X

آرشیف

جـــــــال بـــــد گمانی

 

یار به من باور ندارد
او بیهوده شب پرست ام میخواند
و مراکه از برکهٔ شب گریخته آمده ام
پاسبان شب میخواند
هر چند اورا گویم که از شب درگریزم
باور نمی کند
پنداردام که دزد شبگردی گرسنه ام
و روشنی را از او می دزدم
دست و پایم را می بندد
به سیه چاه شب ام می برد
من چون موج نوزادی که در چنگ گرداب گیر مانده است
در جال بدگمانی گرفتار آمده ام
و راه فرار ازآن ندارم
مگر که در خود بپیچم و بهاری نو فرآورم
تمام بدن ام را آفتاب پرست بکارم
شگوفان شوم
یک دشت گل آفتاب شوم
واز رونق بهار زرد خود پرآوازه شوم
که «غلام آفتاب ام» و همه ره آفتاب جویم

ارسالی ـ یونس عثمانی
شعر ـ از یونس عثمانی با سلام و درود مجدد 
کانادا، وانکوور

 

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.