آرشیف

2017-1-28

اندراب زیبا

مینویسم شور و وصف اندراب
تا که بربندم ز چشمان تو خواب
اندراب یک دره ء زیبا بود
هر کنارش کوه و هم دریا بود
در بهارش گر شوی مهمان او
نا گزیر استی شوی چون جان او
اندراب از هر نگاه لایق بود
کوچه کوچه شاعر و عاشق بود
گر تو خواهی لذت روی زمین
رو زبستان های او تو میوه چین
آب او باشد گوارا تر ز شهد
تو نیابی در جهان مثلش نگین
مردمش باشند همه مهمان نواز
هم برایت می کشند از مرغ و غاز
من چه گویم از شهشاهان او
یا چه گویم قصه ء قاصان او
هم سراب و هم سمندان و بنو
با تو گویم من ز ارزینگان او
گر به سر داری هوای سر دره
عقل و هوش یکدم ز پیش ات میپره
دختران نوبهار مثل پری
در صفا و در محبت دلبری
مهوشان سر پل و اولادیش
هم پری وحشان کشن آبادیش
میبرند دل را ز تو در یک نگاه
بعد از آن کار تو باشد اشک و آه
مردمان اندراب است با خدا
مسجد جامع بود در ده صلاح
پل حصار و باجگه نام آور است
از قدیم ها شاهد و جام آور است
از تغانک گر کنی روزی گذر
عاقبت گردی به سویش رهگذر
باغ دره و قزه و هم تاجکان
جمله باشد نور چشم عاشقان
کوتل سرخی و پس کندی بود
هم در آنجا راه به پارندی بود
یک زمانی اندراب آباد بود
هم دل هر مرد و زن دلشاد بود
در یکی از روز های تلخ و شوم
راکت و طیاره آمد با هجوم
ریخت بام و خانه را ویرانه کرد
هر که عاشق بود بی کاشانه کرد
طفلکانش بی پدر بسیار کرد
نو عروس و بیوه گان را زار کرد
مادران یک سر به داغ لاله ها
میکشند از سینه آه و ناله ها
ای خدا بر حال این مردم بیبین
با غم و اندوه مکن یکدم قرین
هر چه دیدم در هوای این دیار
سبز و خرم دار او را بی شمار