آرشیف

2016-7-6

استاد شاه محمود محمود

استفاده از اصطلاحات اداری و مـالـــی در طبقات ناصری

( بخش دوم )

جزیه :
جزیه‌ را در لغت‌ از مادّه جَزْی‌ عربی‌ به‌ معنای‌ کفایت‌ کردن‌  یا پاداش‌ دادن‌  دانسته‌اند. برخی‌ نیز آن‌ را معرّب‌ گِزیت‌ فارسی‌ به‌ معنای‌ مالیات ‌ و خراج ‌ و گاه‌ مأخوذ از ریشه‌ای‌ آرامی‌ یا سریانی‌ دانسته‌اند . (1)
در اصطلاح به مالیاتى اطلاق مى‌شود که دولت اسلامى از اهل کتاب در قبال اقامت آنان در بلاد اسلامی و مصونیت از تعرض دیگران به آنان، بر اساس قرارداد ذمه، دریافت مى‌کند .
گرفتن جزیه به تصریح قرآن و سنت نه تنها مشروع، بلکه واجب است و در زمان رسول خدا (ص) و پس از آن حضرت از اهل کتاب دریافت مى‌شد. اهل کتاب در قلمرو حکومت اسلامى بین سه امر مخیر بودند: پذیرش اسلام، جنگ و التزام به شرایط ذمّه . با پذیرش امر سوم، موظّف به پرداخت جزیه بودند .
بعضا" بین خراج و جزیه تفاوت نمی بینند در حالیکه مفهوم‌ اصطلاح‌ خراج‌ با جزیه‌ تفاوت‌ دارد، اما کاربرد هر یک‌ از این‌ دو واژه‌ به‌ معنای‌ دیگری‌ در منابع‌،  موجب‌ شده‌ که‌ برخی‌ بر آن‌ شوند که‌ این‌ دو واژه‌، دست‌ کم‌ در قرن‌ اول‌ هجری‌، تمایز معنایی‌ نداشته‌ اند،  حتی‌ برخی‌ مستشرقان‌ جزیه‌ و خراج‌ را مترادف ‌ یکدیگر و به‌ معنای‌ باجی ‌ دانسته‌ اند که‌ از زمین ‌ یا به‌ طور سرانه‌ از غیر مسلمانان‌ گرفته‌ می‌شده‌ است .
از دیدگاه‌ فقه ‌ اسلامی‌، خراج‌ با جزیه‌ تفاوت‌ اساسی‌ دارد. خراج‌، مالیات‌ بر اراضی مفتوح‌ العنوه‌ است‌، اما جزیه‌ یکی‌ از تعهدات‌ اصلی‌ اهل‌ ذمه‌ ، در مقابل‌ التزام‌ دولت‌ اسلامی‌ به‌ حمایت‌ از آنان‌ به‌ موجب‌ قرارداد ذمه ‌، است‌. این‌ تفاوت‌ از برخی‌ احادیث‌ نیز به‌ روشنی‌ فهمیده‌ می‌شود ، از این‌رو، با اسلام‌ آوردن‌ اهل‌ ذمه‌، جزیه‌ ساقط‌ می‌شود ولی‌ خراج‌ چنین‌ نیست‌ . (2 ) 
مسلمانان جزیه را فقط از مردمان بالغ و ازاد و مکلف میگرفتند و زنان و کودکان و بندگان و عاجزان بطور کلی فقرآ از پرداخت آن معاف بودند . ( 3)
با درنظر داشت نکات فوق ؛ منهاج سراج جوزجانی در ذیل واقعات سال نهم هجری می نگارد که : " این سال را سنة البراة خوانند و غزوه تبوک دراین سال بود؛. سبب آن بود، که هرقل ملک روم استعداد آن کرد، که به نفس خود قصد حضرت رسالت کن و برای استیصال لشکر اسلام به مدینه اید …. سید انبیاء علیه الصلوة و السلام از مدینه بیرون آم با سی هزار مرد صحابی، ازاین جمله ده هزار اسپ سوار و ده هزار شترسوارو هشت هزار پیاده، علی را رضی الله عنی در مدینه خلیفه فرمود، پس بجانب تبوک روان شد، چون برآن موضع رسید، لشكر هرقل