آرشیف

2015-6-22

میرویس عبدالهی

بررسي نگرش هاي مختلف در رابطه با آموزش زبان انگليسي ” بــــا تاکيد بر آموزش در کشور هاي اسلامي”

چکيده
آموزش زبان انگليسي بايد مهم تلقي گردد؛ زيرا فراگيري مطالب بسياري از علوم نوين به مدد اين زبان صورت‏ مي‏گيرد. بسياري عقيده دارند که يادگيري زبان خارجي فرهنگ آن را هم به همراه دارد. ترس از تهاجم فرهنگي بیگانه نتیجه این طرز تفکر براي خيلي از کشورهاست. با توجه به سوابق تاريخي در برخي از کشورهاي تازه استقلال يافته مسلمان اين دل نگرانی بيشتر شده است.
به اين منظور بحث چگونگي آموزش زبان انگليسي مطرح مي شود. در اين مقاله سعي شده است که به تفضیل به این موضوع پرداخته شود. در نهايت به نقش مدرسان بسيار تاکيد شده است و به آگاه‏ کردن معلمان و مدرسان از عوارض فرهنگي و سياسي آموزش انگليسي‏ اهميت بسزايي داده شده؛ زیرا تنها با کسب اين آگاهي است که آن‏ها قادرند انگليسي را به شيوه‏اي تدريس کنند که علاوه بر ترغیب زبان‏آموزانمان، به عدم پيروي از فرهنگ«انگليسي» يا غربي، به آن‏ها کمک کند از زبان انگليسي براي بيان هويت و ديدگاه اسلامي خود بهره جويند.

مقدمه
جوامع بشري از ابتدا تاکنون براي برقراري ارتباط با يکديگر از ابزارهاي متعددي استفاده مي کرده اند که در اين ميان زبان تنها وسيله اي است که مي توان از طريق آن پيچيده ترين مفاهيم را به شکلي ساده و کامل انتقال داد، اما نکته اي که در اينجا به ذهن خطور مي کند اين است که مردم سراسر اين کره خاکي با زبان هاي مختلفي با هم صحبت مي کنند و اين موضوع خود برقراري ارتباط ميان جوامع مختلف را مشکل مي سازد. پس بايد زباني مشترک در سراسر دنيا وجود داشته باشد تا مردم براي برقراري ارتباط با يکديگر از آن استفاده کنند. به دليل تاثير بالاي نظامي، اقتصادي، علمي، سياسي و فرهنگي بريتانيا بر جهان پس از سده هجدهم و تاثير ايالات متحده آمريکا از سده بيستم ميلادي به اين سو، اين زبان در سطح جهان گسترش يافته و به عنوان زبان دوم، زبان بین المللی در بسياري نقاط جهان کاربرد پيدا کرده‌است و امروزه در فعاليت هاي مختلف جهانی به عنوان ابزار اصلي انتقال مفاهيم به کارگرفته مي شود. از اين رو اهميت يادگيري زبان انگليسي در جهان کنوني بر هيچ کس پوشيده نيست و روز به روز نيز با گسترش ارتباطات بين جوامع مختلف بر اهميت آن افزوده مي شود(37).
زبان انگليسي به عنوان زبان مادري در کشورهاي انگلستان، آمريکا، کانادا، استراليا، ايرلند، نيوزلند، آفريقاي جنوبي، غنا و بسياري کشورهاي ديگر کاربرد دارد. امروزه از نظر تعداد، افرادي که از زبان انگلیسی بعنوان گویش اصلی استفاده مي کنند، پس از چيني و اسپانيايي، سومين زبان جهان هستند. تعداد کساني که زبان مادري‌شان انگليسي است امروزه ۳۸۰ ميليون نفر است(37).
امروزه يادگيري زبان انگليسي يک ضرورت انکار ناپذير است چراکه زبان انگليسي، زبان علم است و آموزش رشته‌هاي مختلف در سطوح عالي و توليد علم به زبان انگليسي صورت مي گيرد. با افزايش روند جهاني سازي ارتباطات بين المللي، برنامه‌هاي راديوئي و تلويزيوني، تجارت جهاني و آموزش علوم جديد همگي به زبان انگليسي صورت مي‌گيرند و عدم آشنايي با اين زبان برابر با عدم زندگي در دنياي مدرن امروزي است.
اما در اين ميان نظرات بسياري در مورد آموزش و يادگيري زبان انگليسي وجود دارد برخي اعتقاد دارند آموزش حتماً بايد همراه با يادگيري فرهنگ کشور مورد نظر صورت گيرد و برخي براین باورند که آموزش زبان انگلیسی باید بدون اعتنا به فرهنگ کشور مورد نظربوده و به بُعد امپرياليستي زبان انگليسي تاکيد مي کنند. به همین جهت با توجه به اهمیت یادگیری زبان انگلیسی، این مقاله سعی دارد که به نحوه آموزش این زبان از دیدگاههای مختلف اشاره کرده و مزایا و معایب آموزش زبان انگلیسی و اهمیت ان را در کشورهای غیرانگلیسی زبان و مسلمان مورد بحث قرار دهد.

