آرشیف

2023-9-23

محمداکرام اندیشمند

بحثی در مورد جنبش اصلاح دینی در گفتگو با محمد فرامرز

 

محمدفرامرز:

1 – تلقی شما از جنبش اصلاح دینی، احیای فکر دینی در اسلام، بازگشت به اسلام ناب محمدی و عناوین دیگری که استفاده می شود چیست؟

 

پاسخ:

این سه عبارت، معنی و مفهوم متفاوت دارد؛ افزون بر آنکه بر سر درستی و نادرستی آن از نظر اسلام میان افراد و گروه های اسلامی متعلق به این جریان ها، اختلاف است.

جنبش اصلاح دینی یا جنبش اصلاحات دینی در واقع در دین مسیحیت اتفاق افتاد که همان پروتستانتیزم در قرن شانزدهم میلادی بود که توسط کشش مسیحی آلمانی مارتین لوتر وژان کالون روی داد. مذهب جدیدی در دین مسیحی بنام پروتستان از دل این جنبش بیرون آمد.

اما در اسلام چیزی به نام جنبش اصلاح دینی شکل نگرفته است. فرقه ها و مذاهب مختلف فقهی، کلامی، عرفانی و سپس سیاسی هیچکدام جنبش اصلاح دینی مشابه جنبش اصلاح دینی مسیحیت، نبودند و نیستند.

اگر هدف از جنبش اصلاح دینی، ایجاد اصلاحات در دین و مسایل اساسی دین اسلام باشد، این فرقه ها و گروه های مختلف اسلامی هیچ تغییراتی را در اصول و بنیاد های دین اسلام شکل ندادند و ایجاد نکردند. نکتۀ دیگری که در مورد وجود جنبش اصلاح دینی قابل تذکر است عدم پذیرش چنین جنبشی از سوی تمام و یا کم از کم اکثریت فرقه ها و گروه های سیاسی و مذهبی مسلمانان است. زیرا تمام گروه ها و فرقه های مسلمانان، اصلاح و تغییر را در اسلامی که با قرآن و حدیث پیامبر معرفی می شود رد می کنند و نمی پذیرند. این تعبیر و تفسیر فقهی و کلامی و عرفانی را نمی توان جنبش اصلاح دینی گفت. مرجعیت پایه و اصلی که دین اسلام بر مبنای آن استوار است و دین را معرفی می کند و دستورات دینی را صادر می کند، قرآن و سپس حدیث پیامبر است که البته حدیث از نظر شیعه شامل اقوال امامان شیعه نیز می شود. اما هیچ کدام از فرقه های دینی به جنبش اصلاح دینی که اصلاحات و تغیراتی را در مرجعیت پایه ایجاد کند، باور ندارند و از چنین چیزی سخن نگفته اند.

برخلاف جنبش اصلاح دینی، احیای فکر دینی، یک جنبش و جریان متداول و قابل قبول در میان مسلمانان است. بسیاری از گروه های اسلامی به خصوص جریان های اسلام گرایی یا احزاب و گروه های اسلامی که در صدد تشکیل دولت و حکومت اسلامی هستند، احیای فکر دینی را در میان مسلمانان با اهمیت تلقی می کنند. البته این نکته را باید مد نظر داشت که هر گروه و فرقه های مسلمان این احیای فکر دینی را بر مبنای برداشت های خودشان از دین مطمح نظر دارند.

بازگشت به اسلام ناب محمدی در واقع با جنبش اصلاح دینی متضاد و متعارض است. این بازگشت نه برای اصلاح که برای انقیاد و اطاعت از تمام مظاهر دین است که در زمان و حیات پیامبر اسلام و صدر اسلام وجود داشته است. هر چند که فرقه های اسلامی به خصوص شیعه و سنی در مورد ویژگی ها و چگونگی آن مظاهر، اختلاف دارند و برداشت و تفسیر متفاوت ارائه می کنند.

 

2 – چه ضرورت و الزامی برای پرداختن به بحث جنبش اصلاح دینی به نظر شما وجود دارد؟

پاسخ:

من با توجه به تعریفی که از جنبش اصلاح دینی ارائه کردم، می خواهم به جای جنبش اصلاح دینی، جنبش اصلاح فهم و معرفت دینی را بکار ببرم.

منظور از جنبش اصلاح فهم و معرفت دینی این است که مسلمانان،  فهم، برداشت و قرائت جدید و متناسب به زمان از دین ارائه کنند. اصلاح و تغییر دین اسلام که آن را اگر خواسته باشیم در جنبش اصلاح دینی تعریف و ارائه کنیم آنگونه که در بالا گفتم،  نامحتمل است. هیچ فرقه ای این ادعا را نکرده و این ریسک را نمی پذیرد. اما برای آنکه مسلمانان و دین شان بتوانند در دنیای امروز زندگی مسالمت آمیز، آرام و همراه  با توسعه در ابعاد مختلف داشته باشند و نوعی از همسویی و تلفیق میان دین و این زندگی ایجاد کنند، باید جنبش اصلاح فهم و معرفت دینی در میان شان وجود داشته باشد تا از دین تفسیر امروزین  و متناسب به زمان ارائه کنند. درغیر آن اگر چنین نشود، دو راه بیشتر وجود ندارد:

یکی آنکه، دین را بگذارند به حال خودش و برای تطبیق تعالیم و دستورات دینی اصراری نداشته باشند و در واقع سکولایرزم سیاسی و حتی اجتماعی را بپذیرند و اگر به زبان نیاورند و اعتراف نکنند، در عمل آن را بپذیرند و تحمل کنند.