روم متفرق شده بودند، و از تبوك خالد وليد را بجانب دومة الجندل فرستاد و امير ايشان اكيدر كندى بود، و مصطفى خالد را فرمود: كه تو او را در شكارگاه خواهى يافت، خالد در شب باو رسيد، و او را بگرفت، و بخدمت مصطفى آورد، چون او را بخشيد جزيه قبول كرد و بازگشت، و سوره براءة من الله و رسوله درين سال نازل شد و ابو بكر وعلى را رضی الله عنهما بجانب مكه فرستاد، بر قافله مشركان تا اعلام دادند، و الله اعلم " (4 ) 
اما در زمان عباسیان رومیان یا از جزیه معهود سرباز زده بود و یا قصد جنگ داشت بنا" مهدی محمد بن ابی جعفر المنصور؛ درسالیکه به حج رفت، هشتادهزار درم نقره نفقه کرد، ماورای آنچه از یمن و مصر خرج کرد، و بیمارستانها به جهت بیماران و معلولان بنا نهاد،
و پسرش هادى بن مهدى با صد هزار سوار مواجب خوار، و راى حشرى و اتباع و اهل سوق ببلاد روم فرستاد، و از كفار روم چهل پنج هزار مرد را بدوزخ فرستاد و چندان غنايم بدست آورد، كه اسپى بدرمى، و زرهى بدرمى، و بيست شمشير بدرمى شد، و از غنايم و جزيه هر سال هفتاد هزار دينار زر بر اهل روم مقرر شد" ( 5)
این دو مورد به خوبی نشان میدهند که جزیه را از کی و در کدام موارد میگرفتند و تفاوت آن با خراج به خوبی مشخص میگردد .

خراج :
خراج . [ خ َ ] (ع اِ)  آنچه را که پادشاه و حاکم از رعایا گیرند. گفته اند که خراج آن چیزی است که در حاصل مزروعات گیرند . صاحب غیاث اللغات آرد: بفتح اول محصول زمین و در بهار عجم نوشته که خراج بفتح آنچه از تحصیل مزروعات ملک از پادشاهان زیردست بدست آید . (6 )
خراج معرب و مٲخوذ از پهلوی است ومالیات ارضی که از زمین، حاصل مزرعه، یا درآمد دیگر گرفته می‌شد . به خصوص از اراضی مفتوحه که به صلح راضی میشوند و قبول میکنند که خراج بپردازند : مژلف طبقات ناصری در ذکرعابر بن شالح مینویسد  که :
" آنكه جور آشكارا كرد ميان مردمان، و غارت كرد تا آنگاه كه با او صلح كردند، و خراج گذاردند " (7 )
و یا در مورد شداد المتردد آورده است که : " پدرشان عاد ملك بود، چون بمرد، ملك پدر هر دو را ميراث شد، شديد بمرد، تمام ملك شداد را مسلم شد، و بزرگ شد و همه دنيا بگرفت، چنانچه دويست وهفتاد پادشاه در زيردست فرمان او بودند، و مال و خراج بدو گزاردندى" (8 )
اگر بپذیریم که  خراج اسمی است از خروج، و در شرع آن را اطلاق می کنند بر وظيفه معينه ای که آن را موظف ساخته باشند بر آدمی يا بر زمين که ادا کنند آن را بر وجهی که در شرع معين شده. پس اگر آن وظيفه را بر آدمی معين گردانيده باشند، او را خراج رؤوس گويند هم چو جزيه . و اگر بر زمين معين کرده باشند او را خراج اراضی گويند .
