آرشیف

2014-12-29

نعمت الله ترکانی

برای پرویز کامبـخش

 

مرگ ام را چه کسی قبول میکند؟

من که با چشم باز

من که با قلب پر بار

من که در سرزمین خون و شهادت

من که در قانون بی تفاوتی ها

 عمریست میمیرم و زنده میشوم…

ای شب آیا میتوانی

صدایم را به گوش ستاره ها برسانی ؟

مرا بیاد بیاور ای فرشتۀ حقیقت

 من نیستم!

اما شب هست

خفاشان است و جغد ها

و آنان زبان شب را میدانند

***

مرگ ام را چه کسی قبول میکند؟

من میمیرم!

من میروم تا آیندگان بتوانند نفس بکشند

من اعدام میشوم!

ومن فدای زندگی مردمی میشوم

که روح شانرا

و سرنوشت شانرا

پاسبانان شب

با تاریکی عادت میدهند

هان ایدوست

تفاله های قرون وسطایی

اسکلیت های متحرک

و اشباح وحشناک

روی مزارم گل شب را خواهند گذاشت

زمامداران شهوت و نفس

روشنی را به تمسخر گرفته اند

***

مرگ ام را چه کسی فبول خواهد کرد؟

من پسری ام بیست و سه ساله

من راهم را به سوی روشنی میبرم

من از شب خسته ام

من از این همه اشباح هولتاک

 و من ازین خیمه شب بازی ها…

 به نام من،

به نام انسان

 تاریکی و ظلمت

بدبختی و رنج را

وقیحانه نمایش میدهند

باور دارم.

برادرم

خواهرم و مادرم

پدرم و ای رفیق ام

بدان که

شب نمیماند

خفاش ها و جعد ها

با آمدن صبح نابود میشوند.

 

 

نعمت الله ترکانی

27.01.2008