آرشیف

2015-8-29

Shahla Latifi

به یاد صدایت

 

گریه کردم به یاد صدایت
و امواج پرغرور رستگاری را به یاد آوردم
که در میان صدایت چه شاعرانه می جهیدند

و آنگاه حس کردم افسردگی روح را
با ملالِ آمیخته در سراپای افکار خسته ات
چه بی تابانه می تپیدند

و تو، فقط مرا
چون هلال ماه از عقب پنجره نظر انداختی
دستانت به عقب سرت درهم آویختند
زلفان آشفته و چشمان پرآشوبت در موج خنده ها
با هیجان رقصیدند
گفتی: تو چقدر خوبی! با من بمان!
من بی تکلف اوج نگاه ات را از دل خواندم
و در حریر سپید رؤیایی خواهش تو بی درنگ پیچیدم

ناگهان
رنگ گرفت چشمانت
جرقه افروخت دستانت
و بوسه ریختی بر لبانم از آن سوی دریچه رؤیا
دریچه ای که دیگر تهی است از آن بوی و صدا
و من دارم با اشک حسرت فقط می نگرم روح ترا
که آرام آرام
می پیوندد
با ابرها

شهلا لطیفی
08-13-2015