آرشیف

2014-11-22

عصمت الله راغب

بهانه ‎یی برهدف ادبیات

 

همانطوریکه انسان، صاحب اراده ونیرومند برخلق آثار ازتراوشهای فکری وذهنی خود درجامعه بشری موقف یافته است،با این پدیده ی خدادادش همواره می کوشد،تا دست آورد واستقراء هاتش درتمام عرصه ها برحکم وجدان وآبشخور ازمولفه های باشد که ویژه ی خودش نسبت به سایرموجودات است.پیش ازینکه به عرق بحث که سوژه ی عنوان« بهانه یی برهدف ادبیات» است به پردازیم،خوب است که تلویحا گذرای براین مقوله داشته باشیم که گفته اند:"انسان بی هدف،هیج وقت،به سرمنزل مقصود نمی رسد." چون از نخستین گامها برای روح دمیدن به تندیس آدم ومعرفی آن به عنوان اشرف موجودات دراین کلبه تارخاکی وتلفیق شاخصه ها درپیکرووجود آدم که آنرا میشود، نقطه ی فصل از سایر موجودات خواند،مرصوص بریک هدف بوده است، که به همین لحاظ آدم ازسوی رب خویش چنین مخاطب شد:« ماانسان وجن را نیآفریدیم مگر بخاطرعبادت»با استنتاج از این ادعا می توان گفت که خلقت انسان هم، هدف مندانه بوده، نه به هرزه گی.که این خطاب شدن ادم به اصل ماموریتش،خود می تواند انسان را با نیرومندی خدادادش،هدفمندانه جهت بدهد.لب سخن اینکه انسان درتمام عرصه های زنده گی بااستفاده از پدیده های ماحول برای ابداعات ونوآوریها که میتواند جزی ازفراهم سازی تسهیلات برای معیشت بشر در زمین خدابحساب آید. و برای حرکت دروادی پهناور که هرقدم به پیش به چیزهای بکر وتازه ی دست می آبد وارتباطش را با خدایش محکم ترازپیش رقم می زند؛آنست که دراین مسیر ارادتمندانه وهدفمندانه حرکت بکند تا آنکه به خواسته های خود، شرف حصول فرماید. بنابراین ادبیات هم که امروزه بحیث یک هنراجتماعی که واقعیت ها را درجامعه انسانی تمثیل می کند،خیلی هنرمندانه وهدف مندانه وارد زنده گی انسانها شده که باید به آن به دیده قدرنگریست.زبان که هستی دهنده ادبیات وشیرازه آن است،از همان نخستین آواههای شروع میشود که نسل بشربعدازینکه به جهان هستی قدم میگذارد وازآن بجهت حصول خواسته ها واهداف خود استفاده می برند. اگرچند که،این آواهها ظاهراً بی معنا جلوه می کنند امامسلماً،اگراین واقعیت عینی را همچنان زیر ذره بین اهدافمندانه خویش که درحوزه ی آن(ادبیات) قدم میگذاریم وهرکدام ما بنوبه خویش اظهار مفهوم خلقت می کنیم، ظریفانه به آن نگاه کنیم؛ استفادۀ هرکلمه وهرواژه ما مبنی بریک هدف خواهدبود. وسرانجام تمام گفته هایمان بالاتر ازچند سخنی محدود نیست که آنرا هم درقالب ادبیات به مخاطبان خویش،ابرازاحساس وعاطف می کنیم. بقول مولانا(حاصل عمرم زدوسخن بیش نبود/ خام بودم پخته شدم سوختم) همه وهمه این مقولات را که به فحص بیگریم،جواب جز این نخواهیم یافت مگراینکه تصدیق فرمایم که آواهها پایه ونهاد برای تکوین وتشکیل زبان وادبیات بوده که متین براهداف صاحبان زبان می باشد و شاعردرآن مفهوم زنده گی خود را،درسه کلمه ادبی هدفمندانه بیان داشته است. و این خود می تواند جسورانه واهدافمندانه مارا بسوی نیازها وخواستهایمان سوق دهد.که دو وسه سخن خام بودن وپخته شدن وسوختن مولانا گواه همین مسئله است که حقیقت زنده گی خویش را درهمین چند کلمه فخیم ادبی بیان داشته است.پس بدین منظور از تشکل همین آواههای وواژه ها که بیانگراهداف ما اند، زبان وادبیات شکل میگرد.که دقیقاً سازنده زبان وادبیات تلقی میشوند، به ادامه همین زنجیره ها،درفاز اول زبان وپس ازآن هم ،ادبیات که دقیقاً یک تطورادبی ویک سیر تدریجی را می پیماید؛ به میان می آید.که این هنردرهربرهه از زمان قابل تحول وتغییربوده و هرروزه با خود چیزهای جدید را برای داد وستد وروابط با انسانها برمبنای هدف شان حمل می نماید.ادبیات ازنخستین گامهایش دراین اقیانوس بی کران،ملفوف با این همه شگردها ادبی اخص :بدیع،بیان،تشبیه ،مجاز،کنایه،استعاره …. برای افهام وتفهیم ورفع نیازمندیهای اجتماعی مان نبوده واین زاده خلاقیت انسانهاست که برای بیان اهداف خویش این همه شاخصه ها را برادبیات ممزوج ساخته وبه جهت های مختلف از آن بهره برداری می کنند.