و این خراج را میتوان ؛ به عوض مالیات اراضی مردم  در داخل مملکت هم به کار رفته برد؛  چنانچه هنگامیکه از پیشدادیان اریایی مینویسد که :  " اسم او بيك روايت همين سام بن نريمان بود و طهماسپ بن اشك بن زو بن مارح بن منوچهر بود، چون او بتخت نشست، هر چند كه افراسياب خراب كرده بود، جمله عمارت كرد، و در عهد او از آسمان بارانها بسيار باريد، و از دجله و فرات جويها كشيد، و ديه‏ها بنا كرد، و قصبات بفرمود تا آبادان كردند، و هفت سال خراج از رعيت بكلى برگرفت و ببخشيد تا جمله جهان معمور گشت و درختان بسيار و ميوه ها هر جنس از كوه ها بياورد، و سپرغم كشت، و حلواهائى كه پيش ازو نبود بفرمود تا بساختند. و مدت سى سال پادشاه بود و در گذشت" ( 9)

مثال های زیادی در گرفتن خراج از مردم متبوعه در طبقات ناصری میخوانیم از جمله :
" اول كس كه از كيان به تخت نشست او بود، بعد از آن سالها بافراسياب حربها كرد، نسبت او كيقباد بن رانكوه بن كوران شاه  …. بن نودر بن منوچهر الملك ؛ دار الملك او بمداين بود، عدل كرد با رعايا، و از هيچ كس خراج نستد مگر دو يك، شهرها و نواحى و مضافات هر يك را جدا كرد، و فرسنگها او نهاد و بلخ بساخت"  ( 10)
و یا " چون داراء اكبر از دنيا نقل كرد، داراء اصغر بر تخت نشست، مردى با حشمت و بزرگ بود، او را ملك يونان خراج دادى، بر قرارى كه پدر او داراء اكبر را " (11 )
يزد جرد بن بهرام چون بر تخت نشست با خلق داد، و عدل كرد، و ملوك اطراف او را منقاد شدند، و مملكت را در ضبط آورد. چون مدتى بگذشت. ملك روم خراج باز گرفت"  ( 12)
" اردشيرخرد بود پسر شيرويه، او را بتخت نشاندند، و يكى از مهتران عجم را نايب او كردند، تا تيمار ملك بدارد. شيرويه لشكر بروم فرستاده بود، شهر آراى را بر سر ايشان سالار كرده، تا خراج روم بياورد. چون شهر آراى را معلوم شد، از حال نشاندن اردشير بى‏مشورت او بدان رضا نداد، و لشكر باز آورد و اردشير را بگرفت و بكشت"  (13 )
در تمدن اسلامی تحت عنوان خَراج يا ماليه مطرح بوده و حاکمان مسلمان اهتمامی جدّی به دريافت و خرج آن در راه مصالح جامعه داشته اند، اما از آن جا که فقط با رعايت دقيق موازين شرعی و اخلاقی است که می توان از اين امکان در راه مصالحت عاليه امت سود جست، عالمان اخلاق و دانشمندان مسلمان توجه ای ويژه به آن داشته اند و در قالب نکات و حکايات و توصيه ها سعی کرده اند موازينی را برای اين کار ارائه دهند . اما اکثرا" برعکس آن ؛ توجه میگردید که سبب نا رضایتی و قیام ها میگردید . در طبقات ناصری نمونه چند دراین مورد است که :
" و بختيار حاجب و نايب خلافت گشت چون بر وى مقرر شد بجانب اهواز رفت، تا مال و خراج جمع كند، سبكتگين چاشنيگير كه نايب او بود، مخالفت آغاز نهاد، و كار از دست بختيار بيرون كرد" (14 )
خراج ندرتا"  بخشیده می شد ؛ چنانچه ولایت زاولستان در اثر عوارض خراب شده بود و فرخزاد برای ابادی آن شهر خراج معهود را ببخشید و مؤلف طبقات ناصری درمورد مینویسد : " كه‏ فرخزاد را بيرون آوردند و مباركباد سلطنت گفتند. روز شنبه نهم ماه ذى القعده سنه ثلاث و اربعين و اربعمائه سلطان فرخزاد را بر تخت نشاندند ، او مرد ى حليم و عادل بود، چون بتخت نشست، ولايت زاولستان كه بسبب عوارض (و مونات) خراب شده بود، خراج آن ببخشيد تا آبادان شد، و اطراف ممالك در ضبط آورد، و با خلق نيكوئى كرد وهفت سال ملك راند، ناگاه بزحمت قولنج برحمت حق پيوست. در سنه احدى و خمسين و اربعمائه ومدت عمر او سى و چهار سال بود ". (15 )
