آرشیف

2024-1-5

الحاج استاد محمد قاسیم علم

تسکین

 

سلام ای عزیز دل وجان من 

تو بودی بعمرت بفرمان من

 

تواین حرف بشنو و میکن قبول 

که گفتم همه حرف غیری اصول

 

خدایا رساند به هفتاد سال

ازآن بیشتر هم گشایی توبال

 

زافکاری پاشان نمودم  عدول

تو معذور میدان وبنما قبول

 

پذیرا شدم هرچی گفتی بمن

 نگویم خلافش دگر یک سخن

 

جهاندار داند به کاری جهان

شبان است گوسفند راپاسبان

 

زحرفهای شب یادکردن چه سود 

زغال سیاه حاصلش هست دود

 

سپاریم دودش به باد سحر

زفیض سحر زود یابیم ثمر

 

زبادی سحر غنچه خندان شود

ازآن بوی عطرش دوچندان شود

 

زرنج تو من بیش غمگین شوم 

بیا تا ببوسم وتسکین شوم

 

به آخر رسد عمرهای دراز

که رفتند ودگرنیایند و باز

 

ببستم همه کوله باری سفر

امیدی دعا تا نبینم خطر

 

همین تحفه دارم بتویادگار

پسرتخم بد را بمزرع مکار

 

اصفهان.

۱۵ جدی ۱۴۰۲ ح ش