آرشیف

2014-12-22

عید محمد عزیزپور

خاستگاه قومی و زبانی غوریان در جدال قلم
 
بمناسبت سیمینار
 
«جایگاه امپراتوری غوریان در تاریخ افغانستان و منطقه»
 

سخنی به خواننده
در مورد غور و غوریان کتابها و رساله های زیادی نوشته شده است. اما هیچ پژوهشی در مورد غوریان، تاریخ و فرهنگ آنان، مانند پرداختن به موضوع هویت قومی و زبانی غوریان جدل انگیز و بحث آفرین نبوده است.
با وجود اینکه در تاریخ و جغرافیای غور اسناد و شواهد مبرهن را در مورد غور و غوریان میتوان مشاهده کرد، بازهم عده ای از نویسندگان با چشم بستن به این اسناد و شواهد در تلاش اند برای غور، تاریخ و مردم آن هویت دیگری بسازند. ازین جمله است اظهارنظرها و اندیشه پردازیها در مورد «پشتون بودن»، یا «ترک بودن» غوریان.
 
البته تحلیل و بررسی تاریخ و رویدادهای تاریخی که متکی بر اصلها و معیارهای دانش پژوهانه و استدلالهای علمی و منطقی باشد میتواند نه تنها به زوایای تاریک تاریخ روشنی بیاندازد، بلکه همچنان میتواند در روابط متقابل مردمان و ملتهای منطقه خدمت سترگ و شایسته به شمار آید. اما اگر بررسی و مطالعۀ تاریخ بر پیشداوریها، تعصب و خودخواهیها بنا یابد نه تنها خدمتی به علم و تاریخ نخواهد بود بلکه به هدفی که نویسندۀ آن در ذهن خود میپروراند، نیز نخواهد انجامید.   
نویسنده این نوشته معتقد است که متعلق بودن به کدام  زبان و تبار، یا کدام قوم، مذهب یا نژاد، نه تنها مایۀ شرمندگی و سرافگندگی کسی نیست بلکه انگیزندۀ بالندگی و برازندگی کس ��یز نمیتواند باشد. شناخت از تاریخ میتواند کمکی باشد برای آینده و حرکتی باشد به سوی پیش، بر پایۀ تجربه ها و شناختهای که از آن بدست می آید . همچنان داشتن قدامت و دیرینه زیستن در یک سرزمین و  یا تازه زیستن در کشور، هیچ ارزش حقوقی و قانونی برای شهروندان آن کشور نمیتواند داشته باشد. در یک کشور قانون فرما و حقوقپایه، تمام شهروندان آن از لحاظ حقوقی مساوی اند، صرف نظر از اینکه نیاگان آنان چه وقت درآن سرزمین سکونت گزیده اند: درین مثال آن کسیکه پیش از پنجهزار سال در افغانستان ریشۀ تباری دارد یا پیش از پنچسال، دارایی حقوق و وظیفه های یکسان اند در صورتیکه تبعۀ این کشور باشند[1].
در دین مقدس اسلام، نیز داشتن اصل و نسب، یا نژاد و تبار سبب برتری کسی بر دیگری شمرده نمیشود. بهترین انسان در نزد پروردگار، پرهیزگار ترین انسان است[2].  ازین رو، هدف از پرداختن به این موضوع  تنها و فقط کوششی است برای آشنایی و شناساندن موضوع که نباید به تبارگرایی و نژادگرایی مغالطه شود. البته شناخت و معرفت از هر موضوع یک حق انسانی و اسلامی است که بر آن نمیتوان خلافی یافت.[3]
 
آنچه به این نوشتار میخوانید، دیدگاه نویسنده آن است. نقل قولها نیز برای تایید این دیدگاه است. اینجانب بهیچوجه به کامل بودن آنچه که درین نبشته میخوانید پافشاری ندارد. اما به این عقیده است که غوریان امروز بیشتر از هر قومی دیگر به غوریان تاریخی نزدیکتر اند.
 
این نوشته متشکل است از چهار گفتار: گفتار نخست – جدال بر سر زبان و قومیت غوریان؛ گفتار دوم – نظریۀ ترک بودن غوریان؛ گفتار سوم – نظریۀ پشتون بودن غوریان؛ و گفتار چهارم – نظریۀ فارسیوان بودن یا تاجک بودن غوریان. در پایان گفتار چهارم، چند کلمه از گویش فارسی رایج در منطقۀ دولتیار غور نیز گرد آورده میشود.
 

١. جدال بر سر زبان و قومیت غوریان

با وجود اینکه امروز بصورت تقریبی بیش از نود و نه درصد مردم غور به زبان فارسی دری صحبت میکنند، باز هم وقتیکه از تاریخ غوریان سخن بمیان میاید، فارسی زبانان غور به حساب غوریان شامل نمیشوند. بحث و جدل بر میخیزد. نظریه ها و اندیشه ها باهم در تضاد و ستیز  قرار میگیرند. قیل و قال مدرسه شدگان به غالمغال بازاریان مبدل میگردد. همانگونه که در بالا ذکر یافت، جدال قلمی بیشتر بر سرموضوع خاستگاه قومی و زبانی غوریان است. این درحالی است که بسیاری غوریان حتا آگاه نیستند که دیگران دربارۀ تاریخ و سرزمین غور چه میگویند.
این نوشتۀ کوتاه تلاشی است برای روشنی انداختن بر این موضوع، از دیدگاه کسی که خوداهل غور است و نظرش را با توسل جستن به برخی از منبعها و سندهای تاریخی و بر پایۀ آن اسناد مکتوب بیان میدارد و همچنان از گویش مردمان محل گواهی میاورد.
 
فرضیه این قلم بر این نکته استوار است که مردم غور امروز آمیخته از تمام اقوام منطقه اند که با قسمت بزرگ بقایای غوریان قدیم امتزاج یافته اند و مردم امروزین غور را تشکیل داده اند. اینان نزدیکترین مردم با غوریان تاریخی اند و زبان غوریان قدیم با لهجه های گونه گون غور امروز هنوز هم پابرجا است.
 
