آرشیف

2014-12-31

دیپلوم انجینیر عبدالعزیز اویانی

جـاودان بـاد قــدامـت فـرهـنگـی تاریخیِ غور !

 

 
 
من از گنـج سرزمینِ باستـانم
ز مـهــد عـلم و دانش پرورانم
 
بنازم مکتب خود را شـناختن
مـرا عبرت بُوَد زین دشـمنـانم
 
من از دشمنان بی  نهــایت مکـارِما ،می آموزم و خواهم آموخت؛  از کسـانِ که وحشیانه محافل عروسی و جشنواره های مارا؛ بسته بسته طفلکان معصوم مارا و در مجموع، مردم مظلوم و با دیانت مارا،  توسط بمب های مهیب و زهر آلودِ (بشر دوستانهً ) خود ، نثار اهداف (خیر خواهانهً ) خود می کنند وقیمت هر کشته شدهً مارا 2500 روپیه سنجش و ارزش می گذارند و در ادامه، روی نعش انسان های مان کثافت ( دموکراسیِ ) اش را می ریزند و در مقابل، فرزند کشته شدهً خود را از خاک پِر خون واما بی گناهِ ما، با کمال عزت و احترام،  بیرون کشیده؛  با برگذاریِ حدِ اعلای مراسمِ تمام عیارِتشریفاتی، به خاک شیطانیِ خود انتقال داده  و با آن ناز و نعمت که (  گوئی بچه های فرشتگان  اند ) نعش های قاتل وتجاوزگر خود را با افتخار و سربلندی کامل، در دیارِ فتنه زای خود بخاک می سپارند و قبر هارا گل باران میکنند؛ از احترامِ و افتخارِ که اسرائیل ( دوستِ لندن و یکی از شیطان های بسیار هشیار درهیله گری و تا ابد دشمن غدار اسلام) به هر فردِ یهود خود دارد
( یک یهود خود را ارزشِ  هزار هـا فسلطینی می دهد)،  آمو خته ام و خواهـم آموخت ،  تا برای هر فرزند غوری ام بگویم : " به پیشگاهت غوریِ عزیزم!".   از روی همین احساسـَم، از خوب ترین انسان ها، عزیز تزینش برای من، غوریِ من است و درد هر غوری ام، درد من است.
به همین اساس می گویم:  به پیشگاه غوری های عزیزم؛ به پیشگاه کسانِ که مطالب را برای دریافت  محتوا، مفهوم  و بر داشت درست ازان، می خوانند، نه برای جستجوی خالی گاه های املائی ، انشائی و یا کدام کمبودِ  دیگر، بخاطر گذاشتن انگشت انتقاد، مثلآ – " چرا بجای عسل ، هسل تایپ شده".  من ، چون واقعآ از ظلم و خیانت های که به غور ؛ به تاریخ باستان و پُر عظمت سرزمینم وبه روح پاک نیاکانم؛  به زنده های ضعیف و محروم از همه چیزی که یک انسانِ حتا عادی حق دارد  داشته باشد  و به مرده های پر افتخار غوری،  می شود، رنج می برم ؛ از خط شاعر و طنز گوی طناز ( مردانه طناز ) – فیض محمد عاطفی هروی با کمال افتخار و عشق  پیروی نموده،  با زبان بسیار ساده و "پوز کنده" سخن دارم  ؛  بهتر بگویم – فریاد دارم.  