آرشیف

2014-12-3

قاضی مستمند غوری

داغ لاله

عزيزي اي كه در علم و هنر فرزانه اُستادي
هزاران مرحبا بر تو كه از من ميكني يادي

بپاس دوستي رنگين سخن ها بهر من گفتي
محبت را هويدا كردي و داد سخن دادي

دريغا من در اينجا وارث خاكستر و خارم
تو هم در سرزمين مردم بيگانه افتادي

و ليكن دوستي بعد مسافت را نميداند
اگر از ديده ام دوري ميان قلب ناشادي

ميان ما بود حبل المتين رشتة ايمان
نگردد تا قيامت اين بنا را سست بنيادي

نگفتم جز حديث داغ لاله تا كنون هرگز
نيامد از دل غمديده ام جز آه و فريادي

تو هم بشگافتي از نوك خامه سينة دشمن
تو هم در كارزار حق به پامردانه اِستادي

بيا در اين بهاران يك نفس شيرين سخن گوئيم
به وصف گلرخي شكر لب و شيرين و قنَّادي

بيا تا نو كنيم آن داستان ليلي و مجنون
نواها سر دهيم از قصة شيرين و فرهادي

بجز عشق و محبت سربسر افسانة دنيا
بود اي مستمند بينوا بازيچة بادي

 الحاج قاضي مستمند غوري
هرات: 11/1/1392