آرشیف

2015-2-3

مولانا کبیر فرخاری

بـلـبــل بــــــــــــاغ
بلبل باغ ار اســـــــــــیر پنجه شهباز نیست
در بســاط گل چرا مرغ سـحر پر باز نیست

عندلیب از شاخ گل میخواند در گوش فلک
حــافظ از خبط محیط زیست در شیراز نیست

در گلستان سخن مشاطه آراید عـــــــروس
هرکی دیدم گل فروش است هیچکس گلباز نیست

باربد در قصر گل انگشت حیرت در دهان
بزم کــــاخ خسروی را پر طنین آواز نیست

ذوق صهبا می برم تا خانه ی ســاقی بناز
هیچکس جز ساقی گلرخ به مـن انباز نیست

بــــــر لب دلبر مزن انگشت بیجا، زینهار
لعل میگون با فشار برگ گل دمســاز نیست

باز کن درز گریبان تا بــــراید ماه و مهر
صــــــــــافی آیینه را ابر تنک اعزاز نیست

حجب مه رو می خراشد سینه ی پرخون من
دلبر والا گهـــــــــر اینجا کسی غماز نیست

راز دل را بایدت پنهان چو گوهر در صدف
در جهان زندگــانی هــــــرکی اهل راز نیست

انتحاری از ریا دارد به کف شـــــمشیر دین
کور به چشمی اگر در کســــوت سرباز نیست

طالعم از نامرادی گیســــــــــوی آشفته است
همچو من آشفته خــــاطر مردم درواز نیست

مستی قــــــــدرت برد جاهل به گودال فساد
دسته ی مینا به دست عـــــــالم ممتاز نیست

انتها را بایدت از ابتدا نیکو ســـــــــــــرشت
هر سرانجام بشر (فرخاری) بی آغاز نیست

مولانا عبدالکبیر فرخاری
ونکوور کانادا