اما اگر مناطق و ولایت های تابع از دادن خراج سرباز می زدند ؛ تنبیه میگردیدند چنانچه : " امارت غوریان به امیر محمد سوری رسیده بود و ممالک غور را ضبط کرده، تا گاهی سلطان محمود را اطاعت نمودی، و گاه طریق عصیان سپردی، و تمرد ظاهر کردی، و آنچه از خراج اسلام مقرر بود بازداشتی، و باعتماد قلاع متین و شوکت و عدت وافر مخالفت برزیدی …. " ( 16)
بنابر بیان طبقات ناصری این رسم و خراج در زمان مغولان هم معمول بوده است ؛ موصوف در ذکر چنپیز مینویسد که : كه پدر چنگيزخان را تمرچى  تتار نام بوده ومهتر قبايل مغل بود، و در ميان قبايل و قوم خود فرمانده بود، وقتى در شكار گاه‏ مرغى كه طغرل نام آنست، بدست او افتاد، او را طغرل تگين لقب شد، و در همه آفاق هيچ كس آن مرغ را نشان نداده بود  كه بدست پادشاه  افتاده است، و او را بزرگ داشتند، و در ميان قبايل مغل يك ترك ديگر هم بود، بزرگ و فرمانده، و سرور و محترم، و همه قبايل مغل در فرمان اين‏ دو كس بودند، و آن جماعت جمله مطيع و فرمان بردار خاندان التون‏خان طمغاج بودند، و خراج‏گزار ان دودمان او. (17 ) 

باج :
 باج و باژ و باز از ریشه ٔ باجی پارسی باستان مشتق است ، و آن از ریشه ٔ بج یا وچ اوستائی بمعنی بخش کردن و قسمت کردن است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (مزدیسنا بقلم معین ص 253 و 254). باژ و پاژ. خراج . (منتهی الارب ) . ( 18)
 در اصطلاح باج آن چیزی است که جهت حق صیانت و حفاظت از سوداگران گیرند. (از ناظم الاطباء) . اکثرا" باج را با عوارض و خراج مترادف دانسته اند و کنار هم ذکر میکنند . مؤلف طبقات ناصری نیز به همین منوال از باج یاد نموده و مینویسد :  
" مهتر ابراهیم علیه السلام ، بعد از بیرون آمدن ازآتش، دختر عم خود ساره بنت هرمس ناحور را بخواست، برادرزاده او لوط بن هارون آزرعليه السّلام بدو ايمان آورد، پدر خود را بايمان خواند، اجابت نكرد، و او در آن وقت هشتاد ساله بود، و بيك روايت ابراهيم و ساره و لوط و پدر لوط، چهار كس هجرت كردند، ساره را در صندوق كرده، بيرون آوردند، باج با نان باج طلب كردند، در صندوق را بگمان مال بكشادند كه قماش است چون ساره را بديدند خواستند، كه نمرود را خبر كنند، حق تعالى ميان زبان ايشان اختلاف پيدا آورد ببلبلة اللسن، آن بلاد را بابل بدان سبب نام شد، و ابراهيم از آنجا نقل كرد، بشام رفت بزمين فلسطين. (19 )
چنانچه در فوق اشاره شد ندرتا" خراج بر مردم متبوعه بخشیده میشود ، باج هم از این امر مستثی نیست و سلاطین میتوانند آنرا ببخشاید .
" علاوالدین مسعودکریم بن ابراهيم [خواهر سلطان سنجر مهد عراق در حباله او بود، و او را مسعود كريم خطاب بود] پادشاه نيكو اخلاق و مبارك عهد و گزيده اوصاف و با داد و عدل و انصاف. و در عهد خلافت المستظهر باللّه أمير المؤمنين احمد بن المقتدر به پادشاهى نشست، و حيا و كرم بافراط داشت، و رسوم ظلم را كه پيش ازو وضع شده بود جمله بر انداخت. و عوارض قلمى كه زوايد بود، در تمامت سر بند  محمودى‏ و زاولستان همه محو كرد، و باج كل نواحى ممالك ببخشيد، و كل ملوك و امراء و اكابر ممالك را بر قرارى كه در عهد سلطان ابراهيم بوده بگذاشت، و رسوم پادشاهى هر چه نيكوتر پيش گرفت" .( 20)  