بصورت کل دربارۀ خاستگاه قومی و زبانی غوریان سه نظر از سه گروه از نویسندگان وجود: نظریۀ ترک بودن غوریان و نظریۀ پشتون بودن غوریان که از سوی به ترتیب پشتونان و ترکان ارایه شده است و سوم نظر فارسی زبان بودن غوریان که آن را فارسی زبانان تایید میکنند. نویسندگان پشتون (البته نه همه) میگویند که غوریان در گذشته پشتون بوده اند. نویسندگان ترک تبار افغانستان ادعا میکنند که غوریان ترک بوده اند. وجه مشترک هردوی این نویسندگان این است که هردو گروه منکر اند که غوریان امروزین فرزندان غوریان دیروزین اند و هردو میگویند که غوریان  پس از گذشت زمان زبان مادری شان را (پشتو را به عقیدۀ پشتونان و ترکی را به عقیدۀ ترکان) فراموش کرده اند.
 
به اندیشۀ این قلم، برای بررسی این موضوع مهم مینماید که دانسته شود که مسکن و ماوای این گروههای قومی بر پایۀ گزارشهای تاریخی کجا بوده است و اینان چگونه به غور رسیده اند. اگر رسیده اند و بازهم چگونه از غور رفته اند که اثری از آنان و زبان شان در غور نیست. وقتیکه باشگاه اصلی این گروههای قومی دانسته شود، از دیدگاه این قلم موضوع قومیت و زبان نیز حل میشود.
این قلم درینمورد همچنان تاکید میکند که وقتیکه ما از غور صحبت میکنیم این را باید در نظر داشته باشیم که ما از منطقۀ صحبت میکنیم که حد اقل بعد از انتشار دین مبین اسلام، کوهساران و کوهپایه های آن، برای تاریخنویسان و جغرافیا نگاران منطقۀ گمنام نبوده است. منطقه غور که در گذشته بیشتر از آن بوده است که امروز بنام ولایت غور مسما است، هرگز یک منطقۀ نامسکون، بی باشنده و بی نفوس نبوده است. ازین رو، دربارۀ غور کتابها و روایتهای متعدد نوشته شده است. برخی از آنها به شکل روایتهای تاریخی و نوشته های جغرافیا نویسان بما رسیده است.
  
از شروع انتشار دین مقدس اسلام در افغانستان به بعد، غوریان سده های پیهم در جریان رویدادها و حادثه های آن زمان دخیل بوده اند. چنانچه ماهوی سوری[4] که در آن وقت حاکم مرو بود با لشکری عرب ساخت و در سال٦٥٢ میلادی به کمک آسیابانی یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی را بکشت[5].  اما با آنهم غوریان استقلال محلی خویش را برای چند قرن در برابر حمله های عرب حفظ کردند. غوریان در حوادث بعدی سیاسی و نظامی منطقه نیز همواره اشتراک داشته اند. از جمله امیر فولاد شنسبی در قرن هشتم میلادی در قیام ابومسلم خراسانی همکاری نمود، امیر بنجی بهاران در اواخر همان قرن به دربار خلافت عباسی رفت و منشوری از هارون رشید بدست آورد[6].  سرانجام  غوریان در میانۀ سدۀ دوازدهم میلادی امپراتوری وسیع و پهناور بگسترانیدند که بعضی از آثار ماندگاری آن بجا مانده است و بعد از آن ملوک کرت از بقایای همین غوریان بودند.
پس وقتی که ما از غور و مردم آن صحبت میکنیم، باید از نوشته های تاریخنویسان و جغرافیا نگاران که در منطقه درآن زمانه های سفر کرده اند استفاده کنیم. و ازروی همان اسناد تاریخی سخن بگوییم. طوریکه هویدا است تاریخ غوریان نیز مانند هر قوم دیگر از روایتهای افسانه یی، و نیمه افسانه یی و نیمه تاریخی میاغازد و سپس به روایتهای تاریخی میپیوندد.
نوشته های تاریخی به نظر این قلم، به اندازۀ کافی در مورد زبان و مردم غور روشنی میاندازد. ازینرو بنظر این قلم نباید به روایتهای افسانوی و نیمه افسانوی ویا کتابهای جعلی و مشکوک که برای پیشبرد مقصدهای سیاسی نوشته شده اند، رو آورد.
 

٢ نظریۀ ترک بودن غوریان

نظریۀ ترک بودن غوریان از سوی نویسندگان ترک تبار بیان میشود. این نظریه را عدۀ از ترکتباران از جمله محترم آغای عنایت الله شهرانی در فصل چهارم کتابش زیر عنوان «تاریخچۀ نژادها و اقوام در افغانستان» بیان می کنند. با وصف احترام به عقیدۀ محترم شهرانی، باید گفت که این قلم هر چند کوشیدم از منبعها و دلیلهای که آغای شهرانی برای اثبات ادعای شان درین موضوع آورده اند، چیزی در نیافتم. باید گفت که به عقیدۀ آقای شهرانی نه تنها دودمان غوریها، بلکه کوشانیها، یفتلیها وشاخهای بعدی حاکمیتهاو از جمله رتبیلشاهان، کابل شاهان، لویکهای غزنی، شارها، غلجیها، لودیها وغیره همه ترک بوده اند.
ما درینباره  در مورد کوشانیان (سال ٤٠ تا ٢٢٠ میلادی) و یفتلیان (سال ٤٢٥ تا ٥٦٦ میلادی) بصورت مختصر اشاره میکنیم که اینان ترک نبوده اند. چون نظریه های موجود است مبنا بر اینکه شاید غوریان از خلف های این دو سلسله باشند، این اندیشه ما را به این وامیدارد که از کوشانیان و یفتلیان نیز شمه یی ذکر کنیم.
 
