X

آرشیف

حلاوت کلام

 

چو خمارِ می پُر از آ تشم، که فنا شوم ز شرار خویش
گهرم زموجِ خیال اوکه چَکم ز اشکِ غبار خویش

همه اشتیاقم و احتیاج، که رسم بدامن وصل او
شده ام به تیر نگاه خود به هزارعجز شکار خویش

نکنم طلب که چو زعفران،ز خزان رسد به رخم خطی
همه رونقم ، همه گلشنم، ز نمای فصل بهار خویش

به قفس نشسته حباب دل،نکشد ز تنگی ی جا نفس
که اگر هوا رسدش بَبَر،به خدا رسد ز وقار خویش

تن بینوا، به رهش گدا،که ز ژنده پوشی بکشد جفا
چه نظر که می نکند بصر، به لباس آیینه وار خویش

من و محضرش به حریم دل، همه رنگ آب بقا زدیم
چه خوش ایندمم که رها زخود شده ام اسیرودچارخویش

چه حلاوتی به کلام من،که به من رسیده ز نام تو
نروم به کوچهء «واهبی» چو ببینمت به کنار خویش

22-08-2011
صالحه وهاب واصل
هالند

 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.