آرشیف

2015-1-10

ویدا عزیزی

از عشق تـــا پـیـشــه مـعـلـمـــی

نجوای کودکانه در فضای صنف طنین می اندازد و صنف سرشار از صدای همصنفان میشود. دریک سو معلم ایستاده است، معلم نماد قدرت درمفهوم شرقی اش، روزگاری با تازیانه به صنف می آمد، تا شاگردان ر امعلوم شود که (مکتب خانه) هنوزهم دردرون بسیاری از ما به حیات خویش ادامه میدهد. امروزاما قلم وقدرت معلم درصنف تغیر کرده است. مفهوم دانش نیز از حد فراگیری آب وبابا ونان، کودکی گذرکرده است.معلم بی تازیانه به صنف میآید.قدرت دربیرون صنف است واولیا درتلاش برای لقمه ای نان ساعت ها از مکتب دورمیشوند.
مکتب اما بازخم های ناسورکودکی،باترسها،بافرارها، بابی میلی هابرای تحصیل، مشق های ننوشته، بالت ها وگریه ها درآمیزش، این همه چون جراحتی عمیق برروح مجروع ما باقی میماند وبه حیات خویش ادامه میدهد.
معلم میگوید "اینکه کسی معلم را به خاطر پول، شغل انتخاب کند تصمیم درستی نیست. معلم بودن برای من یک عشق بود وسوسه ای که توان رهانیدن خود ا زچنگالشر ا نداشتم"
تفسیر عاشقانه از فضای صنف ، بازآموزی دانسته ها ، روشن ساختن چراغ جهان برچشم های نابینا وکودکان ، این است روایت معلم از درس و علمی که ثروت نداشت ودراین سوی جهان خریداران چندانی پیدانکرد تا جمعه ها طفل گریز پا را به مکتب بیاورد، طفل گریز پا به مکتب نرفت و اگررفت دربازارکارنقش پول را از خطوط درهم وبرهم کتاب ها بیشتر پسندید. شد دلال پول ومعاوضه. کامپیوتر جای انشا و ریاضات وورزش را گرفت صحن مکتب ها کوچک شد وصنف ها قوطی گوگردی به جای فضای معماری بازودل انگیز شرقی نشست.
روایات روزگارازدیروز تا امروز برچرخ زمان میگذرد. معلم به صنف میآید ومیرود. اطفال بازیگوش میآیند ومیروند. مناسبات اجتماعی تغیر میکند.زمزمه محبت در مقاطع تحصیلی اما به گوش نمیرسد. شوق بازآموزی ویادگیری در فاصله میان خانه ومکتب دود میشود وبه هوا میرود.آنواع صنف های آموزش خصوصی دراین فاصله تاسیس میشوند تا از طریق تسخیر آن حس به هوا رفته کسب درآمد کنند. شهرمکتب میشود واخلاق خاص خودش را تولید میکند. معلم درسایه قرارگرفته است. معلمی ازعشق به پیشه تبدیل شده است تاظرافت های عقل معاش برآن سایه بیندازد.
اینجاست که یادگیری جاده ای به عنوان پدیده ای روزمره در زندگی و اطراف ما شکل میگرد. شنیدنهای گاه وبیگاه ازاین وآن به همراه تعابیری خاص درزبان روزمره جای میگرد.معلم درمکتب یک را با یک برابر میگیرد وجهان با ما از نابرابری دم میزند. معلم در مکتب از عشق و عدالت وآزادی سخن میگوید و بنی آدم اعضای یکدیگرند فرض میکند تا جهان را  انکار کند. تا رنج ناشی از فقدان حضور انسانهای واقعی در جهان بیرونی ،طفل نوآموزرا نیازارد ودرونش را به آشوب نکشد ومعلم نماد مقاومت میشود او این بار به جای تنبیه ، دلداری میدهد.جهان معیوب است ورازبسیاری از ناگفته ها راکسانی دیگر میدانند.بیرون مکتب معلم میآموزدو عشق به همنوع یعنی اخلاق یادگیری به تلاش وابسته است. همه معلم ها اخلاقی اند اخلاق آنها کلاسیک ودست نخورده است همه معلم ها حتی اگر فقیر باشند حتی اگر جذب بازار کارشده باشند، حتی اگر به سود و پول و مال وجاه ومقام هم رسیده باشند اخلاقی اند چه آنکه این اخلاق نه به واسطه شخصیت افراد که بیشتر به واسطه این شغل به آدمی تحمیل میشود.معلمی توجیه ندارد یا نباید معلم شد یا اگر میشوی دیگربعضی چیزها ازتوان تو خارج است می شوی آقا یا خانم ؟ خاطرات مکتب نیز از مادور شده اند و دنیا قواعد اخلاقی آموزش داده شده  درمکاتبر ا به فراموشی سپرده است.به جای آموزش و به جای اخلاق، ایدئولوژی ها درمکاتب حکمرانی میکنند تلویزیون ها دروغ میگویند ومعلم ها آشکار ا تاثیر یادگیری این دروغ را بر چهره متعلمین مشاهده میکنند. معلم از پشت میز صنف تکان نمیخورد. گرد سفید ونرمی که روزگاری ازلابه لای حرکت انگشتان او به هوا برخاسته بود به موی های معلم نشسته است.معلم پیر شده است ودر جاده های شهرنقش قدم هایش روزازپی روز کمتر وکمتر می شود.
درین بسامانی ها ونابسامانی ها از عمق قلب که پیوست با ضربان اش باشد با صدای که درچند
ده خفته بود وتوهم بارعشه است میگویم معلم محترم روزت تبریک باشد.