آرشیف

2020-5-22

اسلام و میزان تعادل در غم و شادی 3

 

چنگ غمِ مولانا، آهنگ دگر دارد

 

   مولانا جلال الدین محمد بلخی، یکی از اندیشمندان بزرگ اسلامی و یکی ازشادمانه سرا ترین عارفان روی زمین است. او را دلی است مسمی به کانون عشق. چنان کانونی که یکقلم از غبار غم مصفاست. ازهمین روست که دیگران را نیز توصیه می کند تا همیشه اقدام به  روفتن آن کند تا پرتو شادی همواره از آن ساطع باشد:

"دل را ز غم بروب که خانه خیال اوست."

گاهی مقام عشقِ جا گرفته در قلب عاشق از دیدگاه او، فراتر ازاین مسئله نیزاست. وآن اینکه: خداوندگار بلخ، می خواهد ارزش این دل یا کانون بزرگ عشق را، افزون تر ازعرش وا نمود کند. چنانچه:

"برهرچه همی لرزی می دان که همان ارزی /  زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد."

عشق وصفی است الهی که هیچ انسانی نمی تواند به کُنه و پهنایش پی ببرد، الا عاشق جان سوخته.

مولانا شناسان بدین باورند:  هجده بیت آغازین مثنوی – که با داستان « نی » آغاز می یابد- عصاره مجموع مثنوی مولانا است." این "نی" سمبول روح انسان است و نوای غمناک آن قلب غم و روح انسانی که از منشاء خود دور افتاده است را نشان می دهد.(1)

 لذا او عاشقی است که همواره از غمی که از کوی یار فرا می رسد، خود را غرق شادی می بیند. به سخن دیگر، این یار ویا این محبوب ازلی، هم محرم اوست وهم محرم عشق او:

"ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا  /  هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا"

یعنی همه چیز، در تصرف چنین یار قرار دارد. چه هدیه اندوه  بوده باشد و چه سوغات سرور. از نمونه های آن یکی هم این بیت است:

"دل من چون قلم اندر کف توست /  ز تُست ار شادمان و گر حزینم"

در دیوان کبیر یا دیوان شمس ابیاتی ازاین نمط فراوان یافت می شود. با سیری به این گلزار پهناور ومشام پرور، تنها به چیدن برخی از گلها مبادرت می رزیم.

مولانا در بیتی وا نمود می کند: غمی که از سوی معشوق فرا می رسد، وی خود را یکقلم مهیای آن می داند تا شوقمندانه به استقبالش برود. زیرا! او به این باوراست که غم، لطف و عنایتی است از سوی محبوب ازلی. جایی که لطف و بخشش الهی جلوه گرشود، ورود پدیده هایی به نام رنج و بلا نیزبرای عاشق گوارا وشیرین است، چه جایی که  او را از آزار واذیت چنین پدیده ها نگرانی پدید آید و زبان عاشق را برای شکوه فرا خواند . ارائه  دو بیت زیر مصداق مطلبی است که ما روی آن مکث کردیم:

"منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را /   منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را

غم را لطف لقب کن زغم و درد طرب کن /  هم ازاین خوب طلب کن فرج وامن وامان را "

مفهوم این ابیات بیانگر ژرفای رضامندی  از دوست  است و به نحوی هم حاصل راز نیاز روز و شب عاشق. از این جهت است اگر غمی به خاطر معشوق به دل اندر می شود، مولانا آن را غذایی می داند تهیه شده در مطبخ رضای معشوق که سیر شدن از آن نا ممکن است :

"همی بینم رضایت در غم ماست /  چگونه گردد این بیدل زغم سیر؟"

خداوندگار بلخ  در جای دیگری تصریح می کند: این دنیا جای زندگی برای عاشقان راه خدا نیست، جهان اصل، آنسوی دیگر است:

" گرجان عاشق دم زند آتش به این عالم زند /  وین عالم بی اصل را چون ذره ها برهم زند"

مستی برخاسته از عشقِ مولانا هم حکایت دیگر دارد.

وی از باده ای می خواهد سرمست شود که به قول خودش:

مخمور کند جوشش مر چشم خدا بین را " !

 باده ای که از دل برمی خیزد و با روح در می آمیزد.