خطا و اشتباهی اساسی تاریخنویسانیکه میگویند کوشانیان و یفتلیها از قبایل ترک بوده اند اینست که آنان هر قببیله ای مهاجر و مهاجمی را که در سمت شمال افغانستان و ورارود (ماوراء النهر) زیسته اند؛ و سپس از همانجا به سوی افغانستان و یا هندوستان سرازیر شده اند، از قبیله های ترک میدانند. از همین رو به نظر آنان کوشانیها، یفتلیها، سکاییها، بشمول تخاریها که تخارستان امروزین از نام آنها گرفته شده است، ترک اند. تا آنجا چنین تلقین پیش می رود که آنان حتا آمودریا را مرز میان ترکتباران و و مردم غیر ترک می شمارند. 
ولی بیشترین تاریخنویسان مهم به این نظر اند که کوشانیها و یفتلیها از قبایل آریایی سیتی اند، که از حوزه تاریم «آریانا ویجو» بر اثر فشار متداوم ترکها ابتدا در بین سیحون و جیحون متمرکز شدند و بعد ازآن با عبور از آمودریا وارد تخارستان، بلخ و بجنوب هندوکش کشیدند. به عقیدۀ سید بهادرشاه ظفر کاکاخیل استاد دانشگاه پشاورمؤلف تاریخ  «پشتانه د تاریخ په رنا کی»، ازسدۀ ششم قبل ازمیلاد تا آخر قرن چهارم میلادی به غیرازسکندرمقدونی هرکس که درین سرزمین آمده ایرانی نسل بوده است.
مورخان دیگر نیز به این عقیده اند که حضور عنصر ترک در فلات ایران، خراسان تاریخی و ورارود به زمانه های پسین ارتباط میگیرد. طوریکه میر غلام محمد غبار که اثرش «افغانستان در مسیر تاریخ» یکی از کتاب های معتبر در تاریخ افغانستان است در مورد ورود عنصر ترک در افغانستان چنین می نویسد: «…روی همرفته آسیای مرکزی و شرقی، شامل صحراها و ریگزارها با گرمای شدید و سرمای شدید و بعضأ سطوح مرتفع و قسمأ کوهای پر آب و علف و مساعد به زندگی است. این حصص مساعد عبارت است: اول از حوزه بایکال (مسکن اصلی مغلها). دوم حوزه بالخاش (مسکن اصلی ترکها). سوم حوزه تاریم (اصلا مسکن آریها بود، و از قرن هشتم مسکن ترکها قرار گرفت). چهارم حوزه ارال شامل ماورأ النهر – اراضی واقع بین جیهون و سیحون و سرزمین خوارزم – حوزه ارال اصلا مسکن آریها بود ولی به تدریج تورکها و ترکنمها در این حوزه نفوذ و بالاخره اکثریت فایق و دولتها تشکیل دادند»[7]. همو در بارۀ قوم ترک مینویسد که اصلا وقتی که قسما مغلها با آریه های آسیایی مزج و مخلوط شدند، نام «ترک» به آنها اطلاق شد[8].  غبار کوشانیها و یفتلی ها را از قبایل سیتی  وآریایی میداند.
آغای میر حسین خنجی  یکی از تاریخنویسان ایران، دربارۀ باشگاه و کوچیدن ترکها در فلات ایران (یا ایران زمین) که سرزمین فراتر از ایران سیاسی امروزه است و در گذشته شامل افغانستان، ورارود (ماورالنهر) و قفقاز نیز میشده است؛ مینویسد: «دربارۀ خاستگاهِ اقوام ترك اطلاعات بسنده‌ از منابع تاريخی دردست است. اين منابع می‌گويند كه سرزمينهای ترك‌نشين در قرنهای هفتم و هشتم ميلادی در ماورای مرزهای شرقی و شمالی فلات ايران، يعنی سرزمينهای آن سوی سيردريا (سيحون) و اطراف درياچه‌ی خوارزم (آرال) و بيابانهای شرقی و شمالی دريای مازندران (خزر) و سرزمينهای ماورای قفقاز بوده است. در قرن اول هجری كه ايران در سلطۀ عربها بوده فقط در سرزمينهای شرق سيردريا با مركزيت كاشغر (اكنون غرب چين)، و سرزمينِ كوچكی در شمال كوههای قفقاز از وجود دولت گزارش به دست داده شده است». آغای خنجی درین رابطه ادامه میدهد كه همراه با حملۀ عرب به ايران و فروپاشی شاهنشاهی ساسانی نخستين خزشهای جماعات ترك به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ سغد از ماورای سيردريا (سيحون) از يكسو، و به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ هيركانيا (كه اكنون نيمی از تركمنستان را شامل می‌شود) از سوی ديگر رخ داد. در همين زمان تركان ماورای قفقاز- كه ارانی‌ها به‌ آنها خزر می‌گفتند- تلاشهائی برای خزش به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ اران و شروان (جمهوری آذربايجانِ كنونی) انجام دادند، و چند تلاشِ آنها توسط سپاهيان خلافتِ عربی به‌ كمكِ خودِ ايرانی‌ها به عقب زده شد. بعنوان نمونه‌ئی از تلاش يك خزش بزرگ به درون اران و شروان گزارشی می‌گويد كه درسال ١٧٨ هجری خورشيدی يك جمع بزرگ از خزرها كه رئيسشان خاقان ناميده می‌شد از گذرگاههای قفقاز به‌ درون اران سرازير شدند و دست به تخريب وكشتار زدند. خازم ابن خُزَيمه را هارون‌الرشيد به منطقه فرستاد و او آنها را بيرون راند و دربندهای كوهستانی قفقاز را بازسازی كرد. اين گزارش را می‌توان در ارتباط با تحريكات دولت بيزانس (روم شرقی) در جهت ايجادِ دردسر برای خليفه در مرزهای شمالی كشورش بازخوانی كرد كه داستانش دراز می‌شود، و می‌توان آن‌را با تلاشهای رومی‌ها برای بازپس گيری ارمنستان و بخشهائی از آناتولی كه در اشغال عربهای مسلمان بود ارتباط داد[9].
از روی این نوشته ها به آسانی می توان پی برد که ترکان در آن وقت به کوهساران غور دسترسی نداشتند. حال آنکه داده های تاریخی بما می نمایاند که در همان زمان غور منطقۀ گمنام نبوده است و شاهزاده نشینانی داشته که بطور مشخص از ماهوی سوری سال ٦٥٢ میلادی میتوان نامبرد. در هیچ یک ازین آثار غوریها را کسی ترک ننوشته است. البته کوهساران غور جای نیست که عناصر بیگانه به سادگی به آن رسوخ کند و گذارش و روایتی هم از آن بدست نباشد. تا تاریخ بیاد دارد شاهزادگان غور در کوپایه های آن دیار با استقلال محلی خود میزیسته اند.
 
