آرشیف

2015-1-26

محمد دین محبت انوری

تحــمـــــــل ظلم

 

کیهان دختری از یک فامیل فقیر دهکده ولایت غور چند دهه قبل به خواهش پدرش که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود به شوهر داده میشود او درفامیل شوهرش از روزیکه عروسی کرده بود روز خوشی را ندیده است خشویش چند سال قبل مرده بود وبا فامیل شوهرش  در فقر وتهدستی زنده گی میکرد.
خسرش که مرد مهربان وزحمتکش بود تمام نفقه عیالش را تامین میکرد چندسال بعداز ازدواج کیهان اوهم فوت کرد ودوپسر ویک دختر صقیر کوچک باردوش اوشد کیهان که خود نیز نادان وکارفهم نبود ولی کارهای خانه شوهر را بدرستی انجام میداد شوهرش که بعداز فوت پدر مسولیت همه فامیل برای وی مانده بود نسبت به گذشته به کیهان بدبین وبهانه گیر شده بود ووفات پدرخودرا نیز از پای قدم او میدانست به همین ترتیب اگر روزی دیر تر نان پخته میکرد ویا اینکه کالای شوهروصقیر های پدرش را به وقت وزمان پاک نشسته بود شوهر با بی رحمی توسط سنگ ، چوب وحتی بیل وتیشه برسروصورت اومیزد وخون اورا میریختاند کیهان که دختر با حوصله وبردباری بود وهمچنان از یکسو زیر تاثیر ظلم وهیبت شوهر رفته بود واز سوی دیگر حتی جرعت نداشت جاهای زخم بدن خودرا به برادران وخویشاوندان نشان بدهد. مانند یک بت بی زبان روز وشب خودرا به امید اینکه  بازخواستش را خدا بکند میگذشتاند.خانه شوهرش در یک محل دلگیر وخسته کن موقعیت داشت که  چهار طرف آنرا کوها احاطه کرده بود او زمانیکه از کارخانه فارغ میشد به اطرافش نگاه میکرد دلتنگ میشد رفتار نادرست شوهر زنده گی را به کامش تلخ کرده بود وازین قسم زنده بودن بیزار بود تنها چیزیکه اورا به تحمل واداشته بود این بود که مبادا نام پدر وپدرکلانش خدشه دارشود او درحالیکه میدانست اگر از دست شوهرش شکایت کند غور اومیشود ولی اینرا بی غیرتی شمرده زبان به داد وشکایت نمیگشود.
پدر کیهان مرد نادارسخی ودلاوری بود اما از ظلم که بالای دخترش میشد خبر نداشت.
از توی کیهان چندین سال سپری شد او توانست با تحمل همه واقعات وحادثات لت وکوب شکستن سرودست را از فامیل خود پنهان کند وغم خودرا خود بداند تا آنزمان کیهان٣کودک بدنیا آورده ولی نوزادان درشیرخوارگی فوت میکردند برادران  کیهان هروقتی بدیدن اومیرفتند شکایتی از زنده گی اش نمیکرد.
پدر کیهان سال یکبار موقع پخته شدن میوه کیهان را به مهمانی بخانه می آورد ومدت یک هفته تا ده روز بخانه پدر میبود مادر کیهان که از فقروناداری او بیشتر رنج میبرد بیشتر به فکر او بود وکوشش میکرد پسر کوچک خودرا در رخصتی های مکتب وروز های جمعه به احوال گیری کیهان بفرستد تا از وضع زنده گی او بیشتر اطلاع داشته باشد.
شوهر کیهان هرسال در اثر فقر وناداری زمستانها از قریه کوچ میکرد ودر ولایت همجوار مهاجرمیشد فامیل کیهان فقط یک الاغ داشتند وسامان ولوازم آنها آنقدر کم بود که الاغ میتوانست آنهارا بخوبی  انتقال دهد در مسیر راه صقیرهای شوهرش بعضی اوقات به نویت بالای الاغ سوارمی شدند ولی دیگران همه چندین شبانه روز پیاده روی میکردند تا به محلی که کارومزدوری برای شوهرش پیدامیشد برسند وزمستان را در آنجا سپری کرده بهار قبل از کشت زمینهای دیمه بخاطر کشت وکار دوباره همان مسیر را طی کرده به قریه برمیگشتند.