درهمین جاست فریاد برمی دارد:

بیار جام اناالحق شراب منصوری  /  در این زمان که چو منصور زیر دار توام

به یاد آر سخن‌ها و شرط‌ها که ز الست /  قرار دادی با من بر آن  قرار توام

زیرا:                                                                                            

" این باده بجز یکدم دل را نکند بی غم /  هرگز نکُشد غم را هرگز نکشد کین را "

 این باده از نوع شرابی نیست که امت موسی ازآن می خورند.

بلکه باده ای که مولانا هر شام و سحر سر می کشد، باده ایست حقیقی و به قول خودش باده ایست منصوری برای امت یاسین،" که جوش ونوش وقوامش زخُم خداست."

"بهای باده  « من المؤمنین انفسهم »  /  هوای نفس بمان گرت هوای بیع وشراست

طهارتی است زغم باده شراب طهور  /  در آن دماغ که باده ست باد غم  کجاست؟"

از آنجایی که دراین سطور سخن از تلفیق باده واندوه درمیان آمد، بی مناسبت نیست تا گفته آییم : مفاهیمی چون « باده منصوری" و"شراب امت موسی" و…، وقتی که در قالب غزلی که اندیشه و خامه مولانا ریخته است، نگریسته شود، خواننده را وا می دارد تا به شور دیگری دست یابد و از آن متلذذ گردد؛ درعین اینکه آگاهی کسب می کند: فرق است بین شراب حقیقی که ازآن به باده منصوری تعبیر شده و شراب عقل افگن ظاهری که از انگور به دست می آید!

باده منصوری سرکشیدنی است و اما شرابی که امت موسی بدان رو آورده، ترک گفتنی و بری جستنی! زیرا چنین شراب فقط برای لحظه ای می تواند برای برافگندن غم، یاریگر باشد؛ نه بیشتر ازآن.

 سروده مذکور – که هجدهمین غزل دیوان کبیراست – بدین طرز جلوه نمایی دارد:

 " ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را / آن راهزن دل را آن راه بُر دین را

آن باده انگوری مر امت عیسی را / و این باده منصوری مر امت یاسین را

خم‌ها است از آن باده خم‌ها است از این باده / تا نشکنی آن خم را هرگز نچشی این را

آن باده بجز یک دم دل را نکند بی‌غم / هرگز نکشد غم را هرگز نکند کین را"

دکتر مجید صادقی حسن آبادی دریکی از مقالاتش تحت عنوان « غم وشادی د رتجربت دینی مولانا» ، ضمن اینکه وی را به عنوان"بزرگترین تجربت اندیش درتاریخ عارفان و اندیشمندان اسلامی" معرفی می دارد، می نگارد:

"مولوی به ما تعلیم می دهد: برای اینکه شادی دوام داشته باشد، باید از درون بجوشد. روحهای فرحناک که درعمق وجود خود به منبع طرب متّصلند، همیشه شاداند. شادی هایی که از خارج  برآدمی عارض می شود، بعد ازمدتی به نابودی رهسپار می گردند وجای خود را به غم وافسردگی می دهند."

این هم صفحه دیگری از خواستن "غم سبز"به وسیلۀ مولانا، غمی  که حاضر نیست آن را به تمام خورسندی های دنیا معاوضه کند:

 

" شادیی کان ازجهان اندر دلت آید مخر /   شادیی کان از دلت آید زهی کان شکر

سایه شادی است غم، غم در پی شادی بود /  ترک شادی کن که این دو نگسلد ازهمدگر"

چنانچه می بینیم مولانا ما را به ترک شادی هایی فرا می خواند که از بیرون عارض می شود. اما شادی های درونی از نظراو- طوری که دکتر حسن آبادی برآنست- هرگزجایی برای غم خالی نمی کند.

بنابراین به مصداق گفته او باید مراقب بود که شادی هایی از این سنخ را خریدار نباشیم وازآنها در گذریم.

مولانا با معشوقی سر و کار دارد که گاهی به طرز ماه شب افروز، زمانی به شکل ابرشکربار و بسا اوقات هم  به گونه خورشید، در برابر دیدگان او می در خشد و حاصل طربی است که خرمن غم های بیهوده را می سوزاند:

"روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی  /  ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا"

یا:

 "این غم وشادی که اندر دل خطی ست  /  پیش آن شادی وغم جزنقش نیست"

همان گونه که گفته بودیم، غم به دو گونه است: غم سبز وغم سیاه، پدیده فرح یا شادی نیز برای خود دو جایگاه را برگزیده است: شادی های دنیوی، که  از دید عارفان، عاری ازحقیقت لذت است، لهذا مورد پسند نمی باشد و به سخن دیگر فرحی است ناممدوح.