علوفه :
علوفة. [ ع ُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ عَلَف . رجوع به علف و نیز رجوع به أعلاف و عِلاف شود. و در تداول فارسی زبانان جمع آن علوفات آید. خوراک ستور از کاه و جو و علف و یونجه و جز آن که چرام و چرامین و چرایین و واش نیز گویند. (ناظم الاطباء). خوردنی وخوراک . (غیاث ). ارزاق و توشه و آذوقه خاصه در مورد ستور . ( 21)
مؤلف طبقات ناصری از علوفه  به معنی حقوق  و بخشش و انعام یاد نموده است که : " و اين داعى در شهور سنه ثلاث و عشر و ستمائة، از شهر بست عزيمت سيستان كرد، چون بدان حضرت رسيد، موضعى است، آنرا گنبد بلوچ گويند از طرف شرق، رسول داران استقبال نمودند، و اين داعى را به شهر آوردند و بموضعى كه آنرا مدرسه سر حوض گويند بطرف جنوب شهر كه آنرا در طعام و بازار فرود گويند منزل فرمود، و در بارگاه آن پادشاه كريم مشرف شد هر كرت تشريف فرستاد، و تا آنجا بود، هر ماه علوفه بسيار از زر و غله فرستاد و اعزاز بسيار و اكرام بى‏شمار فرمود، بعد از هفت ماه بطرف خراسان مراجعت افتاد. ملك يمين الدين بهرامشاه در غايت ضبط و كياست و شهامت بود"  (22 )
در جای دیگر مینویسد که : " در شهور سنه اربعين و ستمائة، چون از حضرت دهلى عزيمت، برسفرلكهنوتى مصمم شد اتباع را پيش از خود، بطرف بداون فرستاده آمد، آن ملك نيكوسيرت، اتباع و فرزندان اين داعى را علوفه فرمود، و انواع اكرام به‏ ارزانى داشت، و چون بعد از پنج ماه داعى در عقب اتباع به بداون رسيد، چندان انعام فرمود و اعزاز واجب داشت، كه در حيز تحرير نيايد، و اقطاع معين كرد" ( 23)

جوزجانی بعضا" از علوفه به معنی خوراکه حیوانات استفاده برده و مینویسد که : چون محمد بختيار را مزاج آن زمين معلوم شد و حشم اسلام مانده راه و كوفته بودند، و در اول روزمبالغى شهيد و خسته شدند، بامراء خود مشورت كرد كه مراجعت بايد كرد، تا ديگر بار باستعداد تمام، بدين ديار آمده شود، چون باز گشتند، در تمام راه يك برگ كاه و يك شاخ هيزم نمانده بود. جمله آتش زده بودند بسوخته و جمله ساكنان آن شعاب و دره‏ها، از راه برخاسته بودند، و درمدت پانزده روز يك سير علوفه و يك شاخ كاه علف ستور و اسپ حاصل نشد همه اسپ مى‏كشتند و ميخوردند"  (24 )
و یا اینکه: " راى فرمود جمله حشم و رعايا كه نزديك ملك يوزبك رويد و دست راست بستانيد. و بهر نرخ كه او را بايد جمله‏ غله كه‏ در كامرود است بخريد ، تا لشكر اسلام را علوفه نماند، همچنان كردند، و تمامت غله و آنچه بود، بنرخ گران از ايشان بخريدند، و او باعتماد آبادانى و عمارت ولايت هيچ علوفه و ذخيره نگاه نداشت چون وقت علوفه فصل ربيع رسيد ، راى با جمله رعايا خروج كرد، و اطراف آب را بندها بكشاد " . ( 25)
