آرشیف

2014-12-28

سید محمد نادر خرم

ابـــــــر ظلمت

 

نسیما ! آمدی از ملک خاور 
خبر داری ز حال زار مادر ؟
چه گفت از حال زار و خستۀ خویش ؟
چه گفت از سال و ماه و هفتۀ خویش ؟
چه گفت از حالت زار و زبونش ؟
ز درد و رنج و احوال درونش ؟
ز فرزندان غدارش چها گفت ؟
شکایت از چها و از کیا گفت ؟
چه گفت از ناکسان دور و پیشش ؟
چه گفت از درد و رنج و قلب ریشش ؟
چه گفت از گلرخان غرقه در خون ؟
چه گفت از فتنه های دست بیرون ؟
نه گفتی کابل زیبا چطور است ؟
هنوز هم جایگاه یار و حور است ؟
بگو از مکتب و از درس و تعلیم 
ز علم و معرفت ، از کار تعمیم 
هنوز هم بسته است درب مکاتب ؟
ملا و بوریا ، نصوار و کاتب …
خبر از گور های بی نشان است ؟
صدای ضجه و داد و فغان است ؟
ز دانشگاه و پوهنتون چه دانی ؟
ز علم و معرفت آنجاست نشانی ؟
چه کرد آن دشمن دیرینه با ما ؟
به علم و دانش و پیشینۀ ما ؟
به آتش سوخت هست و بود ما را 
هر آن چیزی ز دانش بود ما را 
ز تاکستان پروانش سخن گفت ؟ 
ز هیری تا به بغلانش سخن گفت ؟ 
ز هلمند تا به غزنی و شبرغان 
ز بلخ بامی و ننگرهار و لغمان
تخار و کندز و فاریاب و میدان
ز لوگر تا به دارالملک بامیان
به کوه و دشت و دامانش چه کردند ؟
به خاک و آبشارانش چه کردند ؟
همه جا آتش است و خون روان است 
همه جا ناله و آه و فغان است 
بسی گلها که بودند در گلستان 
همه مردند و رفتند زین شبستان
دگر کابل گلستانی ندارد 
هوای خوب پغمانی ندارد 
چرا کابل چنین ویرانه گردید ؟
چرا مردم چنین بی خانه گردید ؟
وطن را ابر ظلمت پرده افگند 
چنین شر و فساد را برده افگند 
چرا مردم به جان هم فتادند ؟
به قصد خون یکدیگر ستادند ؟
بگو ای باