آرشیف

2014-12-25

ضياالحق ضرغام

درخیال تو

 
 

درخیال تو بودم که از نا بود بود شده ام وخویشتن را از بی خویشتنی خویشتن ساخته ام
اینک تو را در وجودم، در خیالاتم، در تصوراتم، درافکار و اعمالم، در رفتار وکردارم، در گفتار و پندارم احساس میکنم
اینک تو را در پیروزی ها و ناکامی هایم، در شادی ها و خوشی هایم، درغم ها و غصه هایم، در پریشانی ها و پشیمانی هایم، در خسته گی ها و افسرده گی هایم، در طراوت ها و شادابی هایم، درخنده ها و گریه هایم، در بیکسی ها و تنهایی هایم، در ندامت ها و دلواپسی هایم، در موج ذوق وشور وشعف هایم موجود میدانم ونگاهت میکنم  که چگونه این همه که همه نمیدانند همه را میدانی، که چگونه در دل ناتوان بیتوانان توان می اندازی، که چگونه این منی که من نبوده ام منش کرده ای، که چگونه آفتاب غروب وجودم را طلوع کرده ای، که چگونه درخت خشکیده درونم را برگ وبار داده ای، که چگونه تن مرده بدنم را جان داده ای، که چگونه این تار وجودم که پودش رانمی شناخت در هم تنیده ای، که چگونه این اندیشه که نمی اندیشید اندیش مندش کرده ای،که چگونه این دیده که جز بیرون را نمیدید درون بینش ساخته ای این خیال توست که من را از خودم جدا میسازد و در آن مکان که شایسته وجودم هست قرارم میدهد تا من در آنجا خودم و جمال آنکه من را از مَنی من کرد دیدار نمایم.
                    
بااحترام
ضیاالحق ضرغام
1390/28/11