آرشیف

2019-7-28

تخت رستم اثر تاریخی با قدمت 3500 ساله در سمنگان!

تخت رستم اثر تاریخی با قدمت 3500 ساله در سمنگان!

این مکان خارقالعاده در درون سنگی یکپارچه تراشیده شده و باستان شناسان جهان آن را از عجایب معماری عصر کوشانیان در افغانستان به حساب میآورند.
این بنا قصه های وهم انگیز دارد، از آنجایی که شاهنامه فردوسی و داستانهای آن در میان مردم این منطقه از گذشتههای دور و تاکنون جایگاه ویژهای داشته و برخی از داستانهای شاهنامه نیز در این منطقه اتفاق افتاده است و همچنین نام سمنگان به مراتب در شاهنامه آمده است، داستانهای گوناگونی در رابطه با تخت رستم در میان مردم از گذشتههای دور رواج داشته است.
معروفترین داستان محلی که بین مردم جاری است داستان شاهنامه است. مردم بر این باورند که به گفته شاهنامه وقتی رستم با تهمینه دختر شاه سمنگان ازدواج کرد، برای هر یک از آنها تختی ساختند اما رستم شبی برای خود سنگ بزرگی را تراشید و آن را به شکل تخت درآورد.تهمینه نیز اتاقهای سنگی برای خود تراشید و مراسم عروسی رستم و تهمینه در محلی اتفاق افتاد که تهمنیه ساخته بود. مردم بر اساس این داستان این استوپه را تخت رستم می نامند.

#رستم_و_تهمینه
تهمینه، دختر شاه سمنگان همان زنی است که در شاهنامه، نامش به رستم گره خورده است. همان زنی که مادر یگانه فرزند رستم، سهراب است. ماجرای دلدادگی تهمینه به رستم هر چند داستان طولانی در شاهنامه نیست، اما با این حال باز هم لطف خود را دارد و مرور آن شیرین است.ماجرا از این قرار است که یک روز رستم دلش میگیرد و برای تغییر ذائقه خود سوار بر رخش راهی شکار میشود. او نزدیکی شهر سمنگان چند گورخر را شکار میکند و میخورد. بعد برای رفع خستگی زین را از روی رخش برمیدارد تا بتواند براحتی در صحرا چرا کند و خودش نیز به خواب میرود.
عدهای از سربازان و مردم شهر سمنگان که در آن حوالی بودند برای آن که از رخش رستم کرهای به دست آورند، رخش را به هر زحمتی با کمند میگیرند و میبرند. رستم که از خواب بیدار میشود، هر چه میگردد رخش را پیدا نمیکند. بسیار غمگین و ناراحت زین اسب بر پشت خود گذاشته و به سمت شهر سمنگان حرکت میکند.

در اینجای داستان است که فردوسی میگوید:

چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین و گهی زین به پشت

شاه سمنگان از ورود رستم باخبر میشود و به استقبال او میآید. او را مهمان قصر خود میکند و به او اطمینان میدهد که رخش را پیدا خواهند کرد. بعد هم برای استراحت و خواب او در مکانی آرام و شاهانه به او میدهند تا این که نیمههای شب در خوابگاه رستم گشوده میشود:

یک بهره از تیره شب در گذشت
شباهنگ بر چرخ گردان بگشت

سخن گفتن آمد نهفته به راز
در خوابگه نرم کردند باز

رستم ابتدا خود را به خواب میزند، اما تهمینه آرام شروع به سخن گفتن میکند. در آن هنگام رستم چشم باز میکند و از او میپرسد که تو کیستی؟ تهمینه پاسخ میدهد:

چنین داد پاسخ که تهمینهام
تو گویی که از غم به دو نیمهام

یکی دخت شاه سمنگان منم
ز پشت هژبر و پلنگان منم

به گیتی ز خوبان مرا جفت نیست
چو من زیر چرخ کبود اندکیست

کس از پرده بیرون ندیدی مرا
نه هرگز کس آوا شنیدی مرا

سپس میگوید از هر کسی وصف پهلوانیات را شنیدهام و ندیده عاشق تو شدهام و بدان که من عقل را فدای عشق تو کردهام و از خدای جهان آرزو دارم از تو فرزندی به من عطا فرماید که مانند تو باشد، از این گذشته من آمدهام که مژده یافتن رخش را به تو بدهم. رستم وقتی این سخنان را از تهمینه شنید، موبدی را برای خواستگاری تهمینه از پدرش فرستاد:

بفرمود تا موبدی پرهنر
بیاید بخواهد ورا از پدر

چو بشنید شاه این سخن شاد شد
بسان یکی سرو آزاد شد

بدان پهلوان داد آن دخت خویش
بدان سان که بودست آیین و کیش

به خشنودی و رای و فرمان اوی
به خوبی بیاراست پیمان اوی

چو بسپرد دختر بدان پهلوان
همه شاد گشتند پیر و جوان

جام جم