X

آرشیف

خدا را شناخته بود

 

بودم به خواب شیرین و می دیدمت به خواب
کاوای بلبلان چمن کرد زنده ام
آن اشعۀ زرین شفق
کز ورای پرده به رویم فتاده بود
آرام و بی صدا
با دست مرمرین نوازش , به رخم دست می کشد
بیرون شدم ز بستر ورفتم به سوی پنجرۀ کوچک اطاق
کوچک دری که حلقۀ زرین بدوش داشت
چون قلب پاک و کوچک اطفال بی گناه
بگشوده شد به رویم و جنت بمن نمود
سبزینه پوش چمن که ببرداشت لاله را
با داغ نا مرادی و دامان آتشین
چه خموش آرمیده بود
رخسار لاله تر شده
از شبنم سحر
در زیر نور صبح
باد سحر چه پاک , ز آلایش و بدی
آرام وبیصدا به پهلوی گل وزید
خندیده لاله گفت
کای باد صبحگاه
ای کاش زشام ظلمت , رنگی به رنگت نمی رسید
ای کاش این محبت و این مهر و این نوازشت
هروز از سخاوت و از دل فراغی ات
بر من همی وزید و مرا زنده مینمود
هم در هوای صبح
هم در سکوت شب
زد با هزار عشوه , چرخی بدور گل
آن باد صبحگاه
خندید و گفت
ای لالۀ حزین
بکش این فرق و این دوئی
ز قلب سیاه خود
که , نفرین میکنم براین رنگ و این دوئی
من فرق بین شام و سحر را نمی کنم
هم میوزم به صبح
هم میوزم به شام
من زنده از خدا , صبا زنده از خدا , شام زنده از خدا
تو زنده از خدا , پس فرق از کجاست؟؟
محجوب گشتم از ور گفتار این دوتا
مخمور و ناتوان, بیخود ز نشۀ شناخت حق
گشتم دو باره باز به بستر
اما دو چشم من , دیگر به خواب غفلت و نادانی , می نرفت
بیدار گشته بود, بیدار مانده بود , حق را شناخته بود
خود را شناخته بود
خدا را شناخته بود

03—مارچ—2008

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.