اما در بارۀ ترک بودن یا نبودن کوشانیها و یفتلیها این را باید بازهم یاد دهانی کرد که بیشتر نویسندگان مهم تاریخ، تاکید می کنند که آنان ترک نبوده اند. به عقیدۀ مرحوم عبدالحی حبیبی که در تاریخ مختـصر افغانسـتان، نوشته است: « کوشانیهاهم نسل سا کها ازنژاد آریائی که چینائی ها آنها را یوچی میگفتند ازحصه شمال شرقی چین درسال 127 میلادی ازدریای آمو بسمت جنوب عبور نمودند». درهمین کتاب راجع به یفتلی ها میگوید: « درحدود 425 میلادی ازآریائی های سفید پوست که چینائی ها آنها را یی- تی- لی- دو، رومیان ویونانیان افتالیت، عربها هیطل، بزبان سنسگریت شوته هونه (سفید پوستان) یاد میکردند ازآسیای میانه درشمال هندوکش از تخار و باختر از دریای آمو عبور کردند».  در تاریخ افغانستان بعد از اسلام آقای مرحوم حبیبی راجع به یفتلیها چنین اظهارمی دارند: « در عهد ساسانی ها، هونهای یفتلی از نژاد آریائی از طرف تخار بر کابل و زابل حمله کردند که مورخین عرب مانند یعقوبی، ابن خرداذیه، بلاذری و دیگران ازین دودمان هائی بنام های شیران بامیان، دوران شاهان، رتبیلان، کابل ��اهان، لویک و شار، یاد ها دارند».
احمد علی کهزاد ضمن بحث در بارۀ وجه تسمیۀ یفتل و یفتلی مینویسد که «یفتلها یا یفتلیها عبارت اند از دستۀ قبایلی که اصلا مانند اقوام تخاری و کوشانی، آریایی نژاد بوده اند و بین سالهای ٣٨٥ و ٤٢٠ مسیحی از ماورای آمو در تخارستان یعنی بدخشان و علاقۀ بلخ امروزه سرکشیده و متعاقبا اول در شمال و بعد در جنوب هندوکش منبسط شده و به تشکیل سلطنت مقتدری توفیق یافتند». آغای کهزاد تاکید میکند که دادن پسوند سفید به هنها، یعنی هنهای سفید این اشتباه را نزد یک عده از محققان اروپایی به وجود آورده است که فکر کنند که یفتلیها، از همان هن ها اند که با تهاجمهای پیهم خود در اروپا، باعث انهدام مدنیت لاتینی اروپا شدند. او میگوید که یفتلی ها را اکثر ملل شرقی و آسیا میشناسند.[10] 
 
یکی از سندهای مهم بیانگر ترک نبودن کوشانیان و یفتلیها که غبار آنان ار از قبایل سیتی میداند، سنگنبشتۀ رباطک است که در سال ١٣٧٢ در ولایت سمنگان افغانستان کشف شد. این نوشته، بحث دیرینه در باره خاستگاه قومی و فرهنگی کوشانیان و باور‌های آنان را از نظر این قلم مبرهن تر پایان داد. از روی این سنگنبشته، دانسته میشود که کوشانیها هیچگونه پیوستگی و وابستگی با قبیله‌های بادیه‌نشین آلتاییِ آسیای میانه شرقی نداشته‌ اند و دارنده تبار، فرهنگ، دین و زبان آریایی بوده‌اند. کوشانیها زبان خود را به نام «زبان آریایی» می‌شناخته‌ اند و آن نیای زبان فارسی دری است. زبان آریایی که شکل تحول‌یافته آن فارسی دری است، زبان همگانی مردمان سرزمین‌های ایرانی (آریایی) به معنای تاریخی آن بوده و دلالت بر تمامی سرزمین‌های ایرانی (آریایی) دارد. این نوشته مینمایاند که آنان همچنان حوصله مندی و مدارای دینی داشتند و با متدینان بر پایۀ مدارای دینی رفتار میکردند. این خود میرساند که در قلمرو آنان دینها و مذهبهای مختلف رایج بود و بودایی یگانه دین آنان نبود. آنان با همه دین ها برخورد ملاطفت آمیز داشته اند.
 
http://www.ghiasabadi.com/images/rabatak.jpg
تصویر: سنگنبشتۀ رباطک
 
متن[11] زیر گزارشی فارسی از بخش‌های سالم‌ باقیمانده سنگنبشتۀ رباطک است که کوشش شده تا ترتیب واژگان- تا جای ممکن- همانند متن اصلی باشد:
 
"کـنـیـشـکـای کـوشـانـی، رهایی ‌بخش بزرگ، نیکوکار، فرمانروای دادگر، شایسته نیایش یزدان، که فرا دست آورد پادشاهی را بخواست نَـنَـه و بخواست همه دیگر ایزدان. که بیاغازید نخستین سال را به خشنودی خدایان. او صادر می‌کند یک فرمان به یونانی و سپس بیان می‌دارد به زبان آریـایـی.  . . «سَـکِــتَـه»، «کَــئـوسـانـبـی»، «پـاتـالی‌پـوتـرا»، «چـامـپا»  . . .  پادشاه کنیشکا به «شـافـر نـوکـونْــزوک/ ناقَــنـزاق» فرمان می‌دهد نیایشگاه بزرگی بنام ایزدان در سرزمین . . . برای ایزدان بسازد و در آن تندیس‌های ایزدبانو «مَـه» در برترین جا، خدای «آرمــوز» آفریننده خوشی‌ها، «آردوخــش»، «سـروشَــرد»، «نَـرسَــه»، «مـهــر»، «مَـهَـشـان» و «ویـنـک» تراشیده و گذاشته شوند. همچنین فرمان می‌دهد که تندیس این شاهان را بسازند و در نیایشگاه بگذارند: «شـاه کـوجـولَـه کَــدفـیـز»، پدر پدر بزرگ، «شـاه ویـمَـه تَـکــتـو» پدر بزرگ، «شـاه ویـمَـه کَـدفـیـز»، پدر و خود «کـنـیـشـکـا» . . . باشد تا آن ایزدان، یاری ‌رسان شـاه شـاهـان کـنـیـشـکـا باشند."
 
