آرشیف

2022-3-23

عبدالقیوم ملکزاد

{{ خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع }}

بهار مظهری از لطف پروردگار است و آیینۀ صنع خالق دادار. یکی از پر جلوه‌ترین فصل سال و پر بسامد ترین موضوعات در ادبیات فارسی، پدیدۀ زیبایی است به نام بهار! از همین روست که شعرا ضمن ستایش از این آیۀ لطف الهی، همواره به پیشواز آن شتافته اند و آن را برهانی عظیم بر حیات اخروی و بر انگیخته شدن انسان‌ها از پی بدرود حیات، قلمداد کرده اند:

این بهار نو ز بعد برگ ریز

هست برهان بر وجود رستخیز

در بهاران راز‌ها پیدا شود

هر چه خوردست این زمین رسوا شود

راز‌ها را می‌کند حق آشکار

چون بخواهد رُست تخم بد مکار.

بهار، برخوردار از مظاهر زیبایی بسیاری است که مشاهده آنها موجب بر انگیخته شدن احساسات انسان های خوش ذوق و بهره ور از لطایف روحی می‌شود. شاعران به عنوان کسانی که دارای عواطف و احساسات بر جسته‌تری نسبت به دیگران اند، سعی می‌گمارند با سرایش اشعاری دلانگیز و زیبا، نگاه احساسی شان را در برابر آن باز تاب دهند.

تا جایی که دیده شده شعرایی که جرعه نوش ساغر عرفان اند، در موقعیت برتری از ابراز احساسات قرار داشته اند.

 هنگامی که این طائفه به سوی بهار نظاره می‌پاشند، مزید بر ابراز احساسات در برابر جاذبه‌های رنگارنگی که در ماحول و اطراف خود می‌نگرند، زیبایی‌های معنوی و سرچشمه همه زیبایی‌ها؛ یعنی آفریدگار یکتا را نیز به تماشا می‌نشینند و آنگاه با سروده‌های ناب و ترانه‌های شورآفرین و دلنشین شان وانمود می‌سازند: از آن جایی که خصلت بهار به نمایش گذاشتن تحول و دگرگونی است و برون شدن از دایرۀ تنگ و سرد افسرده‌گی و رفتن به سوی سرسبزی و طراوت و زیبایی و شگوفایی است؛ پس چرا انسان از چنین نعمت والا یعنی تحول بهارگونه بهره‌ بر نگیرد و در صدد آوردن تحولی در دل و روان خود نباشد؟

مسلماً، انسان به عنوان موجودی صاحب خرد، باید بهتر به این اصل توجه  مبذول دارد که وی برای ابراز خوشی به این تحول، نسبت به سایر موجودات، سزاوارتر است.

علیرضا شانظری(1) در مقاله ای تحقیقی به مناسبت توضیح مصراعی از معراجنامۀ “مخزن الاسرار نظامی” به آوردن شواهدی از اعتدال بهاری و خزانی در شعر شاعران توسل جسته و فرازی از مقاله اش را در مورد برابری شب و روز درهنگام اعتدال اعم از ربیعی و خریفی با نظریۀ البیرونی مستند ساخته است که در اینجا بدان اشارتی داریم:

” آنگاه که شهر را خط استوا دوری افتد، قطب شمال از افق بلندی گیرد به اندازۀ بلد و چون افق برقطب نگذرد جز معدل‌النهار به دونیم نکند؛ زیرا که هر دو دایرۀ بزرگ اند وزین جهت روز و شب به همه شهرهای معموره راست شوند. چون آفتاب بر سر حمل و میزان رسد؛ زیرا که آن هنگام بر معدل‌النهار گردد به همۀ شهرها.”

اکنون از ناصر خسرو بشنویم که دلیل جوان شدن “عالم فرتوت” را به چه عاملی پیوند می‌زند؟:

چون به نقطۀ اعتدالی راست گردد روز و شب

 روزگار این عالم فرتوت را بُرنا کند

درخشان‌ترین تصویرپردازی‌های بهاری را نظامی گنجوی به ما به یادگار گذاشته است. اویی که متعقد است: وقتی که صدای پای بهار به گوش ها طنین افگند، “اندام زمهریر” شکست پذیرد. بخوانیم:

سبزه، خضر وش جوانی یافت

چشمه، آب حیاتی جاودانی یافت

ناف هرچشمه رود نیلی شد

هر سبیلی به سلسبیلی شد.

بیتی که ما در اینجا می‌خواهیم بدان مکث کنیم، این است:

اعتدال هوای نوروزی

 راست رو شد به عالم افروزی.

در بیت واپسین می‌گوید:

شبنم از دامن اثیر نشست

 گرمی، اندام زمهریر شکست.

به غزنه می‌رویم و گوش جان به حضرت سنایی می‌سپاریم:

خورشید چو از حوت به برج حمل آمد

 گویند ز سر باز جهان در عمل آمد.

و اینهم بیتی از انوری در مورد ورود برج حمل پس از پایان ماه حوت:

جرم خورشید چو از حوت در آید به حمل

 اشهب روز کند ادهم شب را ارجل.

بیت زیر منسوب به بدرالدین چاچی است که اعتدال ربیعی در آن اینگونه به بیان گرفته شده است:

آهوی آتشین روی، چون در بَره در افتد

کافور خشک گردد با مشک تر برابر.

در این فرد شعر، “آهوی آتشین” خورشید است. ( آهو در ادبیات کهن فارسی، نماد بهار و شیر نماد نماد زمستان است) که نقطۀ اعتدال برج حمل (بره) وارد می شود و روز (کافور خشک) یا شب ( مشت تر) باهم برابر می‌شوند.

اینک بهار آمده است و بیاییم همصدا شویم سعدی شیرازی را :

خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع
ناله موزون مرغ، بوی خوش لاله‌زار

هر گل و برگی که هست، یاد خدا می‌کند
بلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگار

برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار

وقت بهارست خیز، تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار

آری، همه جا زمزمه افتاده: بهار آمده است. سزاوار آن است که ما نیز دل خویش بهاری کنیم و گلستان دل را آبادان، با باران طاعت پروردگار عالمیان کنیم و نیک بدانیم که این دو روزه زندگانی را اعتباری نیست. بیاییم این بهار را به سان بهارانی دانیم که آمدند و چند روزی جلوه افروختند و سپس رهسپار دیار عدم شدند. “فاعتبروا یا اولی الابصار” که عمر ما را نیز چونان او نیست پایدار! و چه کوتاه نگری است اگر نتوانیم ردای غفلت از دوش به یک سو نهیم؛ و چه مایه خجلت است اگر از نعمت والایی با نام تامل و تدبر را از دست داده ایم و یا نتوانیم عبرتی از این‌گونه آمد و شدها و دگرگونی‌ها بگیریم. چه سخت مایۀ خجلت است اگر قادر نشدیم با آموزۀ زیرینِ برخاسته از ژرفایِ دلِ شاعری عارف، همصدا شویم:  
دریغا که بی ما بسی روزگار

بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی فرودین ماه و اردیبهشت

بیاید که ما خاک باشیم و خشت
بس آید بهار و وزد بادها

که ما رفته باشیم از یادها.

………………………………………

1-     “اعتدال بهاری درمخزن الاسرار…” به قلم استاد علیرضا شانظری- دانشکده علوم انسانی، دانشگاه یاسوج، ایران. ( فصلنامۀ متن شناسی ادب فارسی (علمی- پژوهشی) معاونت پژوهش و فناوری دانشگاه اصفهان، سال 54 دوره جدید سال دهم شماره پیاپی 39، پاییز1397)