آرشیف

2014-12-28

محمداسحاق فایز

تـــــــــــــــرانه ها

 

بسمه تعالی

   دیشب کنارباغ  ایستاده بودم. ماه در دمدم "مرغ بانگ" با خروسان دهکده بیداربود. درحیرت گنگم شنیدم که به ناکهان ازفراز پرچین هوهوی باد می خواند:

امشب پاییز آمد! امشب پاییز آمد! امشب پاییز آم….م…د،  امش …….

 

پائیز این  حکایت عریانیی درخت

از سرگرفت مویه ویرانیی درخت

زردینه های  برگ  کشیده زآستین

تک تک هراسناک زپیشانیی درخت

جوی آستر کشیده برخ ، پرنیان شاخ

چون مفرش طلایی  حیرانیی درخت

در اندُهی پرنده  به شاخی گریست خواند:

پایان گرفت محضر مهمانی درخت

زیبا غریبه ایست اما دامن خزان

ترصیع برگ ریز پریشانیی درخت

گیسوی، ماه تاب تو گویی که ریخته است

در سوگ باغ در دم گریانیی درخت  

یعنی که شب  حکایت پاییز،  ماه دید

با زوزه های باد و پرافشانیی درخت

جبل السراج-1/7/1387

 

 

ترانه های خزانی من ، به پیشباز خزان از ره رسیده:

 

آهای! خزان آمد و  فریاد کنم

بامویة شاخ، قصه از باد کنم:

کی می آیی که درکنارت لب جوی

بنشینم ونو فسانه بنیاد کنم

 

آهای خزان رسید  و حیران هستم

چون  شاخ زشعرو قصه عریان هستم

هلمند گرفته بغض دردینة من

گریان شبینة "اُرُزگان" هستم

 

 آهای خزان رسید و من غمگینم

جز گریة تلخ کی دهد تسکینم

در"هسکه مینه" عروس بمباران شد

در"دیراوود"  این دل بی کینم

 

 آهای غریبه ها  خزان سر زده است

بادای خُنَک  به شاخ ها پر زده است

آمد خبراز "عزیز آباد" که باز:

ویرانی و مرگ پنجه بر در زده است

 

آهای خزان رسید و شد زرد درخت

ژولید رخ زمین و پردرد درخت

"قندار" انار درد و رنج چید زباغ

کابل ازدود،  نفس کشید گرد درخت

 

آهای به در زده است پاییز امشو

کهدامن ونیمروز و گردیز امشو

کای باغچه های خون ومرگ ازموده:

با باد کی بود  هی کلاویز امشو؟

کابل_اول سنبله 1387