اما شادی ممدوح آن است که روح را بپروراند وآن را جلا و صیقل ببخشد. وبه قول مولانا:

"گفت روهرکه غم دین برگزید /  باقی غم ها خدا از وی برید"

ودر جای دیگر:

"عقل خود زین فکرها آگاه نیست  /  در دماغش جزغم الله نیست"

دربخشی از نوشته بانو مینا باهنر(2) تصریح شده:" از نگاه عرفان وجود حق در تمام موجودات ساری و جاری است و به عبارتی همه موجودات مظهر تجلی الهی اند. عارف با نگاه عاشقانه خود به همه هستی،‌ نسبت به هر آنچه می بیند محبت خالصانه خود را نثار می کند. در مکتب عشق، « صوفی هر قدر که به خداوند عشق و محبت ورزد، به همان نسبت خدا را در مخلوق او می بیند و با اعمال خیر به دستگیری آنان می شتابد. اعمال پارسایانه ، بی عشق به پشیزی نمی‌ارزد."

« صــد خانه اگر به طاعت آباد کنــی    /    زان به نبــود که خاطــری شاد کنـی

گر بنــده کنــی به لطـــف آزادی را      /     زانکــه هـــزار بنــده آزاد کنـی»

مولانا – که اساس و بنیان تفکرش حول محور انسان می چرخد- همواره از او خواستاراست تا در تصفیه روح و بالا بردن کرامت انسانی سعی بیدریغ به خرچ دهد. "به اعتقاد مولوی ماییم که جهان برون خود را می سازیم و جهان برون چیزی جز اراده و روح صفا یافته و تزکیه شده ی ما نیست ، بنابر این وجود آدمی همان جهان درون مولاناست که قطب جهان بینی مولوی است." (3)

دکتر "حسن آبادی" به این باور است: غم ها وشادی های مذموم برخاسته از اقتضائات شخصی مبتنی برارضای امیال فردی است که منجربه نشستن غبارغم برصفحه روح می شود.

وی در تحقیق زیبایش تحت عنوان:" غم وشادی درتجربه دینی مولوی"(4) می نویسد:

"درنگاه مولانا، روح افسرده وغمگین همچون مرغ بی بال وپری است که قادر به شمول راه کمال نیست. روح های شادمان و پرنشاط قدرت تکاپو و جنبش دارند و می توانند اوج بگیرند که از دایره عالم فرا تر روند." ازهمین روست که گفته اند: "هرچه روح بزرگتر ونیرومند تر باشد، جلوه آن زیبا تر و دلپذیرتر" می شود.

در بیتی از دیوان کبیر می خوانیم: بهترین شادمانی زمانی همراه دل دمسازی دارد که عاشق در دریای غم معشوق به غواصی بپردازد:

" دلم آن لحظه که غمگین تو باشد شادست /  نقد هایی که نه نقد غم تست آن خاکست."

مشابه به بیت فوق در بیتی دیگر اشاره شده به این که عارف می داند منشاء شادی وی در کجاست؟:

"غم چه کند با کسی داند غم از کجاست  /  شاد ابد گشت آنک داند شادان کیست؟"

در جای دیگر، مولانا با اندوهی نمی خواهد بسازد که برای معشوق نباشد:

" مباد جانم بی غم اگرفدای تو نیست  /  مباد چشمم روشن اگر سقای تونیست"

مولانا برخلاف بسیاری ازعرفا، در سنگرجنگ با اندوه قرار می گیرد.از نظراو  تنها دون همتان اند اند که در خانه غم خود را محبوس می سازند. اسرار الهی در صورتی به دل بندگان خدا جا خواهد گرفت که برخور دار از همتی بلند باشند:

" در خانه غم بودن ازهمت دون باشد /  واندر دل دون همت اسرارتو چون باشد؟"

ازهمین روست که مولانا نه یکبار ونه دوبار، بل باربار دل را برای زدودن غم فرا خوانده است. چنانچه:

" بگو دل را که گرد غم نگردد / ازیرا دل به خوردن کم نگردد

نبات آب وگل جمله غم آمد /   که سور او به جز ماتم  نگردد

مگرد ای مرغ دل پیرامن غم /  که در غم پرو پا محکم نگردد

دل اندر بیغمی پری بیابد   /   که دیگر گرد این عالم نگردد

دلا سر سخت کن کم کن ملولی /  ملول اسرار را محرم نگردد."

