X

آرشیف

به تو ای انسان !

 

زمانیکه خورشید نورش را سخاوتمندانه می تابد ، 
یکسان همه را با حرارت در آغوش مهرین می فشرد ، 
تا کودکی لبخند زند ، 
به مرحله جوانی رشد و نما رسد ، 
وتو هم از نورش به بی بهره نیستی ،
روشنایی را می افشاند تا قلب سیا هی را روشن نماید
وجدان خفتۀ را بیدار ،
ضمیر نا پاکی را با آب ذلال شستشو گیرد 
وذهن نا آگاهی را بارو مند به وحدانیت و حقانیت الهی و از طوفان ، سیلاب ، زمین لرزه نه هراسیده ، بی چون و چرا تقدیر ومرگ را منحیث پدیده تلخ پذیرفت . 
نور افشاند ، تابید ، حرارت داد ، تا خسته دلی با نیرو دوباره اراده قوی احساس هم زیستی و عواطف بشری را از سخاوتمندان طبیعت بیاموزند
پرتو افشانی کرد ،
تا گلی بشگفد ، عطرش مشام را معطر سازد ،
وشگوفۀ با آبستنش ارمغان میوۀ را باشد .
وبلبلی با نغمه های شور انگیرش ، از اسارت به ناله شود .
در بستر زمین نبات آنقدر عمیق فرور میرود تا به پختگی بیرون شود .
نبا تات سرزند ، و از لابلای خاک با سبزی دلکش ، بستر زمان را زمردین سازد ، 
از نورهستی ساز ش تابان بودن سیاره های را تا ابد نیرو ببخشید ،
اما چه سخاوتی ، 
چه بزرگی ، 
چه عظمتی که ناز و کرشمه نمی فروشد ،
فرق رنگ بو ندارد ، 
بزرگ و کوچک ،
توانگر و ناتوان را نشناسد .
تو ، به افق های دور دست که از تصورت بالا است ، 
هنوز راه نیافتی که توسن غرور طبیعت را صد در صد به خواست و میلت رام کنی ، 
و با پدیده های به چشم باز و زیبای عاشقانه بنگری ، 
وآهنگ دل انگیز وحدت را به قلعه های عرفانی برای شناخت خود و دنیا پر ز اسرار تلاش به تکاپو گیری، 
اما میتوانی کودکی را در هسته نابودی کنی ، 
همه را در چنگال خود بفشری بعد از لذت به شان تفاله در ذباله دانی حواله کنی ، 
وگلی را از بیغ و بن بر کنی ، نباتی رالگدمال کنی ،
اما ای انسان !
تو با تکبر و خود خواهی میتوانی بکشی ،
دزدی وغارت کنی ،
اتهام ببندی، 
ظلم و ستم ، جفا نمای ، 
بدبینی ، تعصب ، وفضل فروشی ،
ویران کنی کعبه را ، مسجد را ، خانۀ را ،
نتوانستی عاشقانه زندگی کنی ،
طبیعت را دوست بداری ،
قلبت را سرای از عاطفه ها ، متانت ، شجاعت بسازی .
وبه خلوت های خوشبیانۀ فرورفته دنیا چنان که زیباست دیده ، 
وازهمه مزایایی لذت برده و بهره گرفت .
دریغا !
دستی کودکی را به عنوان معاونت نگرفتی ،
و مرحم گذار قلبی داغدار نشدی
بنایی از اعتماد نداری ،
تا جایکه دستت رسید خراب کردی ،
و در آخرین تحلیل تو هم در میسر رفته گان بی کاروان بی ساربان هستی .
وبلاآخره باید مرد .
زشت و بد نام مرد.
چرا ؟؟؟

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.