آرشیف

2014-12-26

حمید ساحل

احساس من پیرامون انتقال مسوولیت

 
 

 نرو ازکنار من که ناتوانم هنوز
رو روک که به من داد ه ای
به آن خوب عادت نکرده ام
پای هایم میلرزند
دست هایم آن توانایی رانیافته اند که
گلو دشمن را بفشارند
من تا حال به خودم  متکی نشده ام
دیری نگذشت  که بامن بودی
من همواره به تلاش قدم زدن بودم
اما
به این  مقصد نرسیدم
آخر  چرا اینقدر زود ازمن دلسرد شدی ؟
دانستی که کوشش هایت برایم هیچ سودی ندارد؟
من خیلی میترسم که بازدست وپای مراببندند
ودرگهواره تنهایم بگذارند
ولی من شوق راه رفتن دارم
میخواهم قدم بزنم وبه
همه بفهمانم که من میتوانم به پا بایستم

 
 
 
حمیدساحل
هرات 
 سرطان 1390
ازتمام دوستان وشاعران صمیمانه میخواهم که این نوشته شکسته وریخته را ازلحاظ قوانین شعری به  دیده اغماض بنگرند فقط یک احساس بود به من  دست دادودوست داشتم این را ازشماپنهان نگذارم .تشکر