آرشیف

2016-10-29

نثار احمد کوهین

این کودک سوری نیست؛ این دختر غوری است؛ دختری از تبار آواره گی ها؛ دختری از سرزمین بی مهری ها؛ و از شهر وحشی گری ها؛ دختری از محدوده ای بی خبری ها و در به دری های زمان.

این کودک سوری نیست؛ این دختر غوری است؛ دختری از تبار آواره گی ها؛ دختری از سرزمین بی مهری ها؛ و از شهر وحشی گری ها؛ دختری از محدوده ای بی خبری ها و در به دری های زمان.
 

با روح ترک خورده  و با پاره ، پاره های تنم می نویسم که:
خواهرم ناله هایت را آرام بکش، و اشک هایت را پنهان کن و این جا گوش های که باید صدای تورا بشنوند کر هستند و چشمای که باید اشک های تورا ببنند کور هستند؛
خواهر محرومم ! غوری بودن و بدتر از همه غریب بودن تو  بزرگ ترین جرم زنده گی توست؛ اگر این تصویر ، با این چشمان اشک آلود از دیگر کشور و یا دیگر ولایتی می بود من مطمین هستم که سر و صداها و مظاهره های حق خواهی در هر شهری از شهر های افغانستان به راه می افتاد و همه بنام فعال مدنی و دفاع از حقوق انسانی و اسلامی گلوه پاره می کردند و هریک نسبت به دیگری پیشی می جست ؛ اما امروز هیچ فعال مدنی و حقوقی بشری در هیچ گوشه ای از این وطن نه ناله های غم انگیز تورا می شنود و نه هم به چشمان اشک آلود تو خیره می شود؛

خواهر مظلومم! می دانم که چی دردی می کشید؛ دیگر بابای ات از هیزم نمی یاید که تو با اشتیاق تمام به پیش رویش بروی و تورا با وجود مانده گی و خسته گی های کار در آغوش بگیرد، و با لب خند مهر آمیز بوسه های گرم مهری پدری را نصیبت کند؛
خواهرم! می دانم که نابود شدی، و باغ زندگی ات در پیش چشمم پر،پر شد؛ اما کاری از دستم بر نمی آید؛ دیروز قلم و قدم و توانم را به خاطر قربانی ملت هزاره و صدها قوم و ملت دیگر درحد توان درکار انداختم؛اما امروز هیچ صدای از هیچ دیار و تباری با صدای من و تو هم صدا نیست ؛

خواهرم ! دیگر از زمین شوره ما سنبل بر نمی یاید؛ دیگر علاوالدین سر نمی کشد که پاسخ دندان شکنی به سفاک های قرن من و تو بدهد؛ این جا نسل جوانش غرور باخته، و کهن سالانش شرف فروخته اند؛ 
خواهرم ! می دانم زمستان فرا رسیده است و هیچ مواد سوختی برای گرم نمودن خانه تان نیست و می دانم که می دانید پدرت را جنایت کاران قرن و وحشی های گرگ صفت به ریگ بار بستند و برای همیشه چراغ زنده گی او را با امید زندگی تو خاموش کردند؛ واما چاره چیست؟ سالهاست که شب روز در حضور و درغیاب داد زدم که غوری ها تنها راه نجات ما در وحدت و قیام است ؛ اما هیچکس صدایم را نشنید و بارها همچون تو اشک ریختم؛ و گفتند تظاهر می کند و قدرت می طلبد؛ اما خواهرم  مایوس نباش روزی آهی تو همه را می گیرد و من مطمین هستم که اگر همین نوع انسان و همین طور انسانیت باشد نوبت به همه می رسد و همه درد تو و اشک تورا درچشم های دختران خود شاهد خواهند بود.
خواهرم ! می دانم که همه درد تورا احساس کرده نمی توانند چون؛ تورا بیگانه می پندارند و به یقین اگر تورا عضو از اعضاء خانواده خود می دانستند و پدر تورا یکی از خویشان و وابسته گان خویش تصور می کردند، و حد اقل گاهی فرزندان خود شان را به جایی تو قرار می دادند ؛ به یقین و بدون تردید، بی اختیار اشک می ریختند و همه باتو هم صدا به آه و ناله تو هم نوا می  می شدند ؛ اما دریغا ! و دردا! از یک احساس انسانی!
کوهین 
7/8/1395