آرشیف

2016-10-19

Shahla Latifi

دریچه ی باز

ترانه جان می گیرد
اتاق می رقصد
دریچه باز می شود
کودک می خندد
غنچه ها می شکفند
سگ زوزه می کشد
مادر، حیرت زده سکوت می کند
پدر، کلاهش را به هوا پرتاب می کند
دوشیزه، کبوترها را از قفس آزاد می سازد
آفتاب جرقه میزند
ابرها از آسمان دور می روند
درختان سبز می شوند
هوا به صفایی می گراید
بالکن ها به روی آسمان آبی قلب می گشایند
پرستوها مست می شوند
زمین گُل می کند
چشمه سار می جوشد
پیرزن دست نیایش را به سینه می فشَرد
پیرمرد از وجد می گرید
قفس ها باز می شوند
مرد زخمی آرام میگیرد
یتیمان سیر می شوند
زن شاعر در حریر سفید عاشقانه ها با شوق می پیچد
خون می خشکد
لبخندها جاری میشوند
امیدها در قلب جوانه میزنند 
و آفتاب از پشت کوهپایه باهمی بدون سایه های اختناق و نفاق نفس تازه می کند
آن روز که صلح با عمری دوباره در جهان می دمد

شهلا لطیفی
تابستان ۲۰۱۶م