آرشیف

2014-12-30

زکریا فصیحی

تـحـویــــــل دل

 

هنوز آمدن بهار را باور نکرده بودم که پیراهن سیاه، تنم را و هرم ماتم، فضای سینه ام را فراگرفت و طنین روضه قله گوشهایم را فتح کرد. خاک زمین از دانه های مرواریدی باران تر شد و گونه های تفتیده من _که پس از محرم روی آب ندیده بود و به تپۀ سوخته ای می مانیست_ از آب شور دیدگانم سیرآب شد. بهار، هوای تازه و طرب و طراوت به زمین و زمینیان ارمغان کرد و بندگان خدا را بر آن داشت که پس از یک سال دستی به آسمان کنند و زمزمۀ یا مقلب القلوب… نمایند تا شاید خدای مهربان از سر لطف دعای شان را مستجاب و دلهای شان را دچار تحول و انقلاب نماید. ولی دل من گاهی و شاید فصلی آنقدر سنگ می شود که از دست دعا هم کاری ساخته نیست. چنانکه از دست بهار که کتاب طبیعت را گشوده و به بیدار دلان آیه می پراکَنَد. پس به حال من چه فرقی می کند که بهار باشد یا هر فصل دیگر وقتی دلم سنگتر از سنگ است یا تغییر می کند اما به سمت خدا ناخواسته. یا هر وقت که به سمت خدا خواسته تغییر کند، باز چه فرقی میکند که بهار باشد یا قعر زمستان یا هر فصل دیگر. از همین رو امسال در هنگامه تحویل سال و خواندن دعای آن، تصمیم گرفتم که به جای درخواست تحوّل برای دلم، بهتر است که همه دلم را به خدا تحویل دهم و در طول سال هر بار که دل لازمم شد، چکه چکه و به اندازه نیازم از خدا پس بگیرم و پیش خودم _اگر اشتباه نکرده باشم_ این گونه حساب کردم که:
1.امانت ها پیش خدا محفوظتر است؛ زیرا:
1.1.او بیش از حد تصور امین است و بی نیاز. پس هرگز خیانت در ساحت قدسی او معنا نمی یابد؛ زیرا خیانت در امانت خیلی وقت ها از سر نداری است.
1.2.او بی نهایت قوی و قدیر است. پس هیچ کسی را یارای آن نیست که به آنچه نزد خدا است طمع کرده و دست برد بزند. بنابراین آرامش خاطر کافی نصیبم گردید.
2.با توجه به گدایی و نیازمندی ام، این کار باعث می شود که هردم هردم برای گرفتن یک قطره دل از خدا سر بزنم. پس ارتباطم با خدا زیادتر و محکمتر می گردد.
3.البته بعد از این تصمیم، خیلی زاری کردم که خداوند امانتم را تحویل بگیرد. حال خداکند که تحویل گرفته باشد وگر نه حتما به حال خود رهایم و این رهایی احتمال هر لحظه سقوط را افزایش می دهد.

(ایام سفر بی باز گشت پرستوی شب سفر هستی، بر تمامی کائنات، تسلیت باد)