آرشیف

2015-9-15

محمد اسحاق ثنا

خــــــــــــــــزان

فصل خزان رسید و به گل رنگ و بو نماند
جام طرب تهی شد و می در سبو نماند 

در پای گل که ساز خوشی بود و وقت شاد 
جز باد تندو هلهله و های و هو نماند

بلبل چنان به حال چمن گریه سر نمود
آن شور و وآن ترانه دگر در گلو نماند

ای دلستان من چکنم گل ز باغ رفت
جز از خیال روی گل ات روبرو نماند

آنانکه میروند بماند از و نشان
اما زمن نشانه ای جز آرزو نماند

در زندگی ز حال ثنا پرس و یاد کن
آیی در آن زمان و بپرسی که او نماند 

محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا
۱۳/۰۹/۲۰۱۵