دوم آنکه، برای اجرای دین و تعالیم و دستورات دینی به خشونت و زور متوسل شوند. کاری را که گروه های مانند داعش، القاعده و غیره می کنند.

 

3 – بحث اصلاح دینی یا احیای دینی، سابقه تاریخی طولانی دارد. آیا تفاوت های میان حرکت های اصلاح دینی دوران معاصر و حرکت های اصلاح دینی در گذشته وجود داشته و دارد؟

پاسخ:

حرکت های احیای دینی و بازگشت به صدر اسلام و آنچه را که در پرسش نخست با عبارت اسلام ناب محمدی به آن اشاره کردید در گذشته بیشتر اصلاحی و شکل نصیحت و موعظه داشت و فقهی، کلامی و عرفانی بود،  اما در دوران معاصر بیشتر سیاسی است. حرکت های امروزی اسلامی حرکت های سیاسی هستند که در صدد تشکیل حکومت اسلامی به نام خلافت اسلامی، امارت اسلامی و جمهوری اسلامی می باشند. برخی این حرکت ها بصورت دهشت افگنانه ظاهر می شوند و برخی هم مسالمت آمیز و از طریق مشارکت در انتخابات و دموکراسی.

 

4 – از نگاه درون دینی وضعیت اصلاح و احیاء را در میان اهل سنت و تشیع چگونه می بینید و نکات مثبت و منفی اصلاح دینی در میان مذاهب اسلامی چه نکاتی است؟

پاسخ:

درهر دو جامعه و فرقۀ مذهبی سنی و شیعه توافق نظر بر سر اصلاح و احیای فکر دینی وجود ندارد. مثلاً در شیعه اگر نگاه کنید، تفکر ولایت فقیه که توسط آیت الله خمینی بوجود آمد، حاکم است. اما شیعیان زیادی اند و مراجع شیعه که ولایت فقیه را نمی پذیرند. در جامعۀ سنی نیز اتحاد نظر بر سر اصلاح و احیای فکر دینی دیده نمی شود. مرجع واحد و معتبر که برای همه قابل قبول باشد، وجود ندارد.

هر چند برخی ها به این دلیل که در مذهب سنی دروازۀ اجتهاد دینی مسدود است و علمای سنتی سنی به اجتهاد در عصر حاضر باور ندارند و عمل نمی کنند، و برخلاف در شیعه اجتهاد باز است و مراجع زنده وجود دارند، شیعه را مذهب باز تر و عصری تر و مدرن تر معرفی می کنند، اما برداشت من چنین نیست. به باور من از آنجای که شیعه، امامت را برخلاف سنی یکی از اصول دین می داند و به جانشینی بلافصل پیامبر معتقد است که دوازده امامی ها به دوازده امام جانشین باور دارند، این باور، راه را برای آزادی جامعه در انتخاب سرنوشت سیاسی و رهبری جامعه و کشور شان می بندد. نمونۀ آن ولایت فقیه در ایران است که از دل این اصل امامت بیرون می شود و بیرون شد و یک نظام توتالیتر مذهبی را بر جامعه تحمیل کرد و می کند. اما سنی ها به این جهت که انتخاب رهبر و زمام دار را اصل دین نمی دانند در انتخاب آن دست باز تری دارند. البته آنگونه که در بالا گفتم همه جریان ها و گروه های اسلامی سنی دیدگاه یکسان در مورد تشکیل دولت اسلامی یا نظام اسلامی  و انتخاب زعیم ندارند و شماری فقط نظام اسلامی را از طریق جنگ و غلبه با نام جهاد عملی و شرعی تلقی می کنند.

 

5 – رفتار خشن(تهدید، تبعید و طرد) سنت گرایان که امروز حاکم بر جوامع اسلامی است با نوگرایان دینی ناشی از چه عواملی است. به عنوان نمونه ممنوع القلم شدن کدیور مثلاً در ایران و یا تبعید حامد ابوزید از مصر آیا صرفاً همان دگراندیشی است یا علل و عوامل دیگر نیز دارد، رابطۀ نواندیشان مسلمان با جنبش اصلاح دینی چگونه رابطه ای است؟

 

پاسخ:

برخی از این سنت گرایان حاکم به مبنای باور اعتقادی خود به این سرکوبی متوسل می شوند که هر گونه اصلاح فهم دینی و قرائت دینی را غیر از فهم و قرائت خودشان گمراهی و گمراه کردن جامعۀ مسلمان می دانند و از این رو با صاحبان این قرائت برخورد سرکوب گرانه می کنند. سنت گرایان و یا گروه های افراطی اسلامی هر گونه برداشت و فهم خود را از دین، حقیقت مطلق دین فکر می کنند و برداشت و فهم دیگران را باطل می پندارند. تکلیف باطل هم در اسلام معلوم است که باید برای نابودی و برچیدن آن کمر بست.

برخی دیگر که با نواندیشان دینی برخورد خشن می کنند و به تبعید و یا زندانی کردن آن ها دست می زنند، برای جلوگیری از ضعف موقعیت خود شان در جامعۀ مسلمان کشورشان است. می خواهند با این کار در میان علمای سنتی و گروه های اسلامی مشروعیت خود را به عنوان حاکم و دولت حفظ کنند.

در مورد رابطۀ نواندیشان مسلمان با جنبش اصلاح دینی باید گفت که نو اندیشان مسلمان همان افراد و گروه های اند که می خواهند معرفت و قرائت نو و این زمانی از دین ارائه کنند، بدون آنکه در متون دین و مرجعیت پایه در معرفت دینی تغییر و اصلاحاتی بیاروند. اما این نو اندیشان مسلمان نیز یک طیف واحد و همسو و همفکر نیستند. متفاوت هستند. دیدگاه های متفاوت در این مورد دارند. برخی محافظ کار اند، برخی افراطی، برخی معتدل و برخی دیگر حتی سکولار.

 

6 –  شکلگیری جنبش اصلاح دینی دوران معاصر من فکر میکنم سه عامل عمده داشت، عامل اول استعمار است، عامل دوم استبداد است و عامل سوم هم به قول دکتر شریعتی استحمار است یعنی علمای که فقط تفسیر خودشان از دین را محق و صواب میداند و هر قرائت دیگر از دین را که همسو با قرائت شان نباشند موردپذیرش خویش نمیداند. قرون سوم، چهارم و پنجم اوج غرور و عزت مسلمانان و تمدن اسلامی است ولی با تهاجم غرب و خاصتا اروپا بر جوامع شرق مسلمان اقتدار نیمبند که باوجود امپراتوری عثمانی وجود داشت از میان برد و مسلمانان را و بهویژه متفکران جوامع اسلامی را با این پرسش روبرو نمود که چرا آن عزت و اقتدار از میان رفت؟ برای دستیابی به عزت و اقتدار پیشین چه باید کرد؟ لذا مصلحان راه دستیابی به اقتدار پیشین را احیایی پارههای مغفول مانده دین میدانستند هرچند که در مورد خود این پارههای مغفول و روش احیای آن اتفاق وجود ندارد. سید جمال درحرکت خویش دوطبقه را بهصورت ویژه موردتوجه داشت، طبقه حاکم و طبقه روحانیت.

من فکر میکنم سید ابتدا میخواست با استبداد و استحمار مبارزه کند و سپس با استعمار مبارزه کند. برای همین است که هر جا سید میرود استعمار در پی سید میآید و هر جا موطن و مسکن گزین میشود جرقه های انقلاب و استقلالطلبی (استقلال به معنای سیاسی آن)، دیده میشود.

به نظر شما چگونه میشود به اقتدار پیشین دست یافت و چگونه آن پارههای مغفول را میتوان احیا کرد؟

آیا روش سید جمال را به عنوان یک مصلح برای زمانه کنونی نیز قابل تبعیت میدانید یا شما الگوهای دیگری را پیشنهاد میکنید؟

 

پاسخ:

 

اقتدار پیشین به چه معنی است؟ اگر اقتدار پیشین به معنی همان دوران صدراسلام و سده های بعد از خلافت اموی تا خلافت عثمانی از منظر گسترش اسلام و تصرف و فتح سرزمین ها باشد، بازگشت به آن دوران و آن اقتدار و غلبه بر دشمنان نه با روش سید جمال عملی است و نه با آنچه که احیای فکر دینی عنوان می شود. یاد مان نرود که این احیای فکر دینی از نظر گروه ها و نخبگان دینی مسلمانان با برداشت و تعبیر متفاوت، مختلف و متضاد ارائه می گردد. از نظر گروه های ستیزه جو و تکفیری احیای فکر دینی با شمشیر و خون عملی شدنی است و با محو دشنمان و محو تمام فتنه و فسادی که بنا به باور آن ها به این دشمنان مربوط می شود. در حالی که گروه های اسلامی در عنوان میانه رو و اهل مدارا و کثرت گرا این دیدگاه را در احیای فکر دینی رد می کنند.

اگر بازگشت به اقتدار پیشین به همسویی، یکپارچگی و وحدت مسلمانان همچون عصر پیامبر و خلفای راشدین نیاز داشته باشد که دارد، این همسویی و وحدت تحقق یافتنی نیست و بیشتر یک آرمانگرایی محض و یک خیال پردازی به نظر می رسد. زیرا اختلاف میان مسلمانان بسیار عمیق و گسترده است که راه را بروی همسویی و وحدت آنان می بندد.

دنیای اسلام و مسلمانان برخلاف نام واحدی که حکایت از دین واحد دارد، دنیای تفرقه و تعارض داخلی است. طیف گوناگونی از اندیشه و باورهای اسلامی در عرصه های مختلف حیات از عرصۀ مذهبی و فقهی تاعرصۀ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در جهان اسلام وجود دارد.

ریشه های اختلاف درونی مسلمانان که یک اختلاف تاریخی و دوامدار است در گام نخست به مؤلفه های داخلی بر می گردد؛ علی رغم آنکه عوامل مختلف بیرونی در این تفرقه تأثیر گذار است.

در نگاه به اولین مؤلفه ای درونی اختلاف، تعبیر و برداشت متفاوت مسلمانان و در واقع نخبگان و علمای مسلمان در طول تاریخ اسلام از نصوص و منابع اسلامی نمایان می شود. آیا این تعبیر و برداشت متفاوت، به فهم و درک متفاوت نخبگان و علمای دینی و دیدگاه مختلف آنها از نصوص و منابع برمی گردد، و یا وجود تفاوت در این منابع منتج به تفرقه و ناهمسویی می شود؟ پاسخ به این پرسش و بیرون رفت از معضلِ برخاسته از آن در میان مسلمانان و جوامع اسلامی امر دشوار است. دشواری این امر به این نکته برمی گردد که چگونه میتوان این معضل را در عوامل و زمینه های اصلی اختلاف وافتراق برطرف ساخت؟

اگر معرفت و درک یکسان از تعالیم واحکام دینی در رویکرد به نصوص و منابع اسلامی و سپس توافق بر سر تمامی مسایل، راه حل این معضل باشد، چنین راه حلی دست نیافتنی به نظر میرسد. زیرا نه تنها که در تاریخ سیاسی اسلام و مسلمانان این درک واین راه حل شکل نگرفت، بلکه بخشی از تاریخ سیاسی اسلام از ناهمسانی فهم و معرفت دینی، از برداشت و تفسیر مختلف و متعارض منابع دینی و از باور به تعدد منابع و مراجع دینی بوجود آمد.

اگردیدگاه و تفسیر متفاوت از نصوص و منابع به عوامل مختلف پیوند داده شود، برخی از نویسندگان و تاریخ نگاران ابهام واختلاف در منابع را یکی از مؤلفه هایی تلقی می کنند که زمینه را در جهت آرای متفاوت و متعارض هموارمی کند.

نکته دیگری که یکپارچگی جهان اسلام را نامحتمل میسازد و بازگشت به اقتدار پیشین را غیرعملی می نمایاند، به تأثیر پذیری مسلمانان از عوامل مختلف اجتماعی و فرهنگی جوامع سنتی و بومی خودشان بر میگردد. تأثیر گذاری و اختلاط، ویژگیهای تاریخی و اجتماعی جوامع مسلمان با معارف وآموزۀ دینی تفاوت های مشهودی را در این جوامع بوجود آورده است.

منافع و مصالح متفاوت کشورهای اسلامی، ملت ها واقوام مسلمان در عرصه های مختلف حیات سیاسی، اقتصادی واجتماعی عامل دیگر در جدایی و ناهمسویی جهان اسلام وجوامع مسلمان و باز گشت به اقتدار پیشین است.

اختلاف بر سراراضی و مرزها یکی از اختلافات جدی شماری از کشورهای اسلامی شمرده میشود که منازعات بسیار خونینی را نیز در پی داشته است. هر چند این اختلاف زاییدۀ دوران استعمار اروپایی در قرن نوزدهم و بیستم تلقی میشود، اما مسلمانان نتوانستند به راه حل مسالمت آمیز این اختلافات دست یابند. صرف نظراز عوامل دیگری که موجب اشتعال آتش جنگ میان کشورهای مسلمان درنيمۀ دوم قرن بیستم شد، اختلاف مرزی وارضی در ظاهر عامل اصلی جنگ های خونین مسلمانان و کشورهای اسلامی باهم بود. جنگ هشت ساله میان عراق وایران دردهۀ هشتاد، جنگ و در واقع تجاوز نظامی دولت عراق به رهبری صدام حسین علیه کویت، جنگ میان کشورهای مراکش و الجزایر در سال1963،

اختلاف مزمن بر سر مرز دیورند میان افغانستان و پاکستان، اختلافات مرزی و ارضی میان ایران و امارت متحده عربی بر سر سه جزیره در خلیج فارس و . . . نمونه هایی از اختلاف متذکره هستند.

از لحاظ تعلقات ملی، قومی، زبانی و نژادی نیز تفرقه های شدیدی در جهان اسلام وجود دارد. این افتراق و اختلاف هم در میان کشورها و ملت های مختلف مسلمان چون: عرب، بربر، ترک، فارس، کرد، و غیره موجود است و هم میان ملت ها واقوام مختلف در داخل کشورها و جوامع مسلمان سایه افگنده است.

از این عوامل درونی اختلاف و تفرقه میان مسلمانان و در دنیای اسلام به عنوان مانع بازگشت به اقتدار پیشین که بگذریم، عوامل دیگری نیز موانع و سدهای کلان این بازگشت به اقتدار پیشین اند.

عقب ماندگی و وابستگی دنیای اسلام و مسلمانان به جهان نامسلمان تقریباً در تمام عرصه های حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نظامی، امنیتی و حتی فرهنگی یکی از این عوامل است. در حالی که مسلمانان درسده های تاریک میانه، تمدن واقتدار داشتند و این تمدن یکی از عوامل ظهور رنسانس در اروپا و جهان غرب بود. علی رغم آنکه تا آغاز نیمۀ دوم قرن بیستم عیسوی بسیاری از کشورهای اسلامی به استقلال سیاسی دست یافتند اما هرگز نتوانستند به عنوان جوامع و کشورهای مستقل در عرصه های مختلف حیات تبارز کنند. کشورهای اسلامی همچنان پس از استقلال در ورطۀ پسمانی های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی گرفتار ماندند و نتوانستند خود را از این منجلاب بیرون کنند.

نقش مسلمانها با حدود دو ملیارد جمعیت در تمدن امروز بشر بسیار ناچیز و حتا نامشهود است. تمام آثار و محصولات امروز در عرصه های مختلف حیات انسانی از پیشرفت در عرصۀ علم طب تا تکنولوژی و میدان دانش علوم انسانی واجتماعی متعلق به جوامع غربی و مسیحی است. دنیای اسلام و مسلمانان در عرصه های مختلف زندگی به دنیای غرب و نامسلمان وابسته هستند. این وابستگی نه تنها پهنه های اقتصادی، نظامی و علمی را در بر می گیرد، بلکه شامل امنیت و حقوق انسانی و اجتماعی و شامل استقلال سیاسی و تمامیت ارضی شماری از کشورها وجوامع مسلمانان می شود. به این معنی که برخی از کشورهای اسلامی و جوامع مسلمان در حفظ استقلال، تمامیت ارضی، امنیت و حقوق انسانی و اجتماعی شان اتکا به همکاری و حمایت غرب دارند.

نکتۀ شگفت آور این است که بعضی از ثروتمند ترین کشورهای مسلمان به خصوص کشورهای نفت خیز عربی که مهد ظهور اسلام هستند با حضور نظامی امریکا در خاک وآب خود احساس امنیت می کنند. امروز ایالات متحده امریکا در کشورهای اسلامی و عربی: عربستان سعودی، کویت، بحرین، عمان و قطر پایگاه و نیروی نظامی دارد. نمونه های بیشتری از وابستگی کشورها و جوامع مسلمان در عرصه امنیت، استقلال، تمامیت ارضی و حتا حقوق مدنی و اجتماعی به کشورهای غربی، قابل مشاهده و مطالعه است. جامعۀ کردعراق و کشور کویت در دهۀ نود قرن بیستم عیسوی، کشور مسلمان بوسنیا هرزگویین و جامعۀ مسلمان کوسوو شامل این نمونه ها می شوند. افغانستان کشور خود مان علی رغم آنکه امروز در آن از شکست امریکا و ناتو سخن می رود، اما نود و هشت درصد مردم این کشور فاتح در خط فقر و زیر خط فقر زندگی میکنند و محتاج کمک همان امریکا و ناتوی شکست خورده و مغلوب اند.

کشورهای بزرگ و مهم اسلامی پاکستان ومصر نیز در وابستگی های معینی به ایالات متحده امریکا و دنیای غرب به سر میبرند. وابستگی پاکستان به ایالات متحده امریکا در طول بیش از نیم قرن تشکیل این کشور به حدی است که احمدرشید نویسنده و پژوهشگر پاکستانی اضمحلال پاکستان را با گسستِ این

وابستگی پیش بینی میکند. پایگاه نظامی و حضور نیروهای نظامی امریکا و غرب در کشورهای اسلامی دیگر چون ترکیه، آذربایجان و غیره نیز در واقع حکایت از وابستگی هرچند متفاوت این کشورها دارد. کشورهای اسلامی در طول یک قرن اخیر نتوانستند حتا یک مشکل داخلی خود را در عرصه های امنیتی، اقتصادی واجتماعی حل کنند. مسلمانان در داخل کشورها و جوامع شان گرفتار استبداد، تبعیض و نابرابری های اجتماعی هستند. گروه های قومی حاکم در بسیاری از کشورهای اسلامی با اقوام مسلمان دیگر در کشورهای شان برخورد تبعیض آمیز دارند. در بسیاری از کشور های اسلامی مردم هنوز رعیت هستند و از پدیدۀ شهروندی خبری نیست. انتخابات آزاد به عنوان راه گزینش رهبری دولت و نظام سیاسی در کشورهای اسلامی از یکطرف سابقۀ ریشه دار تاریخی ندارد و از سوی دیگر تدویر انتخابات هم که در سدۀ بیستم در واقع با تأثیرپذیری از غرب متدوال شد، بیشتر نمایشی انجام میشود.

و اگر بازگشت به اقتدار پیشین به معنی برتری نظامی مسلمانان بر نامسلمانان و جهان غرب باشد و غلبه بر آن ها که روزگاری مسلمانان تا نیم اروپا سیادت داشتند، این برتری نظامی حالا غیر عملی و نا محتمل است. چون مسلمانان در عرصۀ علوم معاصر و دنیوی و پیشرفت های تخنیک و تکنالوژی در یک عقب ماندگی عمیق و گسترده از دنیای نامسلمان به سر می برند و با احیای فکر دینی و بازگشت به صدر اسلام با هر تعبیر و قرائتی که گروه های اسلامی ارائه کنند، به آن اقتدار نمی رسند. در علوم دینی نمی توان به پیشرفت نظامی و تکنالوژی دست یافت که عقب ماندگی مسلمانان را جبران و به اقتدار پیشین را احیا کند.

با توجه به این نکاتی را که من توضیح دادم اگر به این پرسش شما که پرسیده اید:

به نظر شما چگونه میشود به اقتدار پیشین دست یافت و چگونه آن پاره های مغفول را میتوان احیا کرد،

آیا روش سید جمال را به عنوان یک مصلح برای زمانه کنونی نیز قابل تبعیت میدانید یا شما الگوهای دیگری را پیشنهاد میکنید، پاسخ ارائه کنم، پاسخ من این است:

اگر تمام جریانهای اسلام گرایی اعم از جریان میانه رو تا افراطیت تکفیری وانتحاری، تشکیل حکومت اسلامی و بازگشت به صدراسلام را در جهت رسیدن به اقتدار و عظمت پیشین، وجیبۀ اسلامی و آرمان نهایی خود تلقی کنند، بستر و ابزار دسترسی به آن حکومت وآن اقتدار چیست؟

عملیات انتحاری که حتا اگر به آن عملیات استشهادی گفته شود تا گویا ابزاری در جهت شکست و نابودی دشمنان اسلام، تشکیل حکومت اسلامی واحیای عظمت و اقتدار پیشین اسلام باشد، پیامد معکوس دارد. بدون تردید برای جریانهای افراط گرای اسلامی که از عملیات انتحاری به عنوان ابزار مبارزه استفاده می کنند، سرباز گیری و حتا بسیج شماری از جمعیت عام مسلمانان از آدرس دین واعتقادات اسلامی برای انتحار و انفجار در شرایط عقب ماندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جوامع اسلامی که حتا نسبت به دین وآموزه های دینی خود نآگاه و بی سواد هستند، آسان است؛ اما ایجاد نظام برتر سیاسی و اجتماعی با تمدن برتر، رفاه بیشتر و عدالت بهتر و یا به تعبیر شما بازگشت به همان اقتدار پیشین کار آسان و عملی نیست.

عظمت و اقتدار مسلمانها و بازگشت به آن اقتدار پیشین باید از همان نقطه ای آغاز شود که در آن نقطه متوقف شد و درهم شکست.

این نقطه، پیشرفت علم و حکمت در پرتو آزادی تفکر واندیشه بود. تمدن اسلامی زمانی در خلافت عباسیان رشد کرد که جنبش علمی آغاز شد. دولت مسلمان عثمانی در برابر غرب و اروپای مسیحی زمانی شکست خورد که دنیای غرب در عرصه های مختلف فکری، سیاسی، فرهنگی، صنعتی، اقتصادی و نظامی پیشی گرفت. اگر جنبش های اصلاحی دینی یا جریانهای اسلام گرایی در صدد بازگشت به اقتدار و عظمت پیشین هستند راه این اقتدار از تحول در فکر و اندیشه میگذرد، نه از جمود و تحجر و نه از تکفیر و انتحار.

اثبات برتری و حقاینت هر دین و آیدئولوژی با خون و خون ریزی در واقع نمایشی از ناکامی و شکست است. برتری و حقانیت را باید با ایجاد تمدن برتر و نظام بهتر در جهان بشریت نشان داد و از این طریق به اقتدار از دست رفته بر گشت.

 

7 – اولین عنوان که برای جنبش اصلاح دینی بکار برده شد به نظر من «احیاگری» است اینکه شما فرمودید اصلاح فهم فکر دینی بیشتر نزدیک به اقبال است علامه اقبال عنوان شش جلسه سخنرانیاش را «احیای فکر دینی» نام مینهد که به گونهای این پیام را دارد که بدون اصلاح فکری هر اصلاح دیگری به فرجام نخواهید رسید؛ اما اینکه فرمودید جنبش اصلاح دینی درواقع این معنا را دارد که بیاید روی اصول مسلم اسلامی دست بگذارد و آن اصلاح کند و اشاره کردید که چنین چیزی در مسیحیت اتفاق افتاد که به پروتستانیسم مشهور شده است و در اسلام چنین چیزی مجازی نیست فکر میکنم نکاتی را باید بیفزایم. این مورد اجماع مسلمانان است که اسلام به عنوان یک دین پیراسته از تحریف است و اصول که در قرآن آمده یا در سنت (نزد اهل سنت، سنت به معنای قول، فعل و تقریر پیامبر و نزد تشیع به معنای قول، فعل و تقریر معصوم است که تشیع برای امامان خویش نیز عصمت قائل هستند)، بیشتر ناظر به کلیات است و هرکسی میتواند تفسیر خودش را (با عنایت به اصول دانش تأویل و تفسیر متن) از آن داشته باشند که در جوامع اسلامی از قرن اول شاهد آن بودیم، شکلگیری دو جریان کلامی تحت عنوان «اشاعره» و «معتزله» نشانگر این است که قرائت هر گروه از دین و متون دینی متفاوت است و طبعاً قابل نقد زیرا اینها برداشت علماست از متون دینی به عنوان مثال رابطه عقل و شرع در نگاه معتزله حسن وقبح عقلی وجود دارد این سخن به این معناست که تعدادی از ارزش ها ربط به دین ندارد عقل خود در درک آنها کافی است مثل دروغ بد است، خیانت بد است و… اما اشاعره می گوید هیچ حسن وقبح عقلی نداریم هر چه شرع گفته نیکو، نیکوست و هرچه را شرع گفته قبیح است، نیکو نیست یا مثلا گفتگوهای که در پیرامون آیه یدالله فوق ایدیهم هست که تعدادی آنرا به قدرت تفسیر کرده اند و تعدادی هم به ظاهر خود آیه حمل می کنند و آن را به معنای دست معنا می کنند. به همین صورت در حوزه فقه نیز هر گروه تفسیر خودشان را از دین دارند که مستند شان نیز حدیث مشهور است که نقل شده است: «للمصئ اجران و للمخطئ اجر واحد». کسی استنباط حکم شرعی میکند اگر مطابق واقع بود دو اجر میبرد و اگر خلاف واقع باشد یک اجر. به عنوان مثال در باب وضو (تشیع از آرنج به سوی انگشتان می شویند و اهل سنت برعکس) و نماز (دستباز و بسته بودن و یا کجا بستن دست) و فرقه های متعدد که در طول 14 قرن شکل گرفته است که حتی گاه گروهی دست به تکفیر گروه دیگر زده

