آرشیف

2014-12-26

رسول پویان

بـــــادۀ طرب

 

جهان چـو کـوه گران بـر سـرم فرود آمد
چونان‏ که از جگرم خون همچو رود آمد

ز سـوز آتش هجران تار و پودم سـوخت
بـه آن طـریـق که از اســتخوان دود آمد

انیس و مونس دل نیسـت جز غزل گفتن
بـویــژه وقـتـی‏که غــم از در ورود آمـد

کجاســت زنده‏دلی درمحـیط خــشـم‏آلـود
نبیـنی مـرده اگـر مطـرب و ســرود آمد

ز دست کین و تعصب وطن بود ویران
تـو گـویـی جهـل عـرب فـتـنۀ یهـود آمد

ز کـوی یـار در ایـن تیـره شــام یلـدایی
خوشا اگر نفسی بوی مشک و عود آمد

سـرود عشـق سرا تا به روز رستاخیز
کـه بـادۀ طـرب از گـوهـر وجـود آمـد

نگار مـن چـو درآمـد به بزم خنده کنان
ز هر طرف به نظر احسن و درود آمد

ز چار سـوی جهان بـر محیط ابـرویـش
ملائـک و بـشـر و جـن در سـجـود آمد

فــشــان دانـۀ اســفـنـد بــر ســـر آتـــش
که در سراچه رقیب و ز در حسود آمد

کجاسـت رخـش‏ســواران زبـدۀ تـاریـخ
که از دیـار عــرب تـوســن کـبـود آمد

سرود حافظ شیراز و صاحب و خاجو
بگـوشــم از غـزل مـوج زنـده‏رود آمد