آرشیف

2014-11-17

احمد محمود امپراطور

افغانستان

خدمت سروران و همدلان گرانقدر و ادب دوست هزاران درود باصفا و بی آلایش نثار می کنم.
شب گذشته تاریخ هشتم سرطان ۱۳۹۳ هجری آفتابی شاعر والاگهر و شیرین سخن جلالتمأب محترم محمد نعیم جوهر لطف و بزرگی نمودن بمن در تلفونم تماس گرفتن و از فیوضات و دُر سفته های بکر شان بهر معانی و ادب بردم. درد دلهامان به درازا کشید استاد از لابلای سخنانم بر داشت های نمودن بلاخره صحبت به پایان انجامید.

دیروز بعد از چاشت تاریخ ۰۹ سرطان ۱۳۹۳ هجری آفتابی بوقت افغانستان در پیام خانه ای فیس بوکم غزل از جناب محترم جوهر صاحب دریافت کردم که حرف های دلم را با واژه های زیبا و ظریف آذین بسته بودن از خواندنش سخت بیقرار شدم خواستم بعد از بسیار وقتها که از مخمس سرودن دور مانده بودم این روزه را با این غزل نغز افطار مخمس کردم.
در نتیجه به کمک خداوند متعال مؤفق شدم.
این بود حکایت از شاه نزول این مخمس.
آرزومندم که مورد علاقهء علاقمندان شعر و سخن و هنر دوستان گران ارج قرار گیرد.
با ارادت و حرمت فراوان.
امپراطور

 

افغانستان

 

دعـــــــــا به درگه ای آن شـــوخ کی اثر دارد
بهــــــــار جلــــــــوه ای او دامن دگـــــر دارد

چو من هـــــزار به یک رنگ خـــاک در دارد
ز ســـوز سینــــه ای محمــود کسی خبر دارد

کـــه داغ آتش نمـــــــــــرود در جـــــگر دارد
چقدر از غـــــــم تو درد گشتــه است عنوان

نمــــوده است ســر خود به پـــای تو قربان
ببین کــه مکشد او از جـــگر ســـــر پیکان

دلی شکسته ای او از غـــــم شکسته دلان
هــــزار گفتـــه و نا گفتـــه سر به سر دارد

بیــــــــا و نفخــه ای عیسی براش محیا کن
رمــــــــوز عشق تو بـــــار دگـــر هویدا کن

بسوی نــور از این ورطــــه راه پیـــــدا کن
غـــروب دیده ای خورشیــــد او تمــاشا کن

که تــرک دامن کــــــــوی تو در نظـر دارد
ز قصه پر شده است خشت خشت هر دیوار

تمام روز و شب اش محـو آن پـری رخسار
جهان خراب شد از دست ســــــرو کج رفتار

ز آسمــــان دلش روشنــــــــــایی کـرده فرار
سیــــاهی شب تـــــــارش کجـــــا سحر دارد
 

بلا زبانـــــه کشــی دارد از یمین و یســــار
سرشک دیده او رنگ بستـــــــه همچو انار

ورا ز جمله ای این زنده مُـــــــردگان بشمار
دلش نفس به نفس مــی تپــــــــد بخاطر یار

کجــــــا نگار دلش زین جهــــــان خبر دارد
ز اختنـــــاق فقط سینـــــــــه داندی و خـدا

نمی وزد به گلستـــان نسیــــــم و باد صبا
بگیـــــر از کرم خویش دستــــــم ای مولا

هنــــوز به گوشــه ای زندان ناامیــدی ها
گــــل بهـــــار تن اش داغ در جــــگر دارد
 

سـرش به زانوی غم تکه خــورده از غم ها
در این جوانی بهر جاست شهــــــره و رسوا

جواب این همـــــــگی درد کی دهــــی لیلا ؟
چه سان ترانـــه ای عشق تو سر کند هر جا

که اشــــک دیـــده او خــــون دل ببــــر دارد
اگر کنـی تو به “محمود” غــــم روانه هنوز

فغــــان و نالـــــه او را کشــــی شبانه هنوز
خجــــــالت است که داری چنین بهانه هنوز

برای کشتــن “جوهـــر” در این زمانه هنوز
رقیــــب بد نظــــر اش تیشــــه در کمر دارد
 

دوشنبه ۰۹ سرطان ۱۳۹۳ هجری آفتابی
که برابر میشود ۳۰ جون ۲۰۱۴ میلادی سرودم

احمد محمود امپراطور
افغانستان