آرشیف

2022-3-6

لطیف آزاد

به گِرد تو ای شمع، شبی را بدوشم
  1. به گِرد تو ای شمع، شبی را بدوشم

گرمی دستانت به آهنگر نفروشم

چو کَرَند در کوره بخروشم و بجوشم

بیستون نگاهت را یک چشمه بنوشم

نفروشم چشمان شهلای تو به عالم

به گوشم غلامی که لباس کهنه بپوشم

نه به هوشم نه مجنونی که خموشم

در خیالم زلفان رنگینت را به دوشم.

 

 

  1. نه حبیب‌یست که درد بر در یار بگویی

نه طبیب‌یست زانکه عُمری عطار بجویی

نه مُلکی که از خون یتیمان ذره بکاهد

نه لیلیِ که چون مجنون یکی بخواهد

نه سحری که مُرغ دل اذان غم بر گوید

نه مشرقی که آتشِ هجر دامن بر جوید

نه قندست لبی را که انار گونه برچیده

نه شرابی‌ست سکس شبی را زانو خمیده

نه یقوبی‌ست چون در دل صحرا بگرید

نه گُلی که بر خُشکی این صحرا بروید.

 

 

  1. با همه ی بی خانمان و نداری‌یم

مُرغ صحرایی‌یم که خود ندانی‌یم

بگیرانی‌‌یم چنگ در قفس عشقت

ننوازی‌یم گر برگیری و بمیرانی‌یم

نشانی‌‌یم گر زخیال تو افتد به یاد

نشاید به تمسخُر تبسُم ننمای‌یم

من همان ویرانی‌یم که سالهاست

نظر گوشه‌ای چشمت نخوانی‌یم

بارانی‌یم به گِرد حلقه‌ی ناچاری‌یم

الهی در نکشانی‌‌یم به پیشیمانی‌یم

 

 

  1. گر سرِ راهت، گِل‌اوی کردم ببخشی

گر تبسم بر لبانت، تِل‌اوی کردم ببخشی

در تابستانِ نگاهت، بری گهواره بودم

گر خوابِ چشمانت، خِل‌اوی کردم ببخشی

هر شبانگاه طفلِ دلم، خاموش بُوَد

گر باتو از باف موهایت، جلوی کردم ببخشی

چشمه‌ی اشکم بخُشکید، پی فیض نگهات

گر کنج‌دامان را برایت، جِل‌اوی کردم ببخشی.