آرشیف

2021-12-24

عبدالقیوم ملکزاد

خاموشی المبار چراغ فلسفه در دیار غربت

مرگ صاحب‌دل جهانی را دلیل‌کلفت است

شمع چون خاموش‌ گردد داغ محفل می‌شود

دریغا، خبر رسید که چراغ هستی فیلسوف نامور و دانشمند بزرگ و برجستۀ کشور: (استاد عبدالله سمندر غوریانی) در دیار غربت به خاموشی گراییده و با سفر بی بازگشتش غم بزرگی را در دل‌ها آفریده است.

دردا! افغانستان امروز شخصیت عالی‌مرتبتی را از دست داد که همه اهل دانش و سواد او را به عنوان علامه، شاعر، محقق، مترجم، پژوهشگر و یکی از رجال برجسته و سرمایۀ بزرگ معنوی کشور می‌شناختند.

پروفیسور استاد عنایت الله شهرانی در مورد وی می گفت:

“استاد سمندر غوریانی یک فیلسوف قرن بیست افغانستان به معنی واقعی کلمه است که دانش و عمق نظر و مطالعات گسترده او حدود و مرزی را نمی‌شناسد.”

اویی که باری در مورد خودش گفته بود:

عشق حق بهر عروس معرفت زیور مرا ست
در طریق عشقبازی لطف حق رهبر مراست
کام دل هرگز نیابم از لب لعل نگار
زانکه اندر گنج حسنش خوف از اژدر مراست
محرم رازم نمی باشد کسی اندر جهان
مشورت در هر غمی با شاهد و ساغر مراست
راز خود با کس نگویم جز به قلب خویشتن
بهر شرح غم نوشتن لوح دل دفتر مراست
من به دست آورده ام گنج قناعت را ولی
شوکت درویشی من تاج اندر سر مرا ست
در طریق کعبه وصلش روم پویان بسر
زیر سر خار مغیلان راحت بستر مراست
ای سمندرعاشقی با بت پرستان کم نشین
گر خلیل کار عشقم پیشه آذر مراست

بدین نظرم، رحلت جانگداز آن شخصیت توانا، نه تنها بر صاحب این قلم شکسته، ناگوار تمام شده و فقدان او را ضایعۀ بزرگ علمی برمی‌شمارد، بل بدین باورم دنیای دانش و فلسفه و شعر وادب نیز از غروب همیشگی آن سخت سوگوار است و با زبان بی زبانی به مرگ کسی مویه دارند که شاعری به اسم (هاتف‌) مقام علمی او را (در زمان حیاتش) به وجه نیکویی به تصویر کشیده و حق مطلب را در مورد آن استاد بزرگوار و نامدار بدین‌گونه ادا کرده بود:

کیم من نیست لایق مشت خاک آنچنانی را
که تا حالی کند حال کسان آسمانی را
زبان غنچه صد برگ باید گل فشانی را
که تا باصد زبان گوید حدیث غوریانی را
مگر بهزاد و مانی باز گردند از صف اموات
که صورتگر شوند این صاحب ابعاد جهانی را
فقیه مجتهد دانای احکام و اصول شرع
در اقلیم شریعت دارد حق حکمرانی را
به تفسیرش قلوب اهل دل را متفق سازد
ز تاویلش بیرون از ظن کند اهل معانی را
جنابش ثانی اثنین است با شیخ الحدیت آری
چو گیرد در احادیث نبی چیره زبانی را
به علم نحو دارد آگهی زانسان که گوئی وی
سبق بر صاحب الفیه داد اعراب دانی را
تصرف در متون صرف وی هم آنقدر دارد
که در تصریف تالی مینماید تفتازانی را
به بحث و فحص دینی با غزالی نسبتی دارد
جهان بین شد – گزید از ابن سینا حق بیانی را
رضای حق همی جوید چو مولانا جلال الدین
که از حب مذاهب یافت اکرام جهانی را
دل وی روشن است از فیض حق نا محتمل نبود
که از اشراق باطن پی برد راز نهانی را
الهی رتبه کشف و شهودش باد ارزانی
که می بینیم در وی شیوه های عارفانی را
زبان شعله های سرکش علمش کی میداند
سمندر خویش داند نحوه آتش زبانی را
زمن بر عالمان تنگ چشم کور دل گوئید
پذیرید از چنین علامه گان روشن روانی را
توئی سرشار صاف باده علم و کمال خود
ندارد رطل فیضت هیچ پروایی گرانی را
تو یکتا پهلوان هفت شهر علم و فضل هستی
درین میدان تویی فاتح جدال هفت خوانی را
خلاف طبع در پیری از آن باشد بری از حرص
که یکسر بی طلب طی کرد دوران جوانی را
ز اسباب جهان ترک تعلق مغتنم داند
متاع هست و بودش میکند این ترجمانی را
زبان حال وی با تلخ کام فقر میگوید
شکر خندی ز نای بوریا ده زندگانی را
ترا انوار خاطر، خیر جاری باد در عالم
سرشت گریه تا بر اشک بخشاید روانی را
ترا از آفت سیل حوادث حق نگه دارد
فلک تا سر دهد ز ابر سیه سیلاب آنی را
به باغ دانشت گلهای معنی در شگفتن باد
بر آرد از بغل تا خاک گوهر های کانی را

 

روان استاد شاد و آمرزش و رحمت واسعۀ الهی نصیبش باد و جایگاه ابدی اش فردوس برین. 

عبدالقیوم ملکزاد