آرشیف

2020-4-4

رفعت حسینی

در دُوری ابتذال

بانگ جدایی می آمد.

 

*

 

دران جایگاهِ گنجیدن

سخن اززجربود وبیکرانی آسیب.

 

*

 

برای باور پیرم ، بودن

شبی سیاه،مگر،بود

ومی دیدم

غمی به گِردِ زندگی ام پرسه میزند دایم.

 

*

 

زخشم گیری اندیشه استوار شدم

وخون قوتِ پروازدررگِ ذهنم

چوسیل شد جاری

بخویشتن گفتم:

[ازین فسانه بپرهیز

زین گزافه ودهشت

که ابتذال جای بودن نیست.]

 

*

 

بگوشِ تجربهٔ روزگارپس ازآن

نوای درد

دگرآوای لازم و عادی شد.

 

*

 

بگوش زندگی راه برده درتپشم

غریوشیون انسان می آمد.

 

برلین

۲۰۱۸

.