نقش فرهنگ در آموزش زبان انگليسي
در نمونه های متعارف آموزش زبان انگليسي غالباً گفته مي شود که آموزش انگليسي را نمي توان از آموزش فرهنگ گويش کنان بومي آن زبان جدا کرد. بر همين اساس بسياري از معلمين زبان بر وجود رابطه مهم بين زبان و فرهنگ سخنوران بومي و بر لزوم ادغام آن فرهنگ در آموزش زبان تاکيد دارند. کراوفورد – لانگ (1984) قاطعانه بيان مي کند که مطالعه زبان بدون مطالعه فرهنگ سخنوران بومي آن زبان کار عبثي است(11).
به نظر نوستراد زبان وابسته به فرهنگ است و بدون توجه به روابط اجتماعي و فرهنگی یک جامعه که زبان بخشي از آن است ، درک مفاهيم زبان امکانپذير نيست(24) . رابرت لادو در کتاب آموزش زبان معتقد است که زبان پاره اي از فرهنگ مردم و مهمترين وسيله براي ايجاد ارتباط ميان افراد اجتماع است و از اينرو زبان نه تنها بخشي از فرهنگ است ، بلکه اگر فرهنگ را شبکه اي در نظر بگيريم ، زبان پايه اساسي آنست به گونه اي که بخشهاي ديگر شبکه با کمک آن توصيف مي شود(22) .
الي هينکل (2005) نيز معتقد است که زبانشناسان کاربردي و معلمان انگليسي متوجه اند که زبان دوم و خارجي را بندرت می توان بدون آگاهي از فرهنگ جامعه اي که به آن زبان تکلم مي کنند، آموخت و تدريس کرد(18).
ساپير همچنين در توجيه نظريه مربوط به رابطه فرهنگ و زبان خود مي گويد که لازمه درک يک شعر ساده صرفا دانستن معني واژه هاي آن نيست، بلکه بايد با پديده هاي زندگي اجتماعي مردمي که مفاهيم واژه ها از آنها نشات گرفته اند آشنا بود. به سخن ديگر بدون آگاهي از الگوهاي زندگي اجتماعي يک جامعه زباني، نمي توان به ارزشهاي واقعي و مفاهيم واژه ها پي برد. و بالاخره بروکسي معتقد است که زبان عنصر اساسي فرهنگ مردم است(27).

اسکات (1965) بيان مي کند که متخصصان امر آموزش زبان انگليسي به عنوان زبان خارجي بر اين عقيده هستند که يادگيري زبان تنها با يادگيري صورت زباني (آواها، کلمات، واژه آرايي آواها و کلمات) نيست و مطالعه چگونگي اداي جملات تنها عنصر لازم جهت ارتباط زباني موثر و کامل نيست، به عبارت ديگر، يادگيري فرهتگ افرادي که به آن زبان صحبت مي کنند براي يادگيري زبان آنها ضروري است(28).
نلسون بروکس معتقد است که آموزش نکات فرهنگي بيش از آنچه که تاکنون تصور مي رفته اهميت دارد، بويژه اگر هدف از آموزش زبان يادگيري نحوه ارتباط با سخن گويان آن باشد .به عقيده وي، زبان آموز در کلاس درس، براي اولين بار با بسياري از الگوهاي فرهنگي و اجتماعي زبان بيگانه مواجه مي شود و عکس العمل و برداشت وي از اين الگوها براي ايجاد ارتباط مناسب و درست حائز اهميت است(6). بنظر ندسيلي يادگيري الگوهاي زباني، آگاهي از نظام اجتماعي سياسي، مذهبي و اقتصادي جامعه را به دنبال ندارد و حال آنکه کلاس­هاي آموزش زبان مي­تواند وسيله مناسبي براي آگاهي از الگوهاي اجتماعي و فرهنگي جامعه زباني بيگانه باشد. به عقيده وي ايجاد ارتباط با سخن گويان زبان خارجه، بدون آگاهي از فرهنگ آنان غير ممکن نيست، اما معتقد است که با آموزش زبان، ناگزير آموزش فرهنگ نيز صورت مي پذيرد، زيرا که الگوهاي فرهنگي زمينه آموزش زبان همواره خودنمايي مي­کند. اگر فرهنگ را از زبان جدا سازيم و يا اگر زباني را با فرهنگ زباني ديگر در آميزيم، زبان آموز را با مفاهيم نادرست روبرو ساخته ايم و موجب سوء تفاهم شده ايم(6).