قلت و کمبود علوفه درهنگام نبرد به خصوص در مناطق کوهستانی چون غور؛ شکست و بدبختی ها را بارآورده است و مغولان از این مورد سخت سود جستند . زبقات در ذکر نبرد های قلعه کالیون و فیوار مینویسد که : و ميان قلعه فيوار و كاليون، بعد مسافت ده فرسنگ باشد، چنانچه هر دو قلعه در نظر يك ديگر بودندى، اگر بپاى كاليون سوار بيگانه آمدى، بروز دود و بشب آتش كردندى، اهل قلعه فيوار را معلوم شدى و اگر بپاى فيوار آمدى همين حكم داشتى، طولان چربى و ارسلان خان قيالق مدت دو ماه در پاى قلعه فيوار مقام داشتند و بجهت قلت علوفه بغايت تنگ آمدند، آن جماعت را از ذخائر قلعه كاليون مايحتاج معاش آوردند، تا چند روز در حوالى آن قلعه مجال مقام يافتند، و شخصى از قلعه فيوار در ميان لشكر طولان چربى فرود آمد از حال اهل قلعه خبر داده كه تمامت  هلاك شده اند، و در تمامى قلعه هفت مرد زنده، بيش نيست، و ازين هفت نيزچهار و يا پنج رنجوراند، آنگاه كفار سلاح پوشيدند، و قلعه را بگرفتند، و آن هفت مرد را شهيد كردند" . ( 26)
طبقات ناصری نکات بیشتری دراین مورد دارد ؛ هنگامیکه پسر چنگیز برای گرفتن قلاع غور وغرستان توظیف گردید ؛ مشکلات علوفه در غور چنان بالا گرفت که سبب تباهی مردم و ملک گردید : " چون چنگيزخان از ولايت كيرى  بجانب تركستان شد. و پسر خود اكناى را بطرف غور فرستاد، و اكتاى ميان فيروزه‏كوه و غزنين آن زمستان مقام كرد، و لشكر بهر طرف فرستاد، چنانچه به تقرير انجاميده است، ابكه نوئين  را كه امير ده هزار مرد منجنيقى بود، نامزد حصار اشيار كرد، آن جماعت بپاى آن قلعه آمدند و جنگ پيوستند و مدتها جنگ كردند، و چون ديدند، كه گرفتن آن حصار از غايت استحكام و مردان دلير ممكن نيست، مدت پانزده ماه بنشستند، و الله اعلم، و كار بر اهل حصار بواسطه قلت علوفه تنگ آمد، تا علوفه و گوشت بود، خرج مى‏كردند، چون ازين بابت علوفه نماند كار بجائى رسيد، كه هر كه كشته مى‏شد و يا مى‏مرد، گوشت او ميخوردند، تا بحدى رسيد كه هر كس مرده و كشته خود را بجهت خوردن و قديد كردن نگاه ميداشت" . ( 27)
و در جای دیگر آورده است که : " و الغ خان معظم خلدت دولته در مرتبه امير حاجبى بود، و بر سر آن حشم نامزد شد، و سلطان بابنه و پيلان بر لب آب سدره مقام فرمود و الغ خان  اعظم، آن لشكر ببرد و بفضل و نصرت آفريدگار، كوه جود را نهب كرد، و از جيلم و كوكران و كفار متمردان مبالغى بدوزخ فرستاد، و تا لب آب سنده براند، و آن طرف نهب كرد، و از آنجا مراجعت نمود بسبب تنگى علوفه و مايحتاج لشكر. و چون با چنان فتحى و اسم بزرگ  بخدمت بارگاه اعلى پيوست، رايات همايون بر سمت دار الملك دهلى عطف كرده‏ و عيد اضحى را بكوه جالندر نماز گذارده شد"  (28 )

شحنگی :
شحنه : [ ش ِ ن َ / ن ِ ] مردی که او را پادشاه برای ضبط کارها و سیاست مردم در شهر نصب کند. بعرف آن را کوتوال و حاکم گویند و این لفظ به فتح غلط است . (از آنندراج ). نگهبان شهر. عسس و صوبه دار. نواب و نایب حاکم شهر. رئیس پولیس . (ناظم الاطباء) : عمر شش هزار مرد به آذربایجان شحنه نشانده بود و به کوفه و سواد عراق چهارهزار مرد شحنه بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ) (29 )
اما شحنگی عبارت از: عمل شحنه . داروغگی . پاسبانی شهر و برزن. مانند : امیر وی را برکشیده بود و شحنگی بادغیس فرموده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 528). شحنگی بست بدو مفوض کردیم . (تاریخ بیهقی ). جعفر تکین را برسم شحنگی بردارالملک بلخ گماشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 263) (30 )
