آرشیف

2014-12-26

رسول پویان

تــرانـــــۀ دل

نه شوق وصل و غم انتظار می ماند
نه نـاز گل نـه نیـاز هــزار می مـاند

نه وعـده های خیالی کند دلی شـادان
نه سوز و درد دل بی قرار می ماند

نه عطر شـبنم گلزار در سحرگاهان
نه مـوج گـریـۀ شبهای تار می ماند

نه رنگ زرد رخ عاشـقانه در پاییز
نه شـور و خـندۀ بـاغ انـار می ماند

نه قهرسردزمستان و گرمی سوزان
نه اعـتـدال خـزان و بهــار می ماند

نه افتخار به اجـداد و دودمان اصیل
نه زور طایفه و قوم و تبار می ماند

نه تاج برسرجمشید و کی و اسکندر
نه شـأن و دبـدبـۀ شـهـریار می ماند

نه نازوعشوه وجوروجفای سنگدلان
نه صبرعاشق وقول وقرار می ماند

نه تاک خـانـه و گلـدان پر گل منزل
نه لاله دردل دشت و مزار می ماند

نه تکیه برسرچوکی و منصب عالی
نه با کـسی طمع کار و بار می ماند

نه رنـد پـاک دلـی بـا شــراب آلـوده
نه زهد زاهد شب زنده دار می ماند

نه جوش مستی وآزادگی و بی باکی
نه پارسایی و شـرم و وقار می ماند

نه کام خشک صحاری درتموزداغ
نه مـوج زمـزمــۀ آبـشــار می مـاند

دوروزعمر دیگربا شتاب می گذرد
فـقــط تـرانــۀ دل یـادگار می مـانـد

23/6/2014