است، جنبش اصلاح دینی درعین حال که یک جنبش سیاسی است مبانی فکری واصلاح افکار و اندیشه را نیز این متفکران مورد توجه داشتند که امروز با عناوین نوگرایان دینی، روشنفکر دینی و… شناخته میشود که در تلاش است فهم دیگری از متون دینی به دست دهد که میتوان به عنوان مثال به ابو حامد زید مصری و دکتر محمد شحرور سوری به ویژه به کتاب «الکتاب و القرآن» ایشان اشاره نمود. در کنار اینها مصلحان دینی بیشتر توجه به هم پذیری و تحمل دیگری (تولرانس) دارد که میتوان به سید جمال اولین منادی وحدت اسلامی در دوران معاصر و شیخ شلتوت مفتی الازهر مصر اشاره کرد.

علیایحال، میخواهیم بپرسیم به نظر شما آیا جنبش اصلاح دینی و یا به تعبیر شما جنبش اصلاح فهم دینی دستاوردی هم داشته است این دستاوردهای جنبش چیست یعنی آیا جنبش اصلاح تاکنون موفق بوده است؟

 

پاسخ:

 

از نظر من نگاه به تاثیرات و موفقیت و عدم موفقیت جنبش اصلاح دینی یا احیای فکر دینی و یا جنبش اصلاح فهم دینی از دو جهت قابل بررسی و مطالعه است:

1 – از جهت مبارزه و تقابل با استعمار و اشغالگری و سلطه جویی غرب و قدرت های استعمار گر که دولت ها و امپراتوری های عثمانی و بابری را متلاشی کردند و متصرفات هردو به خصوص متصرفات عثمانی را که دولت عثمانی به عنوان خلافت اسلامی نیز شناخته می شد، به اشغال خود در آوردند.

2 – از جهت تاثیراتی که بر افکار مسلمانان و بر همبستگی و همسویی آن ها گذاشت.

جنبش احیای فکر دینی و یا در واقع اسلام گرایی در بخش نخست موفقیت هایی داشت. به بیداری جوامع مسلمان در مقابله با استعمار و اشغالگری و کسب استقلال سیاسی از آن ها انجامید و یا در این مورد تاثیرات مهمی به جا گذاشت.

اما در بررسی جهت دوم در درون جوامع اسلامی و مسلمانان نه تنها موفقیتی به نظر نمی رسد که چالش های جدیدی را بوجود آورد. این جنبش که جنبش دینی-سیاسی بود و بیشتر سیاسی شمرده می شد، اختلاف و تفرقه را در برداشت و قرائت دینی، عمیق و گسترده ساخت. گروه های افراطی و تکفیری ستیزه جو و خون ریز از درون این جنبش سر برآوردند که به جای عقلانیت و مدنیت در صدد تشکیل حکومت اسلامی و حتی جامعۀ اسلامی مورد باور و قرائت خود شان به خشونت و خون ریزی وبا اِعمال زور متوسل شدند. این گروه ها نه بصورت همسو و متحد بلکه با تفرقه و خصومت میان هم هر کدام درک و قرائت خود را از اسلام، حقیقت مطلق اسلام تلقی کردند و می کنند و هر گونه درک و فهم مخالف و حتی نزدیک به خود را که شامل گروه خود شان نمی شد و نمی شود، گمراهی مطلق پنداشته اند. ما همه امروز می بینیم که جنبش احیای فکر دینی و اسلام گرایی سیاسی که در صد سال اخیر و به خصوص در نیم قرن اخیر رشد کرد، به جای ایجاد و شکل دهی امنیت، توسعه و عدالت در برخی از جوامع و کشورهای اسلامی، جنگ و خون ریزی را شکل داد.

شاید گفت که یگانه نمونۀ موفق جنبش اصلاح دینی و احیای فکر دینی در میان جوامع و کشورهای اسلامی، ایران باشد که اسلام گرایی به رهبری آیت الله خمینی موفق شد تا با تصاحب رهبری شورش و

انقلاب 1357، دولت شاه را بر اندازد و به قدرت سیاسی برسد. اما این نمونه آیا در شکل دادن یک الگو و مدل نظام و حکومت اسلامی قابل پیروی برای اسلام گرایی و جنبش احیای دینی، موفق بود و است؟ برای پاسخ به این پرسش جریان های اسلام گرایی دیدگاه واحد ندارند. جنبش احیای دینی موفق در ایران به عنوان دولت اسلامی و جمهوری اسلامی به وحدت و همسویی جنبش های احیای دینی و اسلام گرایی نینجامید و بر عکس در خاور میانه پس از تشکیل جمهوری اسلامی ایران تفرقه و خصومت های فرقه ای و مذهبی عمیق تر و گسترده تر شد. بخش مهم عامل این تفرقه به سیاست فرقه گرایی خود جمهور اسلامی ایران بر می گشت که در صدد صدور اسلام گرایی شیعه بر آمد و گروه های مورد حمایت خود را حتی بصورت گروه های مسلح و نظامی شکل داد.

