آرشیف

2014-12-26

رسول پویان

حضور عشق

شـرار بـوسـۀ او آتـشی بـه عـالـم زد
ز قعر عـشـق بـرون در نهاد آدم زد

گـرفـت آتـش او جسـم و جـان بـیتابم
اساس دردومحن را زریشه برهم زد

زبوی عـشق ندیـدم در جهان خوشتر
حـلاوتی که سـحر از لـبان شـبنم زد

کتاب سـبز طبیعت که نیست پایانش
نگاه عشق و هنر برگزید و باهم زد

نوای سـاز طرب از محیط موسـیقار
به دل نشست گوارا چه زیر یا بم زد

چو رنگریز طبیعت خیالم از احساس
چه نقش‏های خوشی از ترانه پیهم زد

نثار عطـر طـراوت بـه گلشـن انسان
حلاوتی اسـت که بایـد مثال هردم زد

نشاط بادۀ دانش که هست زیب حیات
چـو تشـنگان بیابـان ز سـاغر جم زد

بـه عرصه گاه کـرم از بـرای آزادی
هزار بـوسـۀ خوش بر مزار حاتم زد

ز بهرصلح و صفا در فضای مهتابی
نهیب برشب و سیلی به کینه و دم زد

بـه بـزمگاه طرب بهر خـوشی مردم
نشـاط بـاده بـه غمخانه های ماتم زد

بنای کهنه فروریخت در قلمرو ذهن
زمـانه نقـش دگـر بـر نگین خاتم زد

ز بیم خیل حسـودان یا ز جبر زمان
کلام دل بـه اشــارت چـرا کم کم زد

زاختـصار کلام کـی رسـد پـیـام دل
خوشا اگر سخنی روشن و منظم زد

هزار موسی عمران و رستم دسـتان
حضورعشق به زانونشست وسرخم زد

بنـای وحـدت دل هـای ما شــود آباد
که عشق خشت بنارا دقیق محکم زد