اتفاق قولی دیده نمی‌شود، اما به گفتۀ ( افسر کرمانی،1381: 16) ” رثای مرزکو” سروده ای است که از نخستین مراثی یادشده بر شمرده شده است.

در ادبیات فارسی پس از اسلام نیز نمونه هاي مرثیه، همواره در شعر اغلب شاعران دیده می‌شود؛ مرثیه رستم و تهمینه در مرگ فرزند ناکام خود، سهراب، مویه زال در مرگ رستم و زواره، و سوگواري باربد بر خسروپرویز. »مرثیه هاي شاهنامه همه جا ساده و بی پیرایه و خالی از تصنع و تکلف است.

انگار فردوسی در تمام مواردي که قهرمانان داستانهایش، سوگوار بوده اند، با آنان احساس همدردي عمیقی داشته است. انگار او نیز در مرگ قهرمانان شاهنامه به سوگ نشسته است« (سرّامی، 1368 :290 -288 .)(3)

برخی از منابع از جملۀ تاریخ بخارا، نوحه سرایی در سوگ سیاووش را بدین ردیف در آورده اند.

از دیدگاه عده‌ای، قدیمی ترین مرثیه منسوب به ابوالینبغی عباس بن طرخان سمرقندی است. وی را اشعاری است به عربی و فارسی. شعر فارسی معروفش «سمرقند کندمند ـ بذینت کی افکند/از چاچ ته‌ بهی ـ همیشه ته‌ خهی» است که دربارۀ ویرانی سمرقند گفته و این موضوع  در المسالک و الممالک ابن خردادبه درج گردیده است.

مرثیه سرایی در مکتب های ادبی:

سبک خراسانی:

دورۀ خراسانی بیشتر به دورۀ خردورزی شهرت دارد؛ لذا حضور اشعار مراثی را در این دوره کمتر می‌توان شاهد بود.  این دوره، بازار شعر مدحی و یا درباری پر رونق است، اما همساز با نقارۀ فتوحات جنگ‌آوران و یورش سپاهیان، مرثیه نیز چهره عیان می‌کند و آنگه به گونه‌ای که انشای اشعار مدحیه بارآور صله است، مرثیه نیز از این خوان بی بهره نمی ماند که به مناسبت درگذشت سلطانی و قدرتمندی و یا بستگانی از ایشان، از سوی جانشینان و  مقربین آنان فراهم دیده می‌شد.

از این نیز ناگفته نباید گذشت- طوری‌که رضا بیات در مقاله‌ای نگاشته-: در مباحث انسانی و اجتماعی، هر قانونی استثنائاتی هم دارد. به تعبیر دیگر هیچ قاعده‌ای مطلق نیست. مثلاً این که می‌گوییم شعر خراسانی خردورز است به این معنی نیست که هیچ احساسی در کار نیست یا این که نمی‌توان مرثیه‌ای عاقلانه سرود. مثلاً رودکی در سوگ دوست خود شهید بلخی این دوبیت مشهور را سروده است که البته همین جا هم ردپای پررنگ خردگرایی مشهود است:

کاروان شهید رفت از پیش          /      وانِ ما رفته گیر و می‌اندیش

از شمار دو چشم یک تن کم        /    وز شمار خرد هزاران بیش(4)

سبک عراقی:

در روزگار درخشش سبک عراقی، اصلی ترین قالب شعری، پرداختن به غزل است که با عشقی آتشین عجین می‌باشد. همان‌گونه که هویداست، بن مایه عشق را همیشه غم و آه و ناله تشکیل می‌دهد. اما گاهی اتفاق می‌افتد که عارف به سوی سرایش مرثیه نیز فرا خوانده شود و این زمانی است که بزرگی از بزرگان دین، رخت از این کهنه خاکدان بر می‌بندد.

هرگاه در دیوان حکیم سنایی غزنوی و دیوان خداوندگار بلخ مولوی مرور شود، به وضوح می‌توان نمونه های چنین اشعار را مشاهده کرد.