 

8 – البته اینکه فرمودید تعدادی باز بودن باب اجتهاد را دلیل بر انعطاف بیشتر تشیع میداند و اشاره به این کردید که اصل امامت به گونه های در تشیع باعث شکلگیری نظام بنام ولایت فقیه شده است که مثلاً در ایران شاهد هستیم که در واقع بر گرفته از همین اصل امامت است و اهل سنت در امر انتخاب حاکم چون اصل بنام امامت ندارند در این مسئله منعطفتر به نظر میرسد. لازم دیدم دو نکته را تذکر دهم. نخست اینکه، امامت با زعامت سیاسی متفاوت است امام میتواند زعیم سیاسی باشد درصورتیکه مردم زعامت سیاسی را به او واگذار کنند مانند که امام علی به عنوان خلیفه چهارم زعامت سیاسی را به دست گرفت؛ اما اگر مردم کسی دیگری را به زعامت سیاسی برگزینند زعیم سیاسی همان برگزیده مردم است، اما هر دو جریان چه شیعی و چه اهل سنت ویژگی های را برای حاکم جامعه های اسلامی برشمرده است که در تشیع چون امام را دارای مقام عصمت میداند از این حیث مناسبترین گزینه برای حکومت و زعامت میداند اما اهل سنت نیز شرایطی ذکر کرده اند حتی مثلاً قریشی بودن یکی از مرجحات در انتخاب زعیم سیاسی است.

نکته دوم اینکه، در باور تشیع امام دارای مرجعیت مذهبی است به این معنا که علما در مورد تفسیر دین اگر اختلاف کردند بایستی این اختلاف حل گردد و در باور تشیع مرجع حل اختلاف علما امام است که از همه بیشتر مسائل دین را میداند؛ یعنی میان مرجعیت مذهبی و مرجعیت دینی میبایست تفکیک کرد و فکر نمیکنم که از لازمه لاینفک مرجعیت دینی مرجعیت سیاسی نیز باشد.

با این توضیحات که در انتخاب زعیم سیاسی نظر مردم معتبر است و مذاهب (درواقع امر اسلام) فقط شروطی را برای حاکم برشمرده است، مصلحان با گروه های چون داعش و طالبان که به گونه های مدعی احیای حکومت به روش اسلامی آن است چگونه برخورد داشته باشد به عنوان مثال در دوران حکومت طالبان ملا عمر به عنوان امیرالمؤمنین خودش را میخواند یا مثلاً ابوبکر بغدادی و… که در آن نظر قریب به اتفاق جامعه خواسته نشده است و در واقع امیران خود خواندهای بودند. جنبش اصلاح دینی با چنین تفکری چگونه برخوردی باید داشته باشند؟

 

 

پاسخ:

 

 

جنبش اصلاح دینی یک تفکر واحد و یک پارچه نیست که  دیدگاه و موقف واحد ارائه کنند. جریان و گروه های جهادگر و جنگجوی تکفیری نیز مدعی اند که جنبش های اسلامی برای احیای فکر دینی و نظام اسلام واقعی هستند.

اگر جنبش اصلاح دینی به عنوان یک جنبش مخالف با ستیزه جویی و تکفیرگرایی برخی جنبش های اسلامی امروز شناخته شود، مسلماً با روش گروه های ستیزه جوی تکفیری موافق نیستند. به باور من برخورد جنبش های اصلاحی دینی و مصلحین دینی باید با این گروه ها بسیار روشن و قاطع باشد. مصلحین دینی دهشت افگنی این گروه ها را باید مخالف با اصول و آموزه های دینی اعلان کنند و در برابر آن ها از برخورد چند پهلو و مبهم اجتناب کنند.

 

9 – به عنوان آخرین پرسش میخواهیم بپرسیم مصلحان دینی چه رویکردی را در تعامل با جهان امروز داشته باشد با توجه به اینکه با پیشرفت تکنولوژی جهان دهکده واحد شده است؟

 

این رویکرد را:

ادعُ إِلىٰ سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ۖ وَجادِلهُم بِالَّتي هِيَ أَحسَنُ ۚ با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن!

مصلحان دینی، دین را با حکمت و موعظۀ حسنه برای جامعۀ انسانی ارائه و معرفی کنند. دین را نمی توان با شمشیر و خشونت بر بشر تحمیل کرد و جامعۀ انسانی را با قتل و کشتار و با انفجار و انتحار، جامعۀ دینی ساخت.

مسلمانان باید از حکمت و دانش امروزی که تمدن غرب را شکل داد و غرب را به قدرت برتر نظامی، سیاسی و اقتصادی دنیا تبدیل کرد، بهره بگیرند و خود آن تکنولوژی را بسازند که امروز حرف اول را می زند.