ویا در جای دیگر می گوید:

" دلی دارم که گرد غم نگردد /  میی دارم که هرگز کم نگردد"

دانایان اگردرمیدانی قامت آرایند، غم را یارای مقاومت در برابر آنان نیست. لاجرم لشکراندوه از نظاره سیمای پرصلابت آنان رو به هزیمت می نهد. اما سپاه غم با دیدن یل میدان عرفان ( مولانای بزرگ ) بدون اینکه با او نیروی خود را بیآزماید، بیشترازاینکه از دانایان رو به گریز می نهاد، از دیدن مولانا، فرار را بر قرار ترجیج می دهد وبه چنان فرار و گریختنی متوسل می شود که دزد با دیدن شحنه از صحنه گریزان گردد. بهتراست این وصف را از زبان خود خداوندگار گوش نهیم:

"چنان کز غم دل دانا گریزد / دو چندان غم ز پیش ما گریزد

مگر ما شحنه ایم وغم چو دزد است /  چو ما را دید جا ازجا گریزد

بغرد شیرعشق و گله غم / چو صید از شیر در صحرا  گریزد"

در یکی دیگرازابیات مولانا در باب همشانه زیستن شادی باغم اشاره شده، همانگونه که در قبال گردش لیل ونهار، به دنبال نهار، شب فرا می رسد. چنانچه:

" در پی روز است شب واندر پی شادی است غم"،

 لذا توصیه خداوند گاربلخ این است  که:

"چون بدیدی روز دان کز شب نتان کردن حذر"

و درپیوند با این دو مصرعی که جدا ازهم در فوق به عنوان مثال آوردیم، بیت دیگری در دیوان شمس نیز است که می گوید:

"تا پی غم می دوی شادی پی تو می دود  /  چون پی شادی روی تو غم بود بر ره گذر"

از نظر عرفا، انسان برای دنیای دیگری آفریده شده ،پس باید روح او به سوی رشد و کمال برنهد. "روح آدمی که جوهره اش بر فطرت الهی سرشته شده است، همنشینی با خاک و مماس شدن بر طبیعت را برنمی تابد."( غم وشادی درتجربه دینی مولوی)

نویسنده مقاله فوق، زیرعنوان کوچک " دو تبیین ازغم وشادی" ضمن اینکه تثقیل و چسپیدگی به زمین را قطعاً نافرمانی بارزی از امرخالق تلقی می کند، علاوه می دارد:

"انقباضات روحی ناشی از زنجیرمعاصی است. وقتی روح متعالی آدمی دلباخته عالمی شد که چندان سنخیتی با او ندارد، قطعاً دل گرفتگی روانی، و به تعبیرمولانا گوشمالی خداوند را به همراه دارد."

" پیش از آن کین قبض زنجیری شود / این که دلگیریست پاگیری شود

رنج معقولت شود محسوس و فاش / تا نگیری این اشارت را بلاش

در معاصی قبض ها دلگیر شد /  قبضها بعد از اجل زنجیر شد

نعط من اعرض هنا عن ذکرنا / عیشة ضنک و نجزی بالعمی

دزد چون مال کسان را می‌برد / قبض و دلتنگی دلش را می‌خلد

او همی‌گوید عجب این قبض چیست / قبض آن مظلوم کز شرت گریست

چون بدین قبض التفاتی کم کند /  باد اصرار آتشش را دم کند"

از آنجایی که همه زمام امور عالم در دست صانعی حکیم قرار دارد، لهذا برخی از عرفا از جمله مولانا باریدن تگرگ غم برخرمن دل و مشتعل شدن آتش درد را برکوره ضمیر، نوعی حکمت و به تعبیر دکتر صادقی، نوعی لقای الهی و یا هم نردبان ارتقای آدمی، تلقی می کنند.

