آرشیف

2014-12-15

ابراهیم ساغری

ای قوم بخواب رفته

ای قوم بخواب رفته از خواب گران برخيز
خرمن پر از آتش بر کام جهالت ريز

مورانه نفس تاکی فرهادی ميان بر بند
محک زمانی تو صبرت شده آست لبريز

از کين مشو غافل خرگاهش زجا بر کن
تا باشدش اين محشر ياد آور رستاخيز

چون قطرهٔ نيسان در بطن صدف تا کی
لؤلؤ بدخشانی از گوش فلک آويز

در محکمهٔ وجدان جانانه قضاوت کن
اعمال شياطين را با غلبار عدالت بيز

ساغری همه نالان از خواب پريشانی
گاه از جور همسايه گاه بربر و گاه چنگيز