جوزجانی در طبقات ناصری به کرات از این اصطلاح استفاده برده و آنرا به معنی عسس و داروغه به کاربرده است از جمله : " چون سلطان الب ارسلان بر تخت بنشست، رسولان بحضرت غزنين فرستاد و با سلطان ابراهيم عليه الرحمه مودت مستحكم گردانيد، و پيرامن ممالك غزنين نگشت ، و بغزو تركستان و روم و ضبط ممالك حجاز و مصر مشغول شد و خدمت حضرت دار الخلافت را از صميم اعتقاد صافى، در آغازيد، و به تشريف دار الخلافت بكرات مشرف شد، و شحنگى بغداد او را ميسر گشت" . ( 31)
سلطان جلال الدين ملكشاه بعد از پدر بتخت ايران نشست، و توران و جبال عراق و ديلم و طبرستان و روم و مصر و شام و دياربكر و ارمن و سيستان و فارس همه در ضبط آورد و بر منابر كل اسلام خطبه بنام او شد، و سكهاء درم و دنانير بالقاب او مشرف گشت و او بذات خود پادشاه قاهر و ضابط و شهم و شجاع و عادل بود به همه اوصاف پادشاهانه و ملك دارى مزين بود ممالك تركستان تمام در ضبط آورد و ممالك روم بگرفت، و شحنگى بغداد بخدمت دار الخلافه او را مسلم شد و در مكه و مدينه و يمن و ممالك حجاز بر همه منابر اسلام خطبه بنام او شد ( 32)
دیده میشود که شحنگی بغداد دارالخلافه از اهمیت ویژه یی برخوردار بوده است و منهاج سراج در ذکر سلطان سنجر  مینویسد که : " سلطان سنجر پادشاه بزرگ و معظم و با قدر بود، و ولادت او دربلاد سنجار بود در شهور سنه تسع و سبعين و اربعمائه، دران ايامى كه ملكشاه پدرش بخدمت درگاه خلافت و پرداخت مصالح دولت أمير المؤمنين مشغول بود …. و زمين خراسان و عراق و ما وراء النهر بغايت معمور گشت و دربغداد باسم او قصرهاء سلطنت مبنى شد، و شحنگى و لشكر كشى بغداد برقرار پدران بلكه زيادت درتصرف او، و گماشتگان او، آمد" (33 )
این مرتبه در امپراطوری غوری هند نیز معمول بود و منهاج سراج مینویسد که : نصرت الدين تايسى بنده سلطان شهيد معز الدين محمد سام بود ؛ و ترك محقر ديدار بود، فاما او را حق تعالى بهمه انواع و مردى و مردمى آراسته گردانيده‏ بود، و در غايت رجوليت و جلادت و مبارزت بود و عقل كامل داشت، و در عهدى كه نويسنده اين سطور منهاج سراج بحضرت اعلى شمسى پيوست، نصرت الدين تايسى مقطع جيند و برواله بود، و بعد از مدتى چون خدمتها، پسنديده كرد، بعد از فتح حصاركاليور بدو سال سلطان شهيد طاب ثراه اقطاع بهيانه و سلطانكوت بدو مفوض فرمود، با شحنگى ولايت كاليور او را فرمان داد تا مقام و سكونت به كاليور كند، ولشكرهاء قنوج و مهرو مهاون (جمله) نامزد او شد، تا در حدود كالنجرو چنديرى لشكرى كند  در شهور سنه احدى و ثلثين و ستمائة از كاليور لشكر بطرف بلاد كالنجر برد و راى كالنجر از پيش او منهزم شد، و قصبات آن ولايت را نهب كرد، و در مدت نزديك، غنايم بسيار بدست آورد " . (34 )
شحنگی بعضا" به اداره کننده پیلان و آخور سلطان نیز بکار رفته است منهاج سراج در مورد اختیار الدین یوزبک مینویسد که : " ملك اختيار الدين يوزبك از اصل قبچاق  بود، و بنده سلطان شمس الدين، در پاى كاليور نايب چاشنى‏گير بود، چون تخت مملكت بسلطان ركن الدين رسيد در عهد او نيك خواص شد و شغل امير مجلسى بدو حواله افتاد  و بعد از ان او را شحنگى پيلان فرمود" (35 )

عوارض و مؤنات :
عوارض مالیات فوق العاده و غیرمعهود که علاوه بر مالیات معین از رعایا بستانند. (ناظم الاطباء). و آن را بصورت غیرفصیح برعوارضات جمع بندند. (فرهنگ فارسی معین ). در اصطلاح دستگاههای مالی واداری، عبارت از پول یا مال دیگری است که برای انجام خدمت معینی به دستگاه دولت یا ادارات محلی پرداخت میکنند .
