آرشیف

2014-11-22

صالحه وهاب واصل

حلاوت کلام

 

چو خمارِ می پُر از آ تشم، که فنا شوم ز شرار خویش
گهرم زموجِ خیال اوکه چَکم ز اشکِ غبار خویش

همه اشتیاقم و احتیاج، که رسم بدامن وصل او
شده ام به تیر نگاه خود به هزارعجز شکار خویش

نکنم طلب که چو زعفران،ز خزان رسد به رخم خطی
همه رونقم ، همه گلشنم، ز نمای فصل بهار خویش

به قفس نشسته حباب دل،نکشد ز تنگی ی جا نفس
که اگر هوا رسدش بَبَر،به خدا رسد ز وقار خویش

تن بینوا، به رهش گدا،که ز ژنده پوشی بکشد جفا
چه نظر که می نکند بصر، به لباس آیینه وار خویش

من و محضرش به حریم دل، همه رنگ آب بقا زدیم
چه خوش ایندمم که رها زخود شده ام اسیرودچارخویش

چه حلاوتی به کلام من،که به من رسیده ز نام تو
نروم به کوچهء «واهبی» چو ببینمت به کنار خویش

22-08-2011
صالحه وهاب واصل
هالند