ويلکنينز هم معتقد است که اگر هدف نهايي آموزش زبان خارجي ايجاد ارتباط با خارجيان از طريق مطالعه آثار ادبي آنها، سخن گفتن و مکاتبه با آنها و از این قبيل است براي رسيدن به اين هدف، مطالب درسي زبان آموزان بايد صرفا حاوي الگوهاي فرهنگي همان زبان خارجي باشد. اينکه نکته هاي فرهنگي چگونه بايد تدريس شود، نظرات گوناگوني ارائه شده است. برخي معتقدند که مطالب فرهنگي ابتدا از طريق آشنا ساختن زبان آموز با نکته هاي فرهنگي زبان مادري وي ارائه شود و برخي ديگر به انگيزش معتقدند(6).
باتوجه به نظرات مختلفي که بيان شد برخي از کارشناسان و محققان اموزش زبان انگليسي همراه با يادگيري فرهنگ آن زبان لازم و ضروري مي دانند و گر نه، آن را کاري عبث و بيهوده مي دانند.

آموزش زبان انگليسي جدا از فرهنگ
اسميت (1987) بر اين باور است که لزومي ندارد گويش کنندگان غير بومي، انگليسي را همانند افراد بومي آن زبان، بکار برند. اگر اين منطق پذيرفته شود، ارتباط مستقيم و معمولي بين زبان انگليسي و فرهنگ­هاي بوميانی که به این زبان سخن می گویند، پيش فرض انگاشته نخواهد شد(29)، اما اين به منزله تدريس انگليسي در خلاء فرهنگي نمي‌باشد.
بلکه بر اساس نظر کاچور (1992) انگليسي بيانگر مجموعه اي از فرهنگها و نه يکی دو فرهنگ خاص مي باشد. همچنين آلپتکين و آلپتکين معتقدند که يک زبان بايد مستقل از محتواي فرهنگي آن تدريس شود و تنها در امر تدريس بايد به نگرش هاي بين المللي ارجاع داده شود(21). پژوهشگراني نيز هستند که به مقوله امپرياليسم زباني پرداخته اند. براي مثال، سورش کاناگاراج (1999) نويسنده سريلانکايي در کتاب مقاومت در برابر امپرياليسم زباني در آموزش زبان، تلاش کرده است معلم هاي زبان را نسبت به جنبه هاي سياسي و زواياي پنهان آموزش زبان آگاهي دهد (38). شوهامي (2006) در مورد اين زواياي پنهان مي گويد «روشي است که به موجب آن زبان، با ماهيت شفاف، پويا و سيال براي مقاصد عقيدتي و سياسي مورد سوء استفاده قرار مي گيرد(30).
اکبري (2004) نيز در تحقيقي تحت عنوان امپرياليسم زباني، دمکراسي زباني و آموزش زبان، ايده دمکراسي زباني را مطرح و تاکيد کرده است کاربران انگليسي زبان تفاوتهاي فرهنگي و تنوع موجود در گونه هاي متفاوت انگليسي را بپذيرند. به بيان ديگر، با بهره گيري از پديده دمکراسي زباني راه براي سوء استفاده هاي امپرياليستي از زبان تا حد امکان مسدود گردد(38).
اساساً ويدو سان (1998) معتقد است زبان في نفسه حائز ويژگي برتری(هژمونیک) نمي‌باشد. وي مي افزايد اگر زبان داراي قدرت امپرياليستي باشد هيچ گاه نمي‌توانيم چنين قدرت ماوراي کنترل را به چالش بکشيم. بنابر اين، زبان نيست که کنترل هژمونيک دارد، بلکه کاربرانند که از آن به عنوان ابزار تسلط استفاده مي کنند(34).
بر طبق تعريف تر پان ير ( 1991) هژموني چيزي بيش از تفوق صرف يک عنصر بر عنصر ديگر است. به بيان ديگر، عامل پذيرش است که شالوده اين مفهوم را مي سازد(33). به عنوان مثال، گريبس (1995) چگونگي تبديل شدن زبان مجله پزشکي مکزيک به انگليسي را اين گونه به تصوير مي کشد. در وهله نخست، خلاصه مقالات به انگليسي منتشر و پس از مدتي مقالات نيز براي انتشار به انگليسي
ترجمه مي شد. سرانجام مسئولان نشريه ويراستاري امريکايي را براي ويرايش مقالات استخدام کردند و نشريه پس از آن تنها مقالات نوشته شده به انگليسي را پذيرش مي کند(15).