در پیوند با موضوع مرثیه در سبک عراقی، گزینش عبارات آتی از مقالۀ «تاریخچۀ مرثیه سرایی در ادب فارسی» نیز قالب توجه است:

“سنت منظومه‌سرایی نظامی و پیروانش، دیگر محمل مرثیۀ این عصر می‌تواند باشد؛ ولی با کمال تعجب می‌بینیم که نظامیِ سخن‌پرداز که از کوچک‌ترین موقعیت‌ها برای قدرت‌نمایی زبانی استفاده می‌کند، موقعیت‌های طلایی زاری مجنون در مرگ لیلی و شیرین در قتل خسرو را به راحتی از دست می‌دهد. گویی نظامی هم چنین می‌اندیشد که مرثیۀ عاشقان در فراق معشوق است نه در مرگ او. در نگاه نظامی برای مرگ معشوق باید مرد و زبان‌آوری و مویه کارآیی ندارد؛ چنان که مجنون و شیرین بلافاصله پس از مرگ لیلی و خسرو و در کنار گور و بدن آن دو می‌میرند.” (5)

مرثیه و سبک هندی:

غم از بروز ماتم پدیدار می‌شود، عنصر یادشده پیوندی به درازای تاریخ شعر و شاعری دارد. لذا کمتر شاعری خواهد بود که جام غم را سر نکشیده باشد. سبک هندی سرشار از غم است و اندوه و یاس و ماتم.

از نظر صاحب نظران یکی از عوامل آن”جامعۀ فرد گرا و تراژیک عصر صفوی است(6) . طبیعی است هرگاه شاعر در جامعۀ مورد نظرش آرزوهایی را که در دل می‌پرورد و نیازمند جدی برای دسترسی به آن است، فایق نگردد، ناگزیر به سرنوشت سوگناک خود بیشتر می‌اندیشد و آنگاه ناگزیر می‌شود صائب‌آسا بموید:

رخی در ماتم مطلب به خون اندوده می‌خواهم

دلی چون دیده قربانیان آسوده می‌خواهم

زبانی سر به مهر خامشی چون غنچه پیکان

سری فارغ ز فکر بوده و نابوده می‌خواهم

زهی غفلت که از ماتم‌سرای چرخ مینایی

دل خوش، جان بی‌غم، خاطر آسوده می‌خواهم

به نمونه دیگری از این‌گونه شعر توجه کنید که سراینده آن نیز صائب تبریزی است:

ماتم سرای خاک مقام نظاره نیست

اینجا گلی بغیر گریبان پاره نیست

در زیر تیغ حادثه پُر دست و پا مزن

کاین درد را بجز سر تسلیم چاره نیست

ما درد را به داغ مداوا نموده ایم

بیچاره در قلمرو ما غیر چاره نیست

یکی از دردانگیزترین و ماتمبارترین مرثیه را خاتم‌الشعرای سبک هندی (ابوالمعانی بیدل) در مرگ پسرش (عبدالخالق)سروده، این پارۀ‌جگر میرزا، هنوز پا به آستانۀ سومین بهاز زندگی نگذاشته بود که شمع هستی‌اش به خاموش گرایید و بیدل و خانواده را بر سر گلیم ماتم و داغ جانکاه نشاند. این سروده خیلی معروف است و بسی هم غم‌انگیز و چنان سوزناک که من جرئت کوتاه کردنش را به خود ندیدم! ببینید:

هیهات چو برق پرفشان رفت / کاشوب قیامتم به جان رفت

گر تابی بود گر توان رفت /  طفلم زین کهنه خاکدان رفت

بازی بازی به آسمان رفت

این عبرت تازه کم کسی دید /  دیدنی ها چیست بلکه نشنید

برقی به خیال چشم مالید /   مژگان لغزید و اشک غلتید

تا جست ز عالم نشان رفت

آهوی غریبی از نظر جست /  کزهر بن موی من شررجست

چون رنگ زچهره بی خبرجست / این آهی بود کزجگر جست

یا تیری بود کز کمان رفت

زین فتنه در انجمن جنون شد /  هر نغمه به درد رهنمون شد

مینا ز گریه سر نگون شد /   ساغر بدرید جیب و خون شد

چینی نالید و مو کنان رفت

عمری به هوس دچار بودم /  می نازده، در خمار بودم

زندانی انتظار بودم  /   زان جلوه که بی قرار بودم

نا آمده در نظر همان رفت

از فرصت دور نا تمامش /  نی گردشی آفرید جامش

نی راه سحر گرفت شامش /  زین بیش چه گویم از خرامش

حرف دل بود به زبان رفت

تا شوخی او ترانه‌ای داشت /  برق نفسم زبانه‌ای داشت

ویرانه خیال خانه‌ای داشت /  سر گرمی دل بهانه‌ای داشت

آتش افسرد چون دخان رفت

می‌دیدم گل نگاه گم شد /  می‌کردم سیر راه گم شد

شب ماند فروغ راه گم شد /  در دیده چه بودم آه گم شد

در سینه چه داشتم که آن رفت

فریاد کنم زبان لالم /  پرواز کجاست سوخت بالم

پرعاجز و سخت تیره حالم /  بر خاک فرو روم بنالم

جای دیگرم نمی‌توان رفت

آه از شکری که گاه گفتار /  می‌ریخت ارآن لب شکربار

اکنون همه تلخ شد به یکبار /  بلبل تو هم این خروش بردار

کز باغ و بهار طوطیان رفت

هر گه دو قدم خرام می کاشت /  از انگشتم عصا به کف داشت

یارب علم چه وحشت افراشت /  دست از دستم چگونه برداشت

بی من به ره عدم چسان رفت

شوخی ها داشت در بر من /  می زد قدمی برابر من

ای الفت خاک بر سر من /  من ماندم و ناز پرور من

تنها به جهان جاودان رفت

فریاد ز ساز دهر فریا د /  کز کلفت این غبار بنیاد

هرکس مژه بست باز نکشاد /  دیوار اینجا دمی که افتاد

در دست سراغ کاروان رفت

زین باغ که جوش گل به بر داشت /  گر غنچه دمید درد سر داشت

ورصبح غبار در نطر داشت /  دیدار تبسم دیگر داشت

ای زخم بخند کان دهان رفت

نی رنگ توجه آزما بود /  نی بوی تأمل آشنا بود

تا راه برم که از کجا بود /  این قاصد عالم فنا بود

زآن پیش که آید از جهان رفت

زآن لیلی نازنین شمایل /  «بیدل» به فسون یأس مگسل

بشتاب که دور نیست منزل /  شاید نگذشته باشد از دل

کز پیش نظر همین زمان رفت.

بنیادی ترین اندیشۀ مراثی، مرگ یا پایان حیات انسانی است. شاید شاعری را نتوان سراغ کرد که لحن سخنش آمیخته با مرگ نباشد، و شهادت، وجه دیگر آن است که عمدتاً با سیمایی ظهور می‌یابد که خون از پیکر آن چکان است!

مرگ را با شعر پیوندیست ژرف! شعری که با بوی مرگ عجین باشد، نمی‌تواند عاری از عاطفه و احساس باشد. اشعار برخوردار از احساس و عاطفه تاثیر به سزایی به روح مخاطب ایجاد می‌کنند و باعث بالا رفتن ارزش و مقام سخن می‌شوند که یکی از برجسته ترین نمونۀ آن چنین است:

به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید  /   که می‌رویم به داغ بلند بالایی! (7)

(حافظ، غزل:‌491)

مرگ یا شهادت آفرینندۀ واکنش‌هایی از سوی افراد مختلف است، اما در این جمع، احساس و عکس‌العمل شعرا نسبت به دیگران، آن رو بیشتر است که از موهبتی به نام عاطفه بیشتر بهره وراند و در افروختن چراغ احساس نقش برازنده‌ای دارند…! آنگیزۀ آن برخاستن سخن از ژرفای دل این قبیله ذکر شده است. بدیهی است:

هر سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند!

………………………………

1- مطالعات ادب تطبیقی، سال 14- شماره 56، سال 1399. (مقایسۀ مرثیه در ادب فارسی و عربی با تکیه بر دو مرثیه فرخی و بحتری) زهرا سعادتی نیا، استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی واحد رباط کریم، دانشگاه آزاد اسلامی،

2- العقدالفرید و اسدالغابة فی معرفة الصحابة، ج2 ص299،

3- تاریخ ادبیات در ایران، ج 1، ص 391.

4- همان،

5- همان،

6- سرّامی، قدمعلی، «از رنگ گل تا رنج خار، شکل شناسي داستان هاي شاهنامه،» تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1

7- حافظ می گوید: “به هنگام مرگ، تابوت ما را از چوب سرو بسازید، زیرا با داغ حسرت دیدار سرو‌قدّی، از این دنیا می‌رویم.”

به قول دکتر عبدالحسین جلالیان: این بیت حافظ از شاهكارهاي شعر لطيف فارسي دانسته می شود و بدين سبب شاعر مي گويد اگر دفتر شعر من به كنار دريا برده شود ماهيان دريا مرواريد بر لب گرفته به پاي آن نثار خواهند نمود:

دُرر ز شوق بر آرند ماهیان به نثار

اگر سفینۀ حافظ رسد به دریایی.