آرشیف

2014-12-28

نجیب بهروش

جـــــــــــــام شـــــــــــراب

 

ریخت از رخ گل آنچه زشرمت همه آب است
آب رخ گل هست که گویندش گلاب است
هر مشعل رخشنده فرا راۀ سعادت
عکس رخ ساقیست که در جام شراب است
آنکس که ندارد سر همرنگیی مستان
در هردو جهان قسمت او رنج و عذاب است
دانا نگرد جا و سپس پا بگذارد
چون رهگذر دهر پر از چاه و خلاب است
بگریز ز هر سفله و نادان  که توانی
کز غفلت شان ملک و وطن زار و خراب است
از شیخ بپرسید که ازین غیبت بسیار
در آخرتت پیش خداوند چه جواب است
باید که به گفتن دهن از هم نگشایی
تا نیک ندانی که سخن عین صواب است"
 
نجیب بهروش

ونکوور –  کانادا