آرشیف

2014-12-12

غلام سرور حریق

تو میدانی که من دلبسته ای زلف نگار هستم

تومیدانی که من دلبسته ای زلف نگارهستم
چولاله قلب پر ازخون چوسنبل داغدارهستم

چراراندی مراازخود که نوآموزعشق هستی
بـه فـن بـیـنـوائـی سـالهاست آموزگار هستم

گهی تلخم گهی شیرین ، گهی فریاد و گه تمکین
به هر دم رنگ نو گیرم ، چو طبع روزگار هستم

به رنگ زرد و چشم اشک آلودم اگر بینی 
که من ماننده ای پائیز و مانند بهار هستم

بسا شـبـهـا کـه بـنـشسـتم به یادت گـریـه هـا کردم
بسا روزها که تا شب را ز هجرت بی قرار هستم

خـبـــر از خـــاکـــــدان تـیـرة بـخـتـم نـمــی آیـد
چه فرصت ها که با یاد وصالت انتظار هستم

چه گویم قصة بمباردمان خانة عیشم
به دست آرزوهایم دلیل انتحار هستم

تن صدپاره ام هـردم به شهر چغچران ماند
مگـر مـن مـاجرای داستان شهردار هستم

کـتـاب قـانـونـــم ، افـتــاده ام در کنج دیواری
فضای عدل و انصافم که دایم پر غبار هستم

ضـمـیـر سـیـنه ام پربارتر شد بسکه تنهایم
امـیـن خـاطـرم، کـنـجـینة لیل و نهار هستم

چو دیدم نیک تنها ، هـم تـراز خـویشتن بودم
نداند کس که تنها خویشتن را هم قطار هستم

ازان آتش که دور افروخت و بی پرسان حریقم کرد
ز حسرت بهره ای بردم ز عشرت بـر کـنـار هـسـتم