نگرش مردم برخی کشورهای غیر انگلیسیزبان به آموزش انگليسي به عنوان زبان خارجي از ديد مردم برخی کشورها اموزش زبان انگليسي در مجموع براي کشور ميزبان مفيد است زيرا روزنه اي به سوي دنياي تکنولوژي پيشرفته و توسعه صنعتي را به روي مردم آن ديار مي گشايد. با اين حال، معيارها و ارزش هاي فرهنگي کشورهاي انگليسي زبان که معمولاً با ورود اطلاعات و ابزار فني همراه است، اغلب، بي هيچ تعصب ميهن پرستانه، به مثابه صفاتي نا آشنا و غيرقابل قبول از فرهنگ زبان مقصد، تلقي مي شود. در واقع مردم کشور ميزبان، به اين دليل که در يک سوي جريان واقعا يک جانبه اطلاعاتي قرار دارند ( که از جهان غرب مخابره مي شود)، در اين فکرند که مبادا فرهنگ خاص آنها با خطر نابودي روبه رو گردد. از اين رو با تحميل محدوديت هايي بر حوزه اي اموزشي و فرهنگي، از نحوه ادامه حيات خود دفاع مي کنند(26). در ژاپن، آموزش انگليسي ابزاري کارآمد براي ايجاد ارتباط بين فرهنگي و روابط بين المللي تلقي نمي شود؛ بلکه به مثابه نماينده نظامي مدون از ويژگي هاي زباني فرد آمريکايي يا بريتانيايي آرماني، تدريس مي گردد(1، 23). در چين و کره نيز، ظاهراً نقش هاي ارتباطي و يا فرهنگي انگليسي مورد توجه نيست، بلکه تنها به تدريس مشخصه هاي دستوري آن بسنده مي شود (31). نخبگان فرهيخته نقاط ديگر آسيا و همچنين مناطقي در آفريقا و آمريکاي لاتين نيز چون بر اين باورند که برنامه هاي آموزش انگليسي به طور اخص و نوگرايي به طور اعم، به لحاظ فرهنگي با نيازهاي کشور آن ها منطبق نيست، هويت ملي آن ها را تهديد مي کند(2).
پيشنهاداتي به اين مضمون ارانه شده که بايد انگليسي را ابتدا از جنبه هاي زباني و فرهنگي انگليسي- امريکايي آن زدود تا با نيازهاي فراگیران انگليسي به عنوان ربان خارجي در کشورهايي مانند ژاپن و ونزوئلا منطبق شود. وانگهي در تهيه مواد اموزشي داخلي (که سعي مي شود به لحاظ فرهنگي و تجربي مناسب طبع زبان آموزان کشورهاي در حال توسعه باشد) افزايش نظرگيري مشاهده مي شود. کتاب هاي درسي آموزش زبان انگليسي به عنوان زبان خارجي در کشورهاي کويت با تاکيد بر موقعيت کويت تهيه مي شود(20). در کشور چين نيز مطالب آموزشي با اقتباس از کتاب هاي درسي دهه 1960 بريتانيا تهيه مي شود، البته با اين تفاوت که محتواي فرهنگي آن ها را با هدف تقويت معيارها و ارزش هاي اين کشور، کاملا تغيير مي دهند(28). بنا به گفته فرودنشتاين و همکاران (1981)، فراگيرندگان انگليسي به عنوان زبان خارجي در کشورهاي صنعتي اروپايي نيز مايلند به گونه اي انگليسي بين المللي را فراگيرند که
از معيارها و ارزش هاي فرهنگي افراد بومي آن زبان عاري باشد. در واقع، بسياري از اين زبان آموزان در عين حال که علاقمندند انگليسي را به طور رضايت بخش فراگيرند تا با نگرش هاي بين المللي حوزه هايي مانند فرهنگ موسيقي پاپ، فرهنگ مسافرت و فرهنگ علمي – که وسيله اصلي ارتباط آن­ها انگليسي است آشنا شوند و احساس همبستگي به پذيرش معيارها و ارزش ها و فرهنگ هاي کشورهاي انگليسي زبان را ندارند(13).
بررسي عميق تر در اين زمينه نشان مي دهد که علاقه مردم در کشورهاي ميزبان به فراگيري انگليسي بر پايه معيارها و ارزش هاي ملي و بين المللي از آن حکايت دارد که آن ها احتمالا مايل به دو زبانه شدن منهاي دو فرهنگه شدن هستند، يعني به پديده اي که پالستون(1978) نيز اشاره داشته است(25).

 

نگرش مسلمانان به آموزش زبان انگليسي
به جرأت مي‏توان گفت که عموم مسلمانان همواره نگران وجود يا احتمال وجود عوارض فرهنگي در آموزش زبان انگليسي‏ بوده‏اند.براي مثال، هايد به آن دسته از کارشناسان‏ آموزش و پرورش در مراکش اشاره مي‏کند که بر تفکيک زبان‏ انگليسي از فرهنگ کشورهاي انگليسي‏زبان اصرار دارند و معتقدند: اين زبان بايد صرفاً به صورت ابزار، آن هم در حد وسيلهء زباني براي رسيدن به اهداف خاص تدريس شود(2).
