آرشیف

2015-1-8

محمد حسین نبی زاده

بـامـــداد فـيـروز كــــوه

 
بامداد فيروز كوه در ماه اخير فصل بهار و تابستان حال و هواي ديگري دارد، درختان تازه قد كشيده شهر سرسبز و مهماندار گنجشك هايي
است كه از اول شب تا  سحر انگار نخوابيده و انتظار كشده اند و بمجرد روشن شدن هوا خردو بزرگ همگي خودرا بالاي درختان رسانيده اند. دره كاسي سرسبز و گنجشكان سرحال و شاداب از يك شاخه به شاخه ديگري ميپرند و باهم  آواز ميخوانند، صداي جيك جيك گنجشك ها همه جا به گوش ميرسد. مهتاب در سمت غرب در آسمان نيلگون بامداد ديده ميشود و هنوز خدا حافظي  نكرده است كه مي بينيم آفتاب از پشت تپه ها و كوه هاي مرغاب فيروز كوه قد بلند ميكند و لحظه به لحظه بالاتر مي آيد، گويا اينكه آفتاب هم به مهتاب حسودي ميكند و او نيز ميخواهد از اين هواي تازه بهره اي ببرد. درخت ها و نهال هاي پارك زراعت سرسبز و تمام پارك از درخت ها و علف ها سبز پوش است. درياي هريرود اين يار وفادار فيروز كوه كه در هيچ فصل و زماني فيروز كوه را تنها نمانده است، خراشان و با حركات مار پيچ و خيزانش سرزمين غرجستان را در مينوردد و به سمت ولايت هرات ميرود. صداي گوش نواز درياي  هريرود همراه با جيك جيك گنجشتان درختان تازه قد كشيده پارك  زراعت آهنگ دلنوازي را ايجاد ميكند و اين صداي زيبا  همه جاه به گوش ميرسد. خيابان خلوت از موتر هاي ليلامي، هوا صاف و تهي از هر نوع آلودگي و تنها اين كاكا نوروز است كه دروازه سماوار خودرا باز كرده و براي پذيرايي از مسافرينش آمادگي ميگيرد و پيش روي سماوارش را آب پاشي و جاروب مي زند و سماوار را روشن ميكند.
وقتي از تنها پل شهر فيروز كوه بگزريم، ساختمان خشتي دو طبق در سمت راست ديده ميشود كه عمري به درازاي كودتاي هفت ثور دارد و خاطرات حكومت هاي مختلفي را با خود دارد؛ از حكومت رفيق ها و برادر ها گرفته تا حكومت طالب ها و دموكراسي كنوني. مردم شهر فيروز كوه نيز قصه ها، افسانه ها و خاطراتي را از حاكمان اين قصر خشتي فيروزكوه به ياد دارند و در هر مجلس و محفلي از آن ياد ميكنند. در مركز شهر فيروز كوه چوكي ديده ميشود كه در وسط آن غرفه ترافيك مانده شده است. اين چوك، چوك تيمني است كه جديدا نام ديگري (چوك كارگران) نيز به خود گرفته است. در گوشه شرقي چوك تعداد زيادي از مردم ايستاده اند و انتظار كار را ميكشند. هرشخصي كه از دور ديده ميشود، تمام چشم هاي منتظر اين افراد به آن خيره ميشوند و تا از نزد شان نگذشته آن را با چشمانش دنبال ميكنند. گاهي كارفرماياني كه اولين بارش است دنبال كارگر آمده اند، وقتي به اين مردم نزديك ميشوند صدا ميزند " مه …. نفر كارگر به كار داشتم". كارگران نيز با شنيدن اين صدا، پيرو جوان بالاي كارفرما هجوم ميآورند و همه صدا ميزنند "من را ببر، من را ببر، من از همه كده كارگر خوب تر هستم" ويا "مه جوان هستم  خوب كار ميتانم و ……….". كارفرما  هم كه اصلا راهش را گم كرده است نميداند چه كار كند. بسيار به سختي چند نفر مورد نيازش را جدا ميكند و با خود ميبرد. گاهي هم ديده كه موتر باري با سرعت از پيش اين مردم ميگزرد و چند  متر دورتر موترش را ايستاد نموده و راننده سرش را از شيشه موتر بيرون مي كند و صدا ميزند "…… نفر كارگر لازم بود". بازهم اين مردم به سمت موتر و موتروان هجوم ميآورند، هنوز راننده با تعدادي از مردم در حال بگو و مگو است كه تعدادي از اين مردم زودتر از ديگران بالاي موتر بالا  شده و بالاي سيت موتر تب تب ميكند و صدا ميزند "خليفه برو، پوره شديم، حركت كو، ما……نفر هستيم، تو خو از اي بيشتر كارگر لازم نداري؟". راننده نيز براي اينكه خودرا از از هجوم كارگران نجات دهد مجبور است حركت كند و با  موتر و كارگرانش برود. تنها، اين چشم ها نيست كه انتظار ميكشند بلكه چشم هاي زنان و اطفال ديگري نيز در خانه اين مردم به اميد اين چشم هاي منتظر انتظار ميكشند. اطفال كارگران نيز متفاوت از اطفال مردم كسبه  و مامورين است، چون مامورين و اهل كسبه هرچه زودتر به خانه برگردند اطفال و اهل خانه خوشحال ميشوند ولي اين كارگران اگر زودتر به خانه برگردند حتما به معني اين است كه آنروز پدر كارگرش كاري به گيرش نيامده و با دست خالي به خانه برگشته است.
 اين صحنه ها و حالات است كه انسان را به ياد زندگي كارگري مي اندازد و جمله زيباي " مهربانی را وقتی دیدم که کودکی خورشید را در دفتر نقاشیش سیاه کشید تا پدر کارگرش زیر نور آفتاب نسوزد" در ذهن آدم خطور ميكند. اي كاش وضع چنين بود و اين آفتاب سوزان براي مردم ما ميسر ميبود و اطفال ما نيز به مداد رنگي و نقاشي دسترسي ميداشت، افسوس كه در اين ديار نه آفتاب سوزان براي مردم ما ميسر است و نه مداد رنگي و نقاشي براي اطفال.
به اميد روزيكه هيچ كارگري از سرچوك،نااميد به منزلش برنگردد.
 
پايان
31/3/1390
شهر چغچران ولايت غور
 
 
يادداشت:
در اينجا جا دارد ابتدا از دست اندركاران سايت وزين جام غور سپاسگزاري كنم كه اولين مطلب نوشتاري ام (خاطرات سرزمين فراموش شده) را در اين سايت به نشر رساند، همچنين قدرداني ميكنم از تمام فرهنگيان و فرهنگ دوستاني كه در اخير اين مطلب فيد بك داده اند. شايد آن مطلب شايسته آن فيد بك هاي جالب و سازنده شما نبوده باشد ولي اين شخصيت والا و فرهنگ دوستي دوستان بود كه بنده را وادار به نوشتن مطلب دوم نمود. در مورد مطلب فوق نيز دوستان ميتوانند نظرات، پيشنهادات و انتقاد هاي سازنده شان را اضافه كنند، حتي دوستان ميتوانند در مورد واژه هاي بكار رفته در مطلب فوق نظر اصلاحي دهند. ديده هاي منتظر ما، انتظار نظرات دوستان را ميكشد.