مثلاً بیت" قند شادی میوه باغ غم است / این فرح زخم است وآن غم مرهم است"، که برگی از شاخسار پربار مثنوی می باشد ، از نظر نویسنده یاد شده، به مفهوم وارد شدن مولانا" به نوعی تبیین غایی" است.

واین بدان معنی است که عارف نمی تواند از دایره زیبا شناسی پا را فرا تربگذارد ودیده ازاین حقیقت واصل به دور دارد: «انّ الله جمیلٌ» ( خدا زیباست ) وجهان را به زیبا ترین صورت ممکن خلق کرد . لذا نمی توان از کنار زیبایی ها بی تفاوت گذشت.

"به جهان خرم ازآنم که جهان خرم ازوست."

به این مفهوم: هرگونه قبض و بسطی درعالم و آدم متوجه غایت و حکمت است. یکی ازآنها آنست که حق اراده کرده است ارمغان بهتری عطا نماید وغم واندیشه ای که عارض می شود، مقدمه ای برای عطایا وشادی های تازه است." (همان- ص 82)

ازهمین روست عرفا غم های اینچنینی  را "سفیران الهی" نام کرده اند.

"مبانی نشاط درعرفان، درست در راستای مبانی نشاط در قرآن و سنت است. در حالی که از نظر معرفت شناختی عرفانی نظام دنیا در کل ، نظامی احسن و زیباست، هر پدیده ای در نوع خود بی نظیر و تماشائی ست و چون آیینه ای برای نمایش حسن الهی می باشد. عارف عاشق خلق خدا که اشرف خلقت اوست می گردد و احسان به خلق و بنده نوازی را همپایه بندگی حضرت حق می شناسد."

( ر.ک. اخلاق معاشرت)

از نظرمولانا برطرف کننده غم جز خدای یکتا و کارساز نیست وعشق به خدا پدیده ایست که اگر با زهر درآمیزد، آنرا یکسره به شهد وعسل برمی گرداند؛ د رآن صورت نه تنها نشانی از غم در دل عاشق نمی ماند، بلکه زمینه نوازش و آرامش کامل دل نیز فراهم می گردد:

"همه زهر دین و دنیا زتو شهد و نوش آمد  /  غم  و درد سینه سوزان زتو دلنواز گردد"

از مضمون بیت مفهوم می شود که مولانا از آن سبب با غم همنوایی می طلبد که چنین غم بر خاسته از هوای کوی یاراست .همین هواست که شادمانی و سرور را برای عاشق جان سوخته ارمغان می آرد:

" ز بهر شادی توست ار دلم غمی دارد  /  ز دست وکیسه تست ار کفم سخا دارد"

جهانبینی، حس مردم دوستی و مزید به آن ها وسعت نظرمولانا اقتضا می کند که او تنها درمورد خود نیندیشد، بلکه بیشتردر فکر و اندیشه سعادت و خوشحال بودن مردم باشد، آنهم نه خوشی و سرور نا پایدار، بل همیشگی و دوامدار:

" نشوم شاد اگر گمان دارم / که گهی شاد و گه غمگینید

بل که براسب ذوق و شیرینی / تا ابد خوش نشسته در زینید"

غم وشادی دنیا زمام دل هستند؛ اما زمام ناقۀ حق به دست دیگری قرار دارد. این سخن را نیز از زبان مولانا می شنویم:

" این غم و شادی چو زمام دلند  / ناقه حق است زمامی دگر

بی سخنی ره رو راه تو را  /  در غم و شادی ست پیامی دگر"

مولانا در بیتی از داشتن دلی سخن می زند که غمِ انباشته درآن به گونۀ مرمر است. ولی او قادر است از چنین مرمر، دو صد گوهر به دست آرد :

"دلی دارم غمش چون سنگ مرمر /  از آن مرمر دو صد گوهر بگیرم."

قسمی که قبلاً اشاره شد، در دیوان کبیر ومثنوی معنوی، ابیات فراوانی در رابطه با سرور و اندوه جلوه نمایی دارند که ارائه همه آن ها در قالب بحث کنونی نمی گنجد. هرچند، هر بیتی از ابیات دیوان شمس و یا مثنوی، حاوی طعم وعذوبت دیگری است؛ اما به دلیل حصر بودن چاره، نا گزیریم با آوردن دو- سه بیت دیگر در باب جستار اصلی، این بحث را پایان ببریم.