برای شوهر کیهان از پدر مرحومش چند جریب زمین دیمه به میراث مانده بود که آنهم بعضی سالها که باران نمیشد حاصل کم میداد وآخر سال قرضدار می شدند.
کیهان درین سفرهای رفت وآمد در سالهای اول خسته میشد وبرایش مشکل بود اما با گذشت چند سال تغیر آب وهوا پیاده گردی ، تشنگی ، گرسنگی برایش عادی شده بود او آرزو میکرد کاشکی دریک جای معین مقیم شویم واز سفرهای طولانی هرسال خلاص شویم مشکل اصلی در سفربرایش این بود که وقتی تمام روز پیاده راه میرفت در ختم سفر تهیه نان وجمع آوری هیزم سوخت به گردن او بود دیگران استراحت میکردند وبا او هچ کس کمک نمیکرد.همیشه تنها او موظف بود تمام نان فامیل را اگرمریض هم میبود آماده کند.
روزی کیهان بخانه پدر میآید ومادرش میخواهد بین موهای اورا ببیند ولی کیهان خودرا به کارها مصروف میساخت ومیگفت سرمن پاک است وقتی مادرش جدی تقاضاکرد که باید او بیآید تا سرش را ببیند کیهان مجبورشد ومادر درموقع که بین موهای اورا میپالید دید سرش چند جای زخم  بزرگی دارد از او پرسید این زخم ها از چی است؟ آنوقت کیهان مجبور شد  وگفت شوهرم بالایم همیشه ظلم میکرده وبه ناحق مرا لت وکوب میکرد.
مادر درحالیکه اشک از چشمانش جاری شده بود گفت : چرا این موضوع را درطول چندین سال پنهان کرده بودی؟ حد اقل برادران تو یکبار با شوهرت گپ میزند واورا متوجه خطایش میکردند کیهان همانگونه که صبر وحوصله را دوست داشت گفت : مبادا جنجالی بین ما برپامیشد ودیگر اینکه هرچه رامن دیدم ازنصیب وقسمت خود میدانم من درحالیکه به سن 9 سالگی به شوهر داده شدم شوهرم آدم پخته سن بود اما بازهم او بالای من ظلم میکرد ولی من تحمل کردم. به اثرلت وکوب شوهرم چند طفلم را سقط کردم که گناه  این همه بگردن شوهربی رحم من است حالا که شوهرم به تمام اشتباهات خود پی برده است وتکلیف مریضی هم دارد از من عذر خواهی میکند ومیگوید من نزد تو ملامت هستم  با چنین ظلم وبی رحمی که برتو روا داشتم اگر تومراعفوه نکنی خدا مرا نمیبخشد و تو مانند یک فرشه هنوز هم از من مواظبت میکنی اگر جای تومن میبودم هرگزترا عفوه نمیکردم وقصد خودرا میگرفتم.
کیهان گفت :با وجود این همه« ناکردمی ها» (کارهای نادرست وبد) حالا من از او بخوبی پرستاری میکنم ودر این فکر نیستم که او در گذشته برمن ظلم کرده است.
کیهان تاهنوز زنده  است ودور ازقریه اش درولایت همجوار زنده گی میکند تمام اختیارخانه بدست اوست وفرزندان جوان داشته وصاحب نواسه شده است. او درهمین سالهای اخیر میگفت : انسان هرکاری بکند دنیا درگذر است. برای من تنها خاطرات زنده گی مهم است اوزنی مهربان ، دلسوز، با حوصله ، کارکن ،  با اخلاق ودیندار است.  
 

پایان
چغچران
قوس ١٣٨٩