مؤنات جمع مؤن ، به معنی نوعی از مالیات و عوارض . (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165) : راهها از متسلکان ایمن گشته ، کاروان ها از اطراف و نواحی بی زحمت مؤونت باج بدرقه می آیند. (از المعجم چاپ دانشگاه چاپ مدرس رضوی ص 10). زنان و کسان ایشان که در بنه و خانه مانده باشند مؤونتی که به وقت حضور می داده باشند برقرار باشد. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 22) . (36 )
– مؤونت زراعت ؛ هزینه ٔ کشت وکار نظیر تهیه ٔ بذر و گاو و مزد کارگر و غیره : آنچه به جهت نسق و زراعات ضرورند از مالیات سرکار به عنوان بذر و مساعده و مؤونت زراعت به رعیت داده در رفع محصول وجه مساعده و مؤونت را بازیافت نماید. (تذکرةالملوک چاپ دبیرسیاقی ص 46) (37 )
مؤلف طبقات ناری منهاج سراج جوزجانی عوارض و مؤنات و خراج را کنار هم با معانی مشابهی آورده است :
" كه‏ فرخزاد را بيرون آوردند و مباركباد سلطنت گفتند. روز شنبه نهم ماه ذى القعده سنه ثلاث و اربعين و اربعمائه ؛سلطان فرخزاد را بر تخت نشاندند، او مردى حليم و عادل بود، چون بتخت نشست، ولايت زاولستان كه بسبب عوارض و مونات خراب شده بود، خراج آن ببخشيد تا آبادان شد، و اطراف ممالك در ضبط آورد، و با خلق نيكوئى كرد و هفت سال ملك راند، ناگاه بزحمت قولنج برحمت حق پيوست. در سنه احدى و خمسين و اربعمائه و مدت عمر او سى و چهار سال بود" . ( 38)

زیرنویسها :
1 –  خسروی – خسرو، نظام بهره برداری از زمین درایران " از ساسانیان تا سلجوقیان" ، تهران، 1355 هـ ش ، ص 81 .
2 – واژه جزیه ، ویکی فقه .
3 – خسروی – خسرو، اثر قبل الذکر، ص 83 .
4 – جوزجانی – منهاج سراج ، طبقات ناصری، ج اول ، تصحیح و حواشی و تعلیقات از پوهاند عبدالحی حبیبی، کابل ، 1332، ص 75 – 76 .
5 – جوزجانی ، ایضا" ، ص 110 .
6 – واژه خراج ، لغت نامه دهخدا .
7 – جوزجانی ، اثر قبل الذکر، ج اول ، ص 20 .
8 –ایضا" ، ص 23 .
9 –ایضا"، ص 141 .
10 – ایضا" ، ص 142 .
11 – ایضا" ، ص 147 .
12 – ایضا" ، ص 162 .
13 – ایضا" ، 169 .
14 – ایضا" ، 221 .
15 – ایضا" ، 237 .
16 – ایضا" ، ص 329 .
17 – جوزجانی – منهاج سراج ، طبقات ناصری، ج دوم ، تصحیح و حواشی و تعلیقات از پوهاند عبدالحی حبیبی، کابل ، 1343، ص 98 .
18 – واژه باج ، لغت نامه دهخدا .
19 – جوزجانی ، اثر قبل الذکر ، ج اول، ص 26 – 27 .
20 – ایضا"، ص 238 .
21 – واژه علوفه ، لغت نامه دهخدا.
22 – جوزجانی ، اثرقبل الذکر، ج اول ، ص 281 .
23 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 26 .
24 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج اول ، ص 26 .
25 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج دوم ، ص 33 .
26 – ایضا"، ص 131 .
27 – ایضا" ، ص 143 .
28 – جوزجانی ، اثر قبل الذکر، ج اول ، ص 478 – 480 .
29 – واژه شحنه ، لغت نامه دهخدا .
30 – واژه شحنگی ، لغت نامه دهخدا .
31 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج اول ، ص 252 .
32 – ایضا" ، ص 254 .
33 – ایضا" ، 257 .
34 – جوزجانی ، اثر قبل الذکر ، ج دوم ، ص 10 – 11 .
35 – ایضا"، ص 30 .
36 – واژه های عوارض و مؤنات ، لغت نامه دهخدا، رک : پارسی ویکی .
37 – واژه مؤنت، لغت نامه دهخدا .
38 – جوزجانی، اثر قبل الذکر، ج اول،  ص 237 .