آرشیف

2014-11-18

مولانا کبیر فرخاری

خسرو گل

 

مسند جمشید گیرد خسرو گل در بهار
از مقام باربد آید نوای آبشـــــــــار

میدهد گشواره برگوش فلک دست زمان
تا بگیرد بلبل اورنگ حریم لاله زار

غنچه مینازد که بیند شاهد شیرین سخن
تنگ گیرددربغل چون جان شیرین در کنار

ابررهرو زنده سازدهمچو عیسی در نفس
سایه ی طوباست در آغوش هر بیدو چنار

در شگفتم از شگفتن در دل باغ و چمن
کلبه ی نداف میگردد فراز شاخســــــــار

درتطاول یکه تازاست دردم صبح سپید
دست بیباک نسیم افتد به زلف تابدار

نسترن گسترده فرش کوه وصحراو دمن
میزند نرگس به قلب و سینه ام تیرخمار

دست گلچین زمان دارد گلاب آتشین
پرکند جیب سحر از مشک آهوی تتار

شبنم است همچون قراض افتیده دربرگ سمن
شیشه بندان است و بلقیس سلیمان هوشدار

خون سرخ ارغوانی دست اورنج شفق
جامه ی رنگین سقلاطون لباس کوهسار

شیخی رانازم دهان شیرین کند با آب تلخ
بوسه های دختر رز میبرد از دل غبار

غنچه در جمعیت بال و پرش فرخنده است
خنده زد گل میشود ماشین رحلت راسوار

میکشد بار گران رنج, عاشق در چمن
بلبل بیچاره پهلو میزند با نیش خار

لیک در میهن فضای تیره وتاروغم است
میخراشد سینه را ناخون رنج و انتحار

طالب نا آشنابردین و آیین و کتاب
میکشد از آستین دین صدای انفجار

ای ستمگر ریختی گوهر زچشم ناتوان
میخورد فردا بفرقت سوطه ی پروردگار

مژده ی نوروزرا چون مرغ کوچی آورد
سالها شد بی پرستو بگذرد فصل زهار

مدتی شد شاخ باغ است مامن زاغ و زغن
در میان دود و آتش لانه کی گیرد هزار

روز روشن میشود (فرخاری) شبها بر شهید
لاله میسوزد چو شمع روشنا پای مـــــــــــزار

 

مولانا عبدالکبیر (فرخاری)
ونکوور کانادا

نوت: سوطه , دره , شلاق و قمچین

سال نو را برای همگی دوستان نویسنده و مردم شریف غور بخصوص کارکنان شریف سایت های خواندنی ورسانه ی که در نشر اشعارم همکار اند و محترم استاد فضل تقدیم.