اینهم بیتی دیگر دال بر پشت پا زده شدن غم به وسیله خداوندگار بلخ:

" امروز نیم ملول، شادم / غم را همه طاق برنهادم"

مولانا گاه به گونه فرمانده مقتدر در سنگر مبارزه قرار می گیرد و فرمان خود را برای سنگباران و پاشان ساختن مغزسرغم، چنین صادر می کند:

"تو دشمن غم هایی خاموش نمی شایی / هر لحظه یکی سنگی بر مغز سرغم زن"

نتیجه چنین نبرد قهرمانانه، همانا دستیابی بر نعمت غنیمت است و یا هم به دست آوردن حاصل شادی از خرمن غم :

" ز کاه غم جدا کن حبّ شادی  /  که آن مه را برای ماست خرمن"

اینهم توصیه ای در جنب وصایای دیگر برای حصول پیروزی. مولانا را تاکید برآن است که یکی از شگردهای رسیدن بر ستیغ فتح، مسدود ساختن کامل کوچه دل از نفوذ غم است:

" غم مده وآه مده جز به طرب راه مده  /  آه ز بیراه بود ره بکشا راه بده"

در جستار قبلی گفته بودیم که برخی از عرفا وصوفیه نظیر "سری سقطی" و"فضیل عیاض" و "ابوعلی دقاق" و…، غم را همدم دل دانسته اند. اما در این دو بیت می خوانیم، مولانا با آن عده از صوفیانی همنوایی ندارد که با غم نمی ستیزند:

"در عالم بی رنگی مستی بود و شنگی /  شیخا تو چو دلتنگی با غم چه هوا داری

چندین بمخور این غم تا چند نهی ماتم / همرنگ شو آخرهم گر بخشش ما داری"

درجای دیگر:

" نخورم غم نخورم غم ز ریاضت نزنم دم  / رخ چون زر بنگر گر زر بسیار ندارم."

همچنان:

" از بهر من بخر دهلی از دهلزنان /  تا برکنم ز باغ جهان شاخ و بیخ غم"

اما مولانا همیشه مطلق شادی را تایید نمی کند. بل گاهی هم برآن می شود تا بگوید: در کنار خوشحال زیستن از چاشنی غم هم چشید. البته آنچه وی ارائه می دارد خالی از حجت نیست، به این مفهوم:

" باری اگر روح انسانی دائماً در شادی باشد- به مصداق نوشته رضا برزگرخالقی- این خود بلایی است که دوای آن غم است؛ چنانچه قبض و بسط نمودار این امراست":

"غم چو آیینه است پیش مجتهد / کاندرین ضد می نماید روی ضد

  بعد ضد رنج آن ضد  دگر /   رو  دهد یعنی کشاد و کر و فر"

 علی ای حال، اما برای انسان مومن است تا درهمه حالات در اندیشه تکیه بر خدا باشد. با بودن خدا همراه بنده، " مشکلی نیست که آسان نشود"، پس همان به که همیش"مرد باید که هراسان نشود" و به فرموده مولانا:

" گر هزاران دام باشد  هر قدم /  چون تو با مایی نباشد هیچ  غم!"

بلی! وقتی به این عقیده راسخ باشیم که خدا باماست، اثری از غم به قلب ما راه نخواهند یافت.

……. …………………………………………………………………………………………………

1-       ( آرش نراقی )، آرش نراقی با نام مستعار احمد نراقی (زاده ۱۳۴۵ در تهران) نویسنده، مترجم، استادیار کالج موروین و عضو هیات مدیره موسسه خشونت پرهیزی برای دموکراسی است. عمدهٔ فعالیت‌های وی در زمینهٔ فلسفه دین ومعرفت شناسی است. (و.پ)

2-       اخلاق معاشرت، مروری براخلاق غم وشادی درمواجهه با دیگران از منظرمتون دینی وعرفان نوشته مینا باهنر.

3-       (ر.ک. تارگاه گروه ادبیات آموزش وپرورش تهران)

4-       غم وشادی در تجربه دینی مولانا- مجله علمی – پژوهشی دانشکده ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه اصفهان، شماره 49 تابستان 1386.