به گفتهء وي، اين کار به اين دليل است که در مراکش، انگليسي را ابزار نفوذ امپرياليسم مي‏دانند. چنين دريافتي، حاصل‏ تجربهء دوران طولاني حکومت‏هاي استعمارگر فرانسه و اسپانيا بر اين کشور بوده است. افزون بر اين،واقعيت شايان ذکر ديگر اين است که انگليسي‏داني،اغلب با مظاهري از اين دست قرين‏ بوده است که:«انگليسي کليد کاريابي است»،«انگليسي انسان‏ را با جامعهء بين المللي پيوند مي‏دهد»،«انگليسي زبان تجدد است» و….نزد اين کارشناسان آموزشي، خطر چنين نمادسازي ها‏ اين است که تلويحاً زبان و فرهنگ‏هاي بومي زبان‏آموزان را واپس‏گرا و عاجز از تجدد معرفي مي‏کند.
ازاين‏رو، فرهنگ‏زدايي یا از میان بردن اعتقاد به توانايي زبان و فرهنگ بومي در پرداختن به دنياي مدرن، قربانيان آن را در کنف حمايت نيروهاي‏ استعمارگر فرهنگي مانند آموزش زبان انگليسي قرار مي‏دهد. علاوه بر مراکش، کشورهاي عربي ديگر آفريقاي‏ شمالي نيز ظاهرا دربارهء زبان‏هاي خارجي چنين تجربه‏اي را از سر گذرانده‏اند.براي مثال، طبق گزارش شومان، يکي از لوازم‏ کسب وجهه در جامعه، دانستن زبان خارجي، مثل فرانسه يا انگليسي است. هرکس که بخواهد در جامعه او را فردي فرهيخته بدانند، بايد بتواند به زبان خارجي سخن بگويد. در بازار پررونق زبان‏هاي‏ خارجي، زبان عربي نزد بسياري از مردم، مرتبهء مادون را داشت. شومان وابستگي اين کشورها به غرب را نتيجهء وابستگي‏ فرهنگي دوراني مي‏داند که آن‏ها تحت سلطهء فرانسه و انگليس‏ بوده‏اند. مردم مراکش،الجزاير و تونس تحت نفوذ کامل سياست‏ استعماري فرانسه بودند و بناي چنين سياستي عبارت بود از تربيت فرهيختگان بومي که طرز گفتار و تفکرشان مانند فرانسوي‏ها باشد(4).
حاجي رستملو نيز اشاره به بحث تهاجم فرهنگي غرب در قالب آموزش زبان انگليسي دارد و بيان مي کند که در چند دهه گذشته به دليل گسترش تقاضا براي يادگيري انگليسي در کشورها ي توسعه يافته و توسعه نيافته، غربي ها تلاش کرده اند از کتب اموزشي زبان انگليسي نيز که تقريبا توليد و توزيع آن ها انحصاراً در اختيار خودشان قرار دارد، به عنوان ابزاري براي خدمت به اهداف تهاجم فرهنگي خود استفاده کنند. وي ترويج فرهنگ بي بند و باري و ضد اخلاقي، تخطئه دين و دينداري، برجسته نمايي موفقيت هاي غرب و بي توجهي به جايگاه خانواده را بخشي از مشخصه هاي اين هجمه فرهنگي در اين کتابها دانسته است(3).
هيمن ضمن‏ بحث دربارهء آموزش زبان در آفريقا،چنين مي‏گويد: منظور از تدريس ادبيات منحصر به اروپا…در مدارس‏ ما جز اين نيست که دانش‏آموزان ما هرروز نقش فرنگيان را در آينهء تاريخ آنان ببينند.فرزندان ما را وامي‏دارند که دنيا را آن‏گونه‏ که فرنگيان ساخته‏اند و ديده‏اند، ببينند  و تحليل و ارزيابي‏ کنند. تازه از اين هم بدتر،فرزندان ما با تصور واژگونه‏اي از خود و تاريخ خود چنان‏که در ادبيات امپرياليستي اروپا جلوه‏ يافته و تفسير شده است،روبه‏رو مي‏شوند. فرهنگ‏زدايي در بسياري از کشورها به قدري حاد است که‏ مزورعي در تشريح اوضاع آفريقاي غربي مي‏گويد: به نظر بسياري از افراد، آموزش و پرورش به معني تکلم و نگارش‏ به زبان انگليسي است(4).
از کلام چي‏شيمبا نيز همين مفهوم برمي‏آيد؛ آن‏جا که مي‏گويد:«کليد موفقيت در آموزش متوسطه در آفريقا در دوران استعمار عبارت بود از:«توانايي انتقال آني فکر فرد از محيط حاضر به محيط اروپايي.»ازاين‏رو،ميزان مفهوم«دانش‏ آموختگي»از ديدگاه تعليم و تربيت غرب و بنابراين با توجه به‏ ميزان آشنايي فرد با زبان انگليسي با زبان‏هاي ديگر اروپايي‏ سنجيده مي‏شد و به انگليسي ‏سخن گفتن تقريباً همرديف روشنفکري تلقي مي‏شد(10). گرانبارترين نفوذ استعمار از راه تسلط بر فکر افراد تحت‏ سلطه صورت ‏گرفت. با اين‏حال، تجربيات همين کشورها از استعمار بود که درنهايت، به مبارزهء با آن انجاميد. مبارزه با قدرت‏هاي استعماري-با عامليت وحدت‏بخش‏ اسلام-ادامه يافت و نسل‏ اندر نسل بر ذهن و نگرش مسلمانان‏ عرب‏زبان در برابر هرچه وابسته به غرب بود، تأثير گذاشت.