درواقع زبان وادبیات جلوه گاه اندیشه،آرمان،فرهنگ وتجارب روحیات یک جامعه است.انسان ها درگذرزمان اززبان برای انتقال پیام ها،عواطف واندیشه های خویش بهره جسته اند وازادبیات که زبان برتراست به عنوان ابزاری درانتقال بهتر،بایسته تروموثرتراندیشه خود استفاده کرده اند.ادبیات درتلطیف احساسات،پرورش ذوق وماندگارکردن ارزش ها واندیشه ها سهمی بزرگ وعمده بردوش داشته است.به همین دلیل اندیشه ای که درقالب مناسب خویش ریخته شودپایا وماندگارخواهدبود.
گذشته ازینکه ادبیات درامر ابرازعقیده واستفاده ازنخستین واژه ها که اساس وتداوم ایمان مارا تشکیل میدهد، چی نقش را بازی می کند؟ یا اینکه گواه بر اجتماعی بودن وناطق بودن ما که درجهت استقرار روابط اجتماعی،بیشتراز هرچیز نیازمند به آن هسستیم؛ ازچی جایگاه برخورداراست؟ وسایر موارد…دقیقاً اشاره به این نکات بحث را به درازا می کشاند.اما،ما دراین مرقومه فقط به نکات اشاره می کنیم، که دیگران از فرزندان ادبیات بحیث هدف از مطالعه این رشته، انتظار دارند.فقط چند شماره را که زیرنام هدف ادبیات دراین نبشته مطرح می کنیم متمرکزبه پاسخ سوالات عده محدود از مردم جامعه درشرایط امروزاست که برمیگردد به هنرزبانی اهل ادب وبرجسته شدن آنها درمحافل ومجالس که در آن سخن وسخنوری نقش دارد.
بنابراین درقدم اول گفته می توانیم که هدف ازادبیات استفاده از هنرزبانی برای تجلی شخصیت انسان درجامعه است،که با این هنر زبانی میتوانیم،هم به شخصیت خود وهم به شخصیت دیگران وقعی گذاشته وشخصیت خود را،آنچنان درجامعه تظاهر دهیم که قاطبۀ ازویژه گی های انسانی ما درتطابق وتوافق با اشرف موجودات که خطاب شده گان خدا هستیم،باشد.
دوم: اینکه تنها هدف ادبیات به این خلاصه نمی شود که درگفتار خود بدون درنظرداشت هرنوع فنون سخنوری ودادوستد از این پدیده ی اجتماعی فقط واژه پرانی کنیم ،نه خیر! بلکه با درنظرداشت با تمام شگردهای ادبی وبااستفاده هنرمندانه از هنرواژه ها کلام خویش را با زیور ادبیات آراسته ساخته، تاباشد برمخاطب حظ والتذاذ بیافریند.
سوم: اینکه هدف ازادبیات رساندن پیام به گوش مستعمان وحاکمان…مطابق به مقتضای حال واستفاده ازهرنوع دانشهای ادبی ویژه تاً، تشبیهات،استعارات،مجاز،وکنایات سازگاریافته با شرایط سیاسی- اجتماعی که یک ادیب درهمان عصر زنده گی می کند،می باشد.
چهارم:هدف از ادبیات دست یافتن به تمام امیال وآرزوهای انسانی درتمام ابعاد چی روابط اجتماعی،تجلی شخصیت،دستیابی ودرک درست از رشته های دانشگاهی،دسترسی به مطبوعات به عنوان چهره های شاخص ….همه وهمه ازآدرس ادبیات ممکن است که روی همین سلسله اهداف باید دنبال شود.
پنجم: همانطوریکه مایه وشیرازه ادبیات را زبان تشکیل میدهد.زبان خود درهربخش اززمان دچارتحول است،بدون شک معترف باید بود که ادبیات واهداف ادبیات همچنان این تحولات را درهربرهه اززمان درخود تطبیق می کند. اهداف ادبیات درسابق چیزی دیگربود، اما امروزچیزی دیگریست. گذشته از ادبیات ملل جهان،اگر ثبوت این مدعا را تنها در قلمرو فارسی- دری درنظر بگریم با اندک تامل حقانیت سخن را بدرستی،درخواهیم یافت، که ادبیات درازمنه های گذشته تنها اطلاق برشعرمی شد. وشعر درآن عصر یا جنبه مفاخرات داشت یا اینکه فدای کسب مادیات دربارمی شد…واگر به شکل جامع درادبیات،نظر بیندازیم که آثارمنثوررا نیز مشمول آن سازیم، بدون شک بازهم میتوانیم از سلسله خانواده های دراین قلمرو(فارسی-دری) نام ببریم که مداح هان زیادی را چی درنظم وچی درنثر دردربارهای خود به قصد توصیف وستایش خود آنها را دربدل کار معنوی شان به متاع دنیا ترغیب میکردند که هدف ادبیات را هم درهمان شرایط، کسب مادیات تشکیل میداد ومداح هان نسبت به سایرمردمان زنده گی مرفع داشتند…ناگفته نبایدگذاشت که اشخاص شاذ ونادرهم بودند که حق گو وحق سرا بودند چی مستقیم چی غیرمستقیم….
اما امروز ادبیات وهدف آن رنگ وبوی دیگری دارد که شما هرکدام غواصان خوب این عصراطلاعات هستید لازم به ذکر نیست. وبرای جلوگری از اطاله شدن سخن پوزش….اگرچند که باید هدف ادبیات بیشترذکر می شد. اما میشود با همکاری شما کمبودیهای این نوشته را تکمیل کرد.
نهایتاً به سخن ماکسیم گورکی استناد می کنیم که، ادبیات را قلب گیتی می خواند،قلبی که همه شادی ها واندوه های جهان رویاها وامیدهای بشر،نومیدیهای وخشم ها،تاثر او دربرابر زیباییهای طبعیت وهراس او دربرابررمزهایش،آنرا به تپش در می آورد.

بااحترام: عصمت الله"راغب"