 دلیلهای فوق از جمله ذکر مسکن و ماوای اصلی ترکها، چگونگی مهاجرت و کوچیدن آنان، اظهارات مورخان در بارۀ کوشانیان و یفتلیان و بخصوص سنگنبشتۀ رباطک بصورت واضح میرسانند که اگر غوریان را از اخلاف کوشانیان و یفتلیان نیز بشماریم، که ممکن است هم باشند، آنان را ترک نمی توان شمرد.
اما در تاریخ بعد از اسلام در تمام سند ها و منبعهای تاریخی که از غور و غوریان ذکر شده است، کسی آنان را ترک نگفته است و هم کسی زبان ایشان را ترکی ننامیده است. در طبقات ناصری از ترکها زیاد سخن گفته شده است، ولی همیشه بنام قومی جدا از غوریها. کسانیکه ترک بوده اند از آنان بنام ترک یاد نموده است.[12] از جمله اینکه شاهان غوری غلامان ترکی زیاد داشتند و با آنان مانند فرزند رفتار میکردند و به آنان اعتماد کامل مینمودند. سلطان تاج الدین یلدوز، سلطان ناصر الدین قباچه، سلطان قطب الدین ایبک و دیگران از غلامان  ترکی با اعتماد غوریان بودند که به مقامهای مهم لشکری و کشوری رسیدند و شاهنشاهی غوریان را در هند ادامه دادند. درین زمینه در طبقات ناصری آگهیهای زیاد داده شده است.
در طبقات ناصری میخوانیم : یکی از مقربان حضرت سلطنت او (یعنی معزالدین محمد بن سام ) جرأتی نمود و عرضه داشت چون تو پادشاهی را که در بسیط ممالک در علوشأن هیچ پادشاهی همتا نیست ، پسران بایستی دولت ترا، تا هر یک از ایشان وارث مملکتی بودندی از ممالک گیتی ، و بعد از انقراض عهد این سلطنت ملک در این خاندان باقی ماندی ، بر لفظ مبارک آن پادشاه طاب ثراه رفت که دیگر سلاطین را یک فرزند و یا دو فرزند باشد مرا چندین هزار فرزند است ، یعنی بندگان ترک ، که مملکت من میراث ایشان خواهد بودبعد از من خطبه ٔ ممالک به اسم من نگاه خواهند داشت ، و همچنان که بود بر لفظ آن پادشاه غازی رفت ، بعد از او کل ممالک هندوستان را تا بغایت که تحریر این سطور است ، سنه ٔ ثمان و خمسین و ستمائه ٔ محافظت نمودندی ».
 از جمله ٔ این «فرزندان » تاج الدین یلدوز مرتبه ٔ دامادی سلطان معزالدین محمد داشت و قطب الدین ایبک داماد تاج الدین یلدوز بود و شمس الدین التتمش و ناصرالدین قباجه دو دختر قطب الدین ایبک را در حباله ٔ نکاح داشتند. ایبک از غلامانی بود که سلطان معزالدین از تجار خراسانی در غزنین خریده ، و بر اثر لیاقتی که در او مشاهده کرده بود به مقامات عالی رسانید و چند فتح از فتوحات معزالدین بر دست همین غلام برآمد، و او بعد از فوت معزالدین محمد در عهد سلطنت غیاث الدین محمود چتر و لقب سلطانی از پادشاه غوری یافت و در سال 602 هَ . ق . در لاهور بر تخت سلطنت جلوس کرد و در سال 607 هَ . ق . درگذشت ، و مدت سلطنت او با چتر و سکه و خطبه چهار سال و کسری بود.[13]
 
كتاب طبقات ناصري كه در عهد غوريان نوشته شده و آنهم توسط كسي كه در دربار آنها بزرگ شده و بهتر از هركس ديگر تيره و تبار ايشان را مي شناسد، در جای دیگری در مورد تبار غوریان چنين اشاره  دارد: «ملك فخرالدين بن مسعود بن حسين، از شش برادر ديگر مهتر بود، و مادر او ترك بود، و او پادشاه بس بزرگ بود. چون از مادر سلاطين نبود، او را به تخت ممالك غور جاي نداده بودند؛ به سبب آنچه پنج برادر، هم از پدر و هم از مادر شنسباني بودند؛ و ملك الجبال محمد كه به غزنين شهادت يافت، از زن ديگر بود، كه خادمة مادر سلاطين بود، وملك فخرالدين مسعود از كنيزك ترك بود، چناچه تقرير يافت.»[14] اين سند به صراحت مي رساند كه غوريان ترك نبوده اند و آناني را كه از مادر ترك و پدر شنسبانيه به دنيا آمده بودند، حق پادشاهي نيز نمي دادند. گرچي اين يك ذهنيت تفوق طلبانه اشرافيان قديم است؛ ولي بهترين سندي است كه ترك نبودن غوريان را به اثبات مي رساند.
 

٣ نظریۀ پشتون بودن غوریان 

پشتون بودن غوریان از سوی یکعده کمی نویسندگان پشتون مطرح گردیده است. آنان فکر میکنند که چون مسکن اصلی پشتونها کوهای غور بوده است، حکمرانان آن زمان غور نیز پشتون بوده اند.
اما درباره باشگاه نخستین یا مسکن اولی پشتونها در میان نویسندگان پشتون اختلاف نظر وجود دارد. برای شمار زيادی منطقهء نخستين زيست افغانان کوه های سلیمان ميباشد وبرای ديگری غور، و گروه سومی محل بود و باش افغانان راساحات غزنی و قندهارميداند. مرحوم عبدالحی حبیبی که بیدون شک به تاریخ افغانستان خدمتهای ارزنده و عالی انجام داده است در مورد منشای غوریان، مرتکب اشتباه شده است. او به این باور بود که غوریان از جملۀ پشتونان بوده است.
اساس عقیده آنانیکه میگویند باشگاه نخستین پشتونان غور بوده است، بربنیاد و اساس دو دلیل بیان میشود: روایتهای افسانه یی و کتاب پته خزانه (خزانۀ نهفته).[15]
بر اساس روایتهای افسانه یی و کتاب «پته خزانه» مسکن اصلی پشتونها (افغانها) کوهای غور بوده است و آنان از همین غور به سوی مناطق دیگر پراگنده شده اند. باید گفت که اصلیت واقعی کتاب «پته خزانه» از سوی بسیاری تاریخنویسان و پشتون شناسان زیر سوال قرار دارد.[16]
اما افسانه ها اگر به واقعیت تاریخی سازگاری نباشند، اهمیت شان را نیز از دست میدهند. به همین سبب نمیتوان آن را دلیلی موجه در بارۀ مسایل تاریخی شمرد. بخصوص اگر در مورد مسئله های تاریخی، روایتها و اسناد معین تاریخی موجود باشد.
از سوی دیگر همانطوریکه در فوق بیان شد اصلیت کتاب «پته خزانه» تا کنون به اثبات نرسیده است. ازینجاست که پشتوشناس مشهور «مورگنستیرنه» در مورد اشعار کهن این کتاب ایرادهای دارد و گفته است که صحت نظریات عبد الحی حبیبی و اصالت این کتاب زمان قابل پذیرش است که نسخۀ خطی آن از لحاظ «فیلالوژی» و مرکب شناسی و غیره بررسی شود.[17] دانشمند شوروی افغان شناس م. گ. اسلانوف نیز بدين باوراست که ( پته خزانه) افغانان اصليت ندارد.
 