بعد از آن‏که کشورها به استقلال دست يافتند،مردم سعي کردند نفوذ کشورهاي استعمارگر، ازجمله نفوذ فرهنگي و زباني را محو کنند(1).
ازاين‏رو، مقاومت اندیشه در برابر گویش انگليسي در برخي از نواحي‏ جهان اسلام و همين‏طور کشورهاي ديگري هم که با استعمار دست‏وپنجه نرم کرده‏اند، معلول رابطهء زبان انگليسي با استعمار و امپرياليسم بوده است. فيشمن چنين استدلال‏ مي‏کند: با فاصله گرفتن تدريجي نسل‏هاي جديد از جهان‏بيني‏هاي قشري و بسته‏اي که والدين و معلمان آن‏ها در مسير مبارزات سرنوشت‏ساز خود براي کسب استقلال سياسي و فرهنگي عرضه کرده و از آن دفاع کرده‏اند، انتظار مي‏رود رفته‏رفته‏ از قدرت اين مقاومت فکري کاسته شود.
با اين‏همه، به دليل‏ مداومت سلطهء امپرياليسم فرهنگي غرب بر اين مردم استعمارزده- که در کسوت استعمار نو اثر آن از گذشته هم زيانبارتر است – اين‏گونه افکار منفي نسبت به زبان انگليسي و انگيزه فراگيري آن، هنوز بکلي از بين نرفته است(12).
عوارض آموزش زبان انگليسي در کشورهاي مسلمان مسائلي که در بالا از آن‏ها سخن به ميان آمد، طرز تفکر زبان‏آموزان را نسبت به يادگيري زبان انگليسي تاحدي تحت تأثير قرار داده است. درحالي که از يکسو لازم است فرد از عوارض فرهنگي يادگيري و آموزش زبان‏ انگليسي و«خطر»جذب شدن در جامعه «انگليسي» يا غربي‏ باخبر باشد؛ ولي از سوي ديگر همين آگاهي نيز سبب شده است‏ که بسياري از مسلمانان نسبت به يادگيري اين زبان نگرش منفي‏ پيدا کنند. درصورت تداوم اين نگرش‏هاي منفي و زبان کفر قلمداد شدن زبان انگليسي، حاصلي جز بي‏نصيبي براي‏ مسلمانان به‏بار نخواهد آورد.
همانطور که بيان شدزبان انگليسي، زبان علم است و آموزش رشته‌هاي مختلف در سطوح عالي و توليد علم به زبان انگليسي صورت مي گيرد. با افزايش روند جهاني سازي ارتباطات بين المللي، برنامه‌هاي راديوئي و تلويزيوني، تجارت جهاني و آموزش علوم جديد همگي به زبان انگليسي صورت مي‌گيرند و عدم آشنايي با اين زبان برابر با عدم زندگي در دنياي مدرن امروزي است. حـدود ۹۵% مقـالات علمي منتشر شده، به زبان انگليسي است کـه تنها حدود ۵۰% از آنها مربوط بـه کشورهاي انگليسي‌زبان (مانند آمريکا و انگلستان) مي‌باشد. علاوه بر اين تقريباً همه کنفرانسها و مسابقات بين‌المللي به زبان انگليسي برگزار مي‌شود زبان انگليسي زبان رسمي اخبار و اطلاعات مبادله‌شده‌ي جهان است. حدود نيمي از روزنامه‌هاي منتشر‌شده‌ي جهان به انگليسي است. تنها در کشور هند سه هزار مجله‌‌ي انگليسي‌ زبان منتشر شده است. پنج تا از بزرگترين شبکه‌هاي اطلاع‌ رساني (CBS,NBC,ABC,BBC,CBC) به انگليسي برنامه پخش مي‌کنند. همچنين فقط مجله‌ها و روزنامه‌هاي انگليسي زبان هستند که به راحتي در هر کجاي جهان يافت مي‌شوند. ۷۵% تله‌تکس‌هاي دنيا به انگليسي فرستاده مي‌شود و بيش از ۸۰% از صفحه‌هاي اصلي سايت‌ها به انگليسي‌ هستند. همچنين حدود ۷۰% ايميل‌هاي دنيا به انگليسي فرستاده مي‌شوند حدود ۸۰% اطلاعات کامپيوتر‌ها به انگليسي پردازش مي‌شوند. يادگيري فنون کامپيوتر براي افرادي که به انگليسي تسلط دارند فوق‌العاده راحت است. سياستمداران کشورهاي مختلف از زبان انگليسي براي برقراري ارتباط با يکديگر استفاده مي‌کنند. انگليسي، زبـان اصلي سازمانهايي از قبيـل سازمـان ملل متـحد (UN)، نـاتـو (NATO) و… مي‌باشد. بنابراين وقتي تعداد مسلمانان متبحر در زبان انگليسي کافي نباشد، در آن صورت نمي‏توان از معلومات‏ مفيدتري که ناقل آن زبان انگليسي است، بهره‏مند شد؛ همچنين ديگر قادر نخواهيم بود که در عرصهء جهاني به رقابت با ساير کشورها بپردازيم(7).

