آرشیف

2014-12-31

پریان پارشهری

تقدیم به خواهرانم ترانه و تهمینه پارشهری

من….

 

من نابینایی دیدم
که برگ درخت می شمرد
من گنگی دیدم که زیر آبشار
به خواب عمیقی فرورفته بود
من دانشمندی دیدم
که کتاب وارونه دستش بود
بیسوادی دیدم
که همه دارایی اش روزنامه بود
من قصابی دیدم
که گوشت نمی خورد
شازده ای دیدم
که از روی تفریح، پرنده می کشت
من دختری دیدم؛ زیبا
داماد پیر و زیباپرست
من عروسی دیدم
که دو شاهد به اطاق مجاور می رفت
من معیوبی دیدم، بی پا
بیشتر از من راه بهشت طی کرده بود
من نگاه پدربزرگی دیدم
که نوزادی با ساعتش بازی می کرد
من تصویر مادری دیدم
روی دیوار، عطر خوشبختی می بخشید
من خواهری دیدم
که در خوابش هم، فداکاری می کرد
من پزشکی دیدم
به فرتوتی می گفت: برای شما هنوز خیلی زود است
من دلالی دیدم
که دوازده طفل داشت- یتیم خانه ای هم
من سیاستمداری دیدم
لب پرتگاه لبخند می زد
من بقالی دیدم
صادقانه می گفت: مجبورم
من روشنفکری دیدم
مورچه ها ی زرد می کشت
من پرچمی دیدم
از خون سخن می گفت- از دموکراسی هم
من باغی دیدم
گل فقط اعدام می کرد
من ملایی دیدم
که فقط آب را نجس می کرد
من قاضی ای دیدم
که ترازویش اصلا کفه نداشت
من سربازی دیدم
بوت هایش به حساب باج واکس می خورد
من دهقانی دیدم
میترسید مترسک گندم هایش را بخورد
من چوپانی دیدم
با سگش تبانی می کرد
من شبی ماه را دیدم
جای پای انسان رویش لکه انداخته بود
 
 
بامداد چهارشنبه چهاردهم ثور 1390