این درحالی است که بسیاری از نویسندگان مسکن اصلی پشتونها را که در کتابهای تاریخی بنام «افغانان»[18] نامیده می شوند، نه کوهای غور بلکه کوهای سلیمان میدانند. در زیر نقل قولهای از تاریخ نویسان و جغرافیا نگاران دوران گذشته و نویسندگان غربی برای توضیح این موضوع به اختصار آورده میشود.
اولین اثری که در آن از افغانان یاداوری شده است کتاب "حدودالعالم" ٩٨٢-٩٨٣ است. درین کتاب فقط همين قدرياد آوری شده است که افغانان دردهکده ای بنام سول یا سوال[19] زنده گی مينمايند وازجملۀ مناطق مسکونی شان ميان هندوستان وغزنی يادآوری ميشود که حکمران آن نينهار یا احتمالآ ننگرهار نام دارد.[20] در کتاب "حدودالعالم" ٩٨٢-٩٨٣ ذکری از غور بنام مسکن پشتونان نیست و از آن به عنوان مسکن آنان سخن نمیگوید. " تاريخ یمينی" که مؤلف آن ابوناصرمحمد ابن عبدالجبارع��بی تاريخ نگارمشهورسلطان محمودغزنوی ميباشد و در سالهای ١٠٢١-١٠٢٢ میلادی  تالیف شده، اثر دیگری است  که ازافغانان یاد آوری شده است. عتبی قبيله های افغان را چون کسانيکه درارتفاعات بلند کوه ها و دربالا ترين صخره ها زنده گی دارند ارزيابی مينمايد که به دزدی وغارت تنگی ها ودره های مجاوراشتغال دارند.[21]  اما در گزارش عتبی از موقعیت این کوه ها معلومات بیشتر نمیدهد و این پرسش را بی پاسخ میگذارد که این کوهها در کجا موقعیت دارند. حکيم ودانشمند بزرگ البيرونی در نيمۀ اول سدهء يازدهم خاطرنشان کرده است که افغانان درکوه هایی زنده گی مينمايند که مرزغربی هند راتشکيل ميدهند[22]. بيرونی درنوشته خود در بارهء "هند" که نزدیک به سال ١٠٣٠میلادی نوشته شده است در بارۀ این کوهها، بيان ميدارد: درکوه هاییکه مرزغربی هند را تشکيل  ميدهند،  قبيله های مختلف افغان زنده گی مينمايند که تا وادی همسايگی سند گسترش ميیابند. دارمیستیترافغانشناس فرانسوی درین رابطه ميگويد: ازقرينه چنين برميآيد که دراينجا سخن تنها درمورد کوه های سلیمان رفته است، چون اين کوه ها ازيکسو مرزهای غربی هند را تشکيل ميدهند وازسوی ديگرمستقيمآ به وادی هند (سند) پيوست دارند.[23]
ابن بطوطه، گردشگرعربی، که دوصد سال پس از البيرونی، در منطقه سفر کرده بود، بسیار مشخصتر از کوه های سليمان بمثابه جای عمدۀ اسکان نخستين افغانان نام ميبرد. او که در سال١٣٣١میلادی از راه کابل به هند سفر داشت برای ما از چشم ديد خويش چنين مینگارد: "ما درکابل آمديم، که زمانی شهربزرگی بود و اکنون بجای آن دهکده است که درآن يک قبيله ايرانی زنده گی دارد که آن را افغانان مينامند و به آنان کوه ها وتنگی های کوهی تعلق ميگيرند که عمدتآ به آن کوه های سليمان ميگويند و دارای نيروی بیشتر اند. پيشۀ عمده و اساسی آنان را راهزنی و گردنه گيری تشکيل ميدهد.[24] حافظ رحمت، در"خلاصته النسب" خویش که درسده ای هژدهم نوشته شده است،اعتراف مينمايد که تا زمان حمکرانی محمودغزنوی، افغانان فقط در ساحه ای غزنی و قندهار امرار حیات مينمودند. چون تا اين دوران افغانان تنها حوزه غزنی و قندهار را اشغال کرده بودند.[25]
طوریکه دیده میشود، در کتابهای فوق مؤلفان سده های ميانه اين دوران معلومات گسترده ای درباره جغرافيه کشورهايی که ميان خراسان وهند موقعيت دارند، واطلاعات شمرده ای درمورد مردمانيکه اين مؤلفان آنان را خوب ميشناسند گزارش ميدهند. ولی در هیچیک ازین آثار کوهای غور به عنوان محل اصلی بودوباش و مسکن افغانان ذکر نشده است و حتا نامی از غور در رابطه با پشتونها، برده نشده است. حال آنکه غور در آن زمان منطقۀ گمنام نبود.
در گذشته، سرزمین غور گسترده تر و وسیعتر از غور امروزی بوده است. در مورد غور جغرافیه نویسان و گردشگران آن زمان معلومات کم و بیش موثق داده اند. ولی درین گزارشها از وجود افغانان در غور سخنی بمیان نیامده است. گزارشهای فوق بگونۀ آشکار و واضح بیان میکند که افغانان در مناطق پیرامون کوههای سلیمان زندگی میکرده اند و ازهمین جا به مناطق دیگر گسترش یافته اند و غور باشگاه نخستین آنان نبوده است.
طبق گزارش بیلو، صدها سال ديرتر ازآن، چون جمعيت آنان یعنی افغانها، که افزايش قابل ملاحظه يافتتند واين کشوربرايشان نهایت تنگ وخرد شده بود، آنان با کاربرد نيروی زور، مرزهای خويش را بسوی کوهستان، کابل، قندهار وغزنی گسترش دادند.[26]  در کتاب دیگری بنام «تاريخ سلطانی»، تألیف سلطان محمد خان بن موسی خان درانی در چگونگی ظهورقبايل ابدالی در فلات قندهار چنين میخوانیم: جای بود و باش نخستين افغانان کوه های سليمان است. ابداليان فقط درسدهء پانزدهم، بزور زمينهای جلگه های قندهاررا به چنگ درآوردند.[27]
بیشتر نویسندگان اروپایی که در مورد افغانستان و کشورهای همجوار پژوهش و تحقیق نموده اند باور ندارند که کوهای غور باشگاه نخستین پشتونها بوده باشد. بويژه شرقشناس روس ب.ای. بر اين نظريه تاکيد دارد که محل زيست نخستين افغانان کوه های سليمان است.
درین باره توجه خواننده را به نکات مهمی جلب می نمایم، که در کتاب «رشد فيوداليزم و تشکیل دولت درمیان افغانان» درج شده است. این کتاب تالیف ایگر ميخاييلویچ ریسنیر است که از سوی فرهنگستان علوم اتحادشوری (سابق)، انستيتوت شرق شناسی، سال ١٩٥٤ میلادی در مسکو انتشار یافته است، به کوشش محترم امين آقا متین، استاد پيشين اقتصاد دانشگاه کابل به زبان دری برگردانیده شده است. درین کتاب آگاهی های روشن دربارۀ رد این ادعا دارد؛ و آن اینکه شاهان غور پشتون نبوده اند دارد. لازم به یاد آوری است که این آگهیها برپایۀ منبعها و سندهای تاریخی سده های میانه استوار است. این نکات با اندک اختصار، همرا با منابع که در داخل متن ذکر گردیده است، به خدمت خوانندگان پیشکش میگردد.
«ضمن رد داشتن ريشه افسانه ای افغانان با یهوديان قديم، ب. ای. دورن مينويسدمعلوم نيست که ازکجا اين باور برای افغانان پيداشده است که آنان ريشه ديرینه یهودي دارند؛ شايد هم اين مسلۀ اتفاقی باعث شده باشد که افغانان از زمانهای نامعلوم  درکوه های سليمان زنده گی داشتند (ب. ای. دورن. کلیات جلد دوم، برگه 72). با عقيده ای دورن ، ن.، ای. آريیستوف کاملآ توافق داشته وديد خود را اينگونه بيان ميدارد: درزمان بابر افغانستان را فقط کوه های سليمان میناميدند. یعنی پدر وطن ديرين اقوام افغان که ويژه گی های طبيعی اين محل را ميتوان در رفتار و خصوصيات آنان به وضوح مشاهده نمود (ن. ای. آریستوف. درباره افغانستان ومردم آن، برگه 14). با وجود آن، آريستوف، برخلاف دورن که هنوز پیرامون عنعنات افغانان پژوهش هم کرده است، با استناد و تکیه به گواهی منابع پژوهش شده ای نيمه دوم سده پانزدهم که نشان ميدهند، مردم قرون وسطی غورافغانان نبودند، تاکيد مينمايد که مردم غور، یعنی حوضه يا استخربالایی هريرود و استخربالایی هلمند و ديگر سرازيری های شمال درياچه آمون ابداً  وبه هيچ وجه مسکن وجای بودوباش افغانان نبوده و به تاجيکان- ايرانيان متعلق ميباشد (آرستوف.درباره افغانستان ومردم آن،برگه24). نظريه ایآريستوف را ن. ج. راويرتی تاييد نموده و تآکيد ميورزد که مردم اصلی غور تاجيکان ميباشند و حضور عنصر افغان را در اين منطقه رد مينمايد. همزمان راويرتی قاطعانه ديدگاه های خویش را تشريح نموده وجايگاه اولی افغانان را مربوط به کوه های سليمان، دقيقترآن کوه پايه هایی مشرف به شرق غزنی تا شرق سلسله کوه سليمان يا کوه سياه پشته ميداند. (ايچ. جی. راويرتی. یاداشتها درباره افغانستان و بخشی از بلوچستان، لندن، برگه82 )ب. ب. بارتولد اکاديميسين روس در کتاب خويش "تاجيکان"، غور را منطقه مربوط به مردمان ايران که تاجيکان از آنجمله هستند میشمارد. به باور بارتولد غوريان يکی ازدومانهای ايرانی اند(ب. ب. بارتولد. تاجیکان. تاجیکان. تاشکنت، برگه 102).  درتاريخ شناسی شوروی، توجه جدی را در مورد غور و غوريان ب. ای. رومدين، در تزس کانديد دکتورای خويش زيرنام "ساختار اجتماعی- اقتصادی قبيله یوسفزوی در سدهء نزدهم (درمقايسه با ديگر قبيله های افغان)"- مسکو،1951 مبذول داشته است. رومدين به اين نتيجه آمده است که غور درسده های دهم تا پانزد هم منطقه ای افغانان نی بلکه هسته ای مرکزی مردمان آنرا تاجيکان تشکيل ميدادند.  تازه های رومدين به نوع قانع کننده و روشن نشان ميدهند که دليل جدیی وجود ندارد که خوانین غوری سده های دهم و دوازدهم و دولت غوريان سدهء دوازده هم را دولت افغانان و دودمان غوريان را افغان دانست. رومدين باور دارد که مرکزنخستين اسکان افغانان درسده های ميانه عبارت ازکوه های سليمان است. (رومدين.تزس کانديد دکتورا،مسکو،1951برگه 103-104).[28]
 