گرادول به طور خلاصه 12 حوزه بين‌المللي انگليسي را به اين شرح بر مي شمارد(14).
انگليسي زبان کاري سازمانها و کنفرانس هاي بين‌المللي است.
انگليسي امروزه زبان علم و فناوري گشته است.
انگليسي زبان بانکداري بين‌المللي، امور اقتصادي و تجاري است.
انگليسي زبان آگهي تجاري براي برند هاي جهاني است.
زبان محصولات شنيداري – بصري – فرهنگي است.
زبان گردشگري بين‌المللي است.
زبان آموزش متوسطه است.
زبان ايمني بين‌المللي در هوا و درياست.
انگليسي زبان حقوق بين‌الملل است.
زبان واسط در ترجمه حضوري و غير حضوري است.
زبان انتقال فناوري است.
زبان ارتباط اينترنتي است.

به همين جهت يادگيري اين زبان بسيار حائز اهميت است.
بحث و نتيجه گيري
بررسي تعاريف زيان و فرهنگ گوياي رابطه نزديک اين دو مفهوم و در واقع همپوشي زبان و فرهنگ است. اين واقعيت در آموزش زبان نيز خودنمايي مي کند به گونه اي که پرورش زبان آموزاني توانا که قادر به تعامل صحيح در جامعه زباني هدف باشند ممکن نخواهد بود مگر در سايه آموزش همزمان فرهنگ (5). به قول خيلي از کارشناسان آموزش زبان بدون آموزش فرهنگ امکان پذير نيست، اما اين مي تواند منجر شود به ترس از اينکه افراد اموزش ديده دچار غربزدگي و تهاجم فرهنگي شوند. براي مثال در ايران نحوه برخورد با جنس مخالف و همچنين بحث خانواده بسيار با کشورهای انگلیسی زبان فرق مي کند و بسياري از مطالبي که در کتابهاي آموزشي تاليف کشورهاي خارجي گنجانده شده اند ترويج اين افکار و رفتارها مي باشد(3).
بسياري از کارشناسان عقيده دارند که مدرس مي تواند نقش بسيار موثري در اين ميان داشته باشد. ازاين‏رو آگاه‏ کردن معلمان و مدرسان از عوارض فرهنگي و سياسي آموزش انگليسي‏ اهميت بسزايي دارد؛ زيرا تنها با کسب اين آگاهي است که آن‏ها خواهند توانست انگليسي را به شيوه‏اي تدريس کنند که علاوه بر تشويق زبان‏آموزانمان، به عدم پيروي از فرهنگ«انگليسي» يا غربي، به آن‏ها کمک کند از زبان انگليسي براي بيان هويت و ديدگاه اسلامي خود بهره جويند. ابتدا آنها در آموزش اين زبان بايد بر جايگاه مهم کسب علم در اسلام تأکيد کنند تا انگيزه يادگيري زبان‏ انگليسي را، دقيقاً براي وصول به اين هدف در زبان‏آموز ايجاد کنند. مدرسان بايد سعي کنند که زبان انگليسي را از زبان عربي، فارسي يا زبان مادري زبان‏آموز مهم‏تر جلوه ندهند، همچنين مدرسان بايد تلاش کنند که به زبان آموزان ديد انتقادي داده تا بتوانند به راحتي فرهنگ ها را مقايسه کنند و بايد سعي کنند اطلاعات مختلفي را در اختيار زبان آموزان قرار دهند اما نبايد فقط جنبه هاي مثبت يک فرهنگ را توصيف کنند و موظفند که نماها و چشم اندازهاي متفاوتي را براي زبان آموزان ارائه کنند. علي رغم تاکيد تلفيق فرهنگ در تدريس زبان نبايد فرهنگ خودي ناديده گرفته شود. بلکه درکنار يادآوري فرهنگ خودي، بايد به ارائه مسائل فرهنگي بيگانه نيز پرداخته شود. همچنين وظيفهء معلم است که انگليسي را به نحوي تدريس کند که در ضمن‏ ايجاد انگيزه در زبان‏آموز مواظب باشد تا فرهنگ اسلامي او تحقير و بي‏ارزش جلوه نکند.
