آرشیف

2014-12-12

استاد جان محمد واثق

بغض

بغض تلخی گلویم می فشارد
واژدهای اندوه وجودم را می بلعد
شبنم یأس در گلبرگ چشم آشیانه ساخته
شراره ی جانسوز درکانون سینه ام زبانه می کشد
منظره ی جانکاه بیدست وپایان دریوزه نشین
اندیشه وروحم را درلجه ی غم واندوه فروبرده
آزاده ی دست بر سینه،مقابل دونان به تعظیم ایستاده
وحرف آرزو وخواهش برلبانش خشکیده
پاسبان شب را خواب غرور وغفلت فرومالیده
جیفه خواران کرگس صفت،چشم به راه طعمه دوخته 
وکشتی زنده گی در قلزم بطارت وعطالت لنگر انداخته 
ونهنگ آدم خوار،پارو را ازدست نا خدا ربوده 
کشتی نشینان بهت زده در تلاطم دریا 
انتظار خضررا میکشند.