آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

خارج از چوكات

تاگشودم دگمه ها را از گريبانش،
بازشد دروازه هاي جنتِ موعود!
اوه!  خداي من!!
قصر هاي لعل!
جوي هاي شير!
 چشمه هاي پاك!
شاخ هاي ناك
 باغ هاي سيب!
خوشه هاي تاك!
هرچه مي چينم، بازمي رويد،
بازمي چينم، بازمي رويد!
اوه،  خداي من!!
چيست اين  مرمر؟
چيست اين ياقوت؟
چيست  اين  گنبد؟
چيست اين محشر؟
مي خروشد آب،
مي  تراود شير،
جام را پركن!
جام را پركن!
آفتاب اينجا،
 سخت نزديك است
(قدر يك نيزه)
صحنه ها اما؛
پرشكوه ازنور
سيم گون ازموج
محو در مرجان
ذوب در آتش
دو تن ِعريان،
 ازعرق لبريز
مست از رؤيت
گرم ازشهوت
غرق درخواهش
غرق در لذت
جام را پركن
جام را پركن!
***
يك صدا آنگاه، گفت: « پاشو، هي!!
گفت : بس كن ، بس،
ساعتِ هفت است،
چيست اين هذيان هاي
خارج از چوكات؟! »
 
 
نبي ساقي
1388
درۀ شيخا-  فيروزكوه