همچنين اين تصور را که «انگليسي في نفسه خطرناک‏ است!» از ذهن زبان‏آموز پاک کرد؛ زيرا زبان‏آموزان بي‏آن‏که‏ مجبور باشند جنبه‏هاي فرهنگي «انگليسي» يا فرهنگي غربي را که‏ احتمالا با ارزش‏ها و عقايدشان در تعارض است،بپذيرند، مي‏توانند به يادگيري اين زبان بپردازند و در نهايت فرد مي‏تواند انگليسي را خيلي خوب بداند بي‏آن‏که‏از نظر فرهنگي دچار استحاله شود.
ازاين‏رو، مسلمانان نبايد از اين که يادگيري زبان انگليسي‏ خودبه‏خود به غرب‏زدگي يا لامذهبي آن‏ها منجر شود، واهمه‏ داشته باشند؛ زيرا اگر اسلام در جامعه نقش تربیتي و جامعه‏گرا داشته باشد، به‏طوري که زبان‏آموزان کاملا با جهان‏بيني اسلامي‏ آشنا و در آن جذب شوند، احتمال نفوذپذيري فوري آن‏ها از عقايد و ارزش‏هايي که با عقايد و ارزش‏هايشان در تضاد است، بسيار کم خواهد بود. هرچند بايد پذيرفت که مظاهر پيشرفت، تجدد، حيثيت اجتماعي، اجتماعي شدن و…که ظاهرا با زبان انگليسي مرتبط هستند، با توجه به اثر اجتماعي‏ساز آن‏ها بر مسلمانان، بيانگر معارضه‏جويي واقعي است؛ باوجود اين‏ معارضه‏جويي‏هاي آشکار، اين امکان وجود دارد که انسان‏ در زبان انگليسي بسيار ورزيده باشد و در عين حال، هويت‏ اسلامي خود را حفظ کند. از بين تعداد بي‏شمار مسلمانان برجسته­ی دوران معاصر و قديم مي‏توان از افرادي مانند علامه­ی اقبال، فضل الرحمن، سيد محمد نقيب العطاس، سيد حسن نصر و اسماعيل الفاروقي نام‏ برد که در زبان انگليسي مهارت بسيار داشتند و از آن به سود اسلام‏ در مسائلي استفاده کرده‏اند، از جمله در روشن کردن امور مهم مربوط به ايمان؛رفع ابهام‏هايي که احتمالا ذهن مسلمانان را به خود مشغول داشته است؛ و يا به منظور دعوت به اسلام توانسته اند از زبان انگلیسی بهره جویند(4). مسلماناني‏ که از اطلاعاتي عميق دربارهء سنت‏هاي مذهبي و فرهنگي خود و نظير چنين اطلاعاتي نيز دربارهء شرق و غرب برخوردارند، بايد به‏ زبان انگليسي و ديگر زبان‏هاي عمدهء بين المللي با افراد معاصر خود که صاحب مذاهب و سنت‏هاي فرهنگي ديگرند، بر سر موضوع‏هاي جديد به‏طور فعال مناظره کنند. در عصر حاضر‏ نهادهاي اسلامي و آموزش عالي بي‏شماري در کشورهاي‏ مسلمان وجود دارد که زبان اصلي انجام تحقيقات و آموزش‏ آن‏ها، زبان انگليسي است. در چنيناوضاع و احوالي‏ است که بايد اقليت‏هاي مسلمان ساکن در آفريقاي جنوبي و ايالات متحده و انگليس را تحسين کرد؛ زيرا با اين که زبان اصلي‏ آنان انگليسي است، ولي هنوز به اسلام و فرهنگ اسلامي بشدت‏ پاي‏بندند. آشنايي با اسلام و قوانين مهم اسلامي است که بسياري‏ از اين مسلمانان را از افتادن به دام آنچه که«غرب‏زدگي» نام دارد، نجات مي‏دهد.
ازاين‏رو، بر ماست که از زبان‏ براي انجام مقاصد خود سود ببريم و نيز بر ماست که براي رسيدن‏ به آنچه پني‏کوک آن را براي آموزش زبان انگليسي علم آموزش سرنوشت‏ساز مي‏نامد، تلاش کنيم؛ يعني برنامه­ي آموزشي ما به نحوي باشد که جنبه‏هاي فرهنگي و سياسي. آموزش زبان ما را بخوبي بررسي کند و محصول اين کار را در اختيار زبان‏آموزانمان قرار دهد(5).
در نهايت نقش زبان انگليسي در جهان‏ اسلام بايد با جديت تمام مورد بررسي قرار گيرد و اهداف اسلامي‏ اين موضوع با چنان صراحتي بيان شود که نسل‏هاي جوان‏تر با توسل به آن‏ها ياد بگيرند چگونه با یاری گرفتن از اين زبان نکاتي را که از نظر جهاني مفيد فايده است، برگزينند و عناصر خاص فرهنگي مفاهيم، عقايد و نهادهاي عاريتي را طرد کنند.

با عرض حرمت و احترام میرویس عبدالهی