آنچه که در فوق ذکر شد، بصورت واضح نشان میدهد که مسکن نخستین افغانان کوهای غور نبوده است و بهمین خاطر ادعای پشتون بودن شاهان غوری و پشتون بودن مردم غور چه در گذشته و چه اکنون هیچ بنیادی منطقی و تاریخی ندارد.
 
البته پرسشی بنیادین این است که چرا کسی به این فکر نمیکند و یا نمی پذیرد که مردم غور نیز جزو از مردم و خاک غور جزو از خاک افغانستان اند. اگر تاریخ بنام خود داشته باشند آن تاریخ، تاریخ افغانستان است. لزومی ندارد مردم غور را که صدها و ممکن است هزاران سال در دیار خود زیسته اند، از تاریخ آنان محروم ساخت. کوهساران غور مرکز و قلب افغانستان است و تاریخ آن، جز از تاریخ افغانستان است، منکر شدن از تاریخ مردم غور، جفا به مردم غور و کژاندیشی بیمورد و بستن چشم برای ندیدن تاریخ است. من به این باور هستم که غوریان دست اندازی به تاریخ دیگران نمیکنند. اما تاریخی خویش را نیز وارونه نمیکنند و به دیگران نیز نمی بخشند. غور سرزمینی است که در گذشتۀ تاریخی افغانستان، در روند تحولها و رویدادهای این خطه نقش مهم را بازی کرده است. خاندانهای سلطنتی و سروران غوری با ایجاد سلطنت نیرومند در منطقه توانستند بزرگترین امپراتوری را در آن زمان ایجاد کردند.
 

٤. نظریه فارسیوان بودن غوریان

فارسیوان کلمۀ است که پشتونها در مورد غوریان بصورت اخص و فارسی زبانان افغانستان بصورت عام بکار می برند. اما تمام شواهد دیروزین و امروزین به این حقیقت مارا میرساند که زبان غوریان زبان فارسی دری و یا لهجۀ از آن بوده است.  در بندهای فوق این نوشته نقل قولهای از برخی از کتابهای تاریخی  و ادبی درین زمینه آوردیم، در زیر نیز چندی دیگری ارایه خواهد شد.
ابو اسحق ابراهیم بن محمد فارسی اصطخری معروف به کرخی دانشمند معروف متوفی سال ٣٤٦  هـ ق در کتاب مهم خود المسالک و الممالک نوشته است که : «زبان غوریان چون زبان خراسان است.»[29].
از نظر این قلم  عبارت «زبان غوریان چون زبان خراسان» را میشود در سه جزو بخش نمود: «زبان غوریان»، «چون» و «زبان خراسان».
منظور از «زبان غوریان» همان زبانی است که حد اقل در زمان اصطخری، مردم غور در کوهساران غور به آن سخن میگفتند. مفهوم غوریان درین عبارت شامل مردمی میشود که در غور تاریخی که یقینن گسترده تر از ولایت غور امروزی است، زندگی می کرده اند..
کلمۀ «چون» که در جملۀ فوق آمده، قید تشبیه است، بدون شک معنای مثل و مانند[30] … را میرساند. «چون زبان خراسان» یعنی مانند زبان خراسان، شبیه زبان خراسان، مثل زبان خراسان. اما در مفهوم کلمۀ «چون» یک معنای دیگر را نیز باید در نظر گرفت، و آن این است که مثل و مانند، بمعنای مطابقت کامل «مشبه» با «مشبه به» را ندارد. وقتی که یک شی را مانند شی دیگر میگوییم، درضمن این را نیز در نظر داریم که تفاوتهای نیز میان این دو شی می تواند موجود باشد. اما این تفاوتها میتوانند کمتر و یا بیشتر باشند. می توان گفت که زبان غور لهجه یا گویشی از زبان خراسان است. چنین گویشی هنوز هم موجود است و آن لهجۀ زبان فارسی دری در دیار غور است.
 
اما، منظور از «زبان خراسان» همان زبانی است در خراسان به آن صحبت میکردند و دایم زبان مشترک خراسانیان تاریخی بوده است. درین هیچ شکی هم نیست که زبان خراسان همین زبان فارسی دری است. درست است که در خراسان زبانهای دیگری نیز موجود بوده اند، اما آن زبانها ازقبیل ترکی، پشتو، بلوچی، پشه ای و غیره در آن زمان آنقدر پُر پهنا و  گسترده نبوده اند که به عنوان «زبان خراسان» خوانده شوند. در تاریخ هیچ سند، گواه و شاهدی نمیتوان یافت که بر پایۀ آن منظور از «زبان خراسان» زبان دیگری استنباط شود، مگر اینکه صیغۀ زبان را جمع بگذاریم که آنگاه زبانهای خراسان میشود که حرفی است کاملن جدا. ازینرو زبان خراسان در نقل قول فوق از اصطخری بجز از زبان فارسی دری، هیچ زبان دیگری نیست. عبارت «زبان غوریان چون زبان خراسان» بیانگر این امر است این زبان، زبان فارسی دری، ولی «گونۀ (لهجۀ) غوری» آن است. یعنی در کل یکی بوده و تفاوتی هم موجود بوده است (و اکنون هم موجود میباشد). البته این تفاوت در لهجه و شیوۀ گویش کلمه هاست. در آن زمان نیز لهجه های مختلف از یک زبان، در منطقه ها و جاهای مختلف خراسان وجود داشته است. طوریکه هم اکنون لهجه ها و گویشهای متفاوت و گوناگون از یک زبان را در جاها و مکانهای مختلف می توان دید.
بگونۀ مثال، منهاج السراج در بارۀ شنسبانیان و شیشانیان میگوید شیشانیان در اصل از کلمۀ «شیث» ماخوذ است. در زبان غور شیث بمعنای »شش» است.[31] پس کلمۀ «شیث» نمایانگر گویش محلی غور در آن زمان است. شیث یا شش به «التا، در ترکی یعنی شش»، هیچ وجه مشترکی ندارد.
 
در جای دیگر همو میگوید: «وقتی که سلطان علاوالدین غوری تولک را فتح کرد، شاعری بود در حصار تولک او را عمر سراج گفتندی، در وقتی که جنگ به آخر میشد و قلعۀ تولک رابصلح فتح میکرد، این بیت بگفت، لایق بود آورده شود. بیت:
 
بر اسپ نشسته ای و ورلک فولک                      مقصود تو تولک است اینک تولک
 
و بزبان ایشان (یعنی غوریان) بالادویدن و به نشیب دویدن اسپ را ورلک فولک گویند.»[32] این نقل قول میرساند که لهجۀ غوریان در آن زمان نیز وجود داشته است و آن گویشی از زبان فارسی بوده است.
 
اما زبان معیاری فارس��، زبان عمومی خراسانزمین بود که آن را هر فارسی زبان میتوانست بداند. ولی لهجه یا گویش زبانی، یک  زبان را به زبانهای جداگانه  تبدیل نمیکند. اگر لهجه را زبان بگوییم، پس میتوانیم بگوییم که امروز در ولایت غور دهها زبان غوری موجود است. اما چنین اظهار نادرست است. هم اکنون نیز زبان کوپایه های غور از هرات تا به کابل فارسی دری است، اما با لهجه های متفاوت به آن تکلم میشود. همچنان از جملۀ اولین کسانیکه شعر فارسی را بسرودند و شالودۀ ادب فارسی دری را بنا نهادند، غوریان نیز شامل اند. ما بصورت مشخص درینجا از حنظلۀ بادغیسی نام میبریم.
 
یگانه سند تاریخی که بر آن استناد و نتیجه گیری میشود