در صفحه  "جام غور" ( صفحهً زندگیِ غوری هایم )،  مصاحبهً چند مرحله ایِ خبر نگار ( به گفته خود شان ) آزاد، محترم امان معاشر  با تاریخ دان محترم و شهیرِ ما، آصف فرهنگ را تعقیب داشته ام و آنچه جلب توجه من را بخود معطوف کرده،  این است که جناب محترم ، تاریخ دان مقتدر و وطن پرست ، آصف آهنگ ، با وجودِ که  از عصائر و مسائل مختلف تاریخیِ کشور و منطقه روشنائی های خوبی و با تفصلی دارند؛  ولی برای من، مزهً تلخ و ناگوارش ( بهویژه در قسمت سوم مصاحبه ) در اینست که حتا یک حرف هم از دورهً درخشان و مدنیت عظیم و شهکار های فرهنگیِ غوری های علم پرور ِ که تاریخ بشریت هیچگاه نتواند فراموش کرد، به زبان نیاورده اند ؛ آنچیزی که من را خیلی ها متاسف و متاثر نموده و باعث این شده که در حاشیه ( چوکات نظرات ) گزارش محترم امان معاشر این پرسشم را خطاب به تارخ دان محترم – فرهنگ ، بگذارم:  " خـموشیِ تاریخ دانان، از جـمله،  جناب محترم شما در بارهً تاریخ باستان، مدنیت و  شهکار های فرهنگیِ غوری ها، چه مفهومی دارد؟  و اینک به پیشگاه عزیزان غوری ام  مراجعه  دارم و از آنعده کسانیکه می توانند مقصدم را درک فرمایند، خواهش می کنم تا به این پرسش :  چرا اکثرآ ( تقریبآ مطلقآ ) در گفتگو ها و مصاحبات و در همه مباحثات بزرگ علمی – تاریخی، تاریخ دانان کشور از عصر باستانی، علم پرور و پر افتخار نیاکان ما ( از گنج علمی فرهنگی ) سخن به زبان نمی آورند و اگر هم یاد کنند ، شکل تماس و دقیق تر گویم،  مماس را دارد،  جلب توجه نموده  مورد بحث قرار دهیم . در غیر آن، فکر می کنم، شاید  ما، خواسته نخواسته  اهـل  محوطهً طنز زیر ( که ساخته و پرداختهً من نیست ، از انترنت گرفته ام )  بوده باشیم؛  یعنی هرچه وهر افسانهً هر کس گفت، قبول داریم و پشتش روانیم ، ولی  این درایت و جوانمردی را از خود نشان نمی دهیم که از حق تلفی ها و جنایات نا بخشودنیِ که به تاریخ پر عظمت و افتخارما، حتا تاریخ گویان و تاریخ نویسان ( وطن پرست )،  انجام می دهند، سخن گوئیم و  ادعای حقِ  حفظ  تاریخ ( گنج جهانیِ ) ما را  داشته باشیم.   طنزِ " چگونه مشهور شدم" را ببینیم که ظاهرآ انسان را خنده می دهد؛ اما در اصل،  گویای روشنِِ ازمصیبت  هاست؛ از زندگیِ که علمِ افسانه بر افکارحاکمیت دارد و از ما ، کسانی که باید بحال ما گریست، کنایه گوئی دارد : 
 
((چی گونه مشهور شدم
طـنـــز کـوتــاه
همه چیز داشتم، چیزی که نداشتم، شهرت بود . به من گفتند اگر می خواهی شهرت بکشی ، عضو فیسبوک شو ! در فیسبوک صفحه یی باز کردم . اولین چیزی که به اشتراک  گذاشتم این بود:
 
" شاکوکوجان  سرت شال میندازم  "
هنوز یک دقیقه تیر نه شده بود، دیدم که  984  نفر لایک زد ،  780 نفر دست دوستی فیسبوکی دراز کرد، 269 نفر کمنت نوشت، و 14 نفر چت کرد . یکی از کمنت ها این طور نوشته شده بود: "  چقدر عالی ، چقدر زیبا ، شما افتخار کشور ما هستید؛  شما از آن مردانی هستید  که درعمل از حقوق زنان دفاع می کنید ؛ شما وافعآ عالم هستید؛  همیشه موفق و سربلند باشید ! "
با خود گفتم ، وقتی که "شاکوکوجان" را این قدر پسندیدند،  اگر شعری از بیدل را می گذاشتم، خدا می داند که  چه حال میشد ! شب دیگر این بیت بیدل را  به اشتراک گذاشتم :
 
معـنی بـلــند من، فهــم تنـد می خـواهــــد
سیرفکرم آسان نیست، کوهم و کتل دارم
 
یک ساعت ، دوساعت، سه ساعت تیر شد، هیچکس لایک نزد ، در ساعت  چارم ، 4 نفر لایک زد و 2  نفرکمنت  نوشت . یک کمنت آن این طور بود: " او برادر یک چیزی خوب  نداشتی که می ماندی ! " و " این چی است که هیچ معنای ندارد ؟ " .
با نشر بیدل،  نه تنها هیچ دوست جدید پیدا نه کردم ، بل که " 39"  نفر از دوستان  قبلی خود را نیز از دست دادم.  حیران ماندم چه کنم ، چرت زدم  چرت زدم ، این مطلب را از خود ساختم و به اشتراک گذاشتم:
" از بین یک نان دبل سیلو،  یک سیت الماس برآمد . عبدالقدوس ، مردی که این نان را از غرفهء نان فروشی  نزدیک خانه خود  خریده بود،  به خبر نگاران گفت که،   زن او شب گذشته  خواب دیده بود که  خداوند آنان را  ثروتمند میسازد ."  
هنوز نیم دقیقه نگذ شته بود، دیدم که  8544  نفر خواستند با من دوستی کنند، 439  نفر کمنت  نوشت. لایک ها  را از بس که زیاد بود، حساب کرده نمی توانستم. وقت چات کردن را هم نداشتم. در یکی از کمنت ها نوشته شده بود : " بارک الله ، بارک الله ، خداوند اگر بخواهد، این طور بالای بنده گانش رحم می کند؛ اما نه گفتید که غرفه نانفروشی  در کجا واقع شده است ؟ "
اینک  دوسال می شود که هر شب یک مطلب دروغ  و غیرواقعی را در فیسبوک میگذارم . شما خود فکر کنید که در این مدت تعداد دوستان من به چند رسیده و تا  کدام درجه مشهورشده ام !
اما افسوس افسوس ، اگر می فهمیدم که این قدر مشهور میشوم، از همو روز اول  در صفحهء فیسبوک ، به جای نام مستعار، نام اصلی خود را می نوشتم و به عوض کلهء گوساله، عکس اصلی خود را می گذاشتم .
ختم. ))
 
من شک ندارم که اگر حال بدین منوال دوام داشته باشد،  بعـد هـا، از  کرزی هـا  و ملاعمرهـا، باباها ویا هم بابا کلان های ملت بتراشند و در تاریخِ افسانه ای،  ترتیب و تدوین شدهً خودِ  با با ها، این لقب هارا برای خود شان درج کنند و در آن، دورهً زمام داریِ ملا عمر را عصربی سا بقهً  نبوغ ِ پُر برکت اسلام در کشور ما، با کمک "حامیان و مدافعین حقیقیِ  اسلام ( خانوادهً سعودی، انگلیس، امریکا )"  و دورهً زمام داریِ کرزی را عصرِ ظهوردموکراسی مقدس غربی ( حاکمیت مطلقـهً سرمایه ) و پیاده شدن حقوق بشر برای انسان های مسلمان،  در سرزمینِ تاریک زدهً ما و باز هم  با کمک  " بیدریغ و مجانیِ  امریکا و انگلیس (عاشقان دل باختهً دموکراسی  و راه دفاع از حقوق بشر در سرزمین های اسلامی ) ثبت کنند. ولی در مقابل، یک دورهً و یا عصرِ پُر افتخار، با عزت، واقعآ انسانی و عادل، با علم و فرهنگ؛ عصرِ که واقعآ باستان شناسان علوم تاریخ و اجتماع و به ویژه داشمندان علوم معماریِ باستانی (منظورم است دانشمندان خارجی  )  به آن ارج می گذارند و نا گزیراند  ارج بگذارند را به صراحت و نهایت بی شرمانه به چاه عمیقِ فراموشی  بسپارند.
غوری های عزیزم!  ما، چه باید کنیم تا افتخارات تاریخیِ نیاکانیِ مارا حفظ و اعتبارات باستانیِ غور پُر قدمتِ مارا کم کم ، با مرور زمان بر حال  و یا زنده سازیم؟  چه باید کنیم و یا چه اقداماتی می توانیم روی دست بگیریم  تا آبداتِ در حال ویرانی و یا نیمه ویرانِ تاریخیِ ما ( این گنجِ که به هیچ معادلی نتوان خرید ) درزاد گاه تمدن باستان (غور )؛ آبداتِ که از قدامت وعظمت فرهنگ انسانیِ نیاکان ما شهادت ابدی دارند، نا بود نشوند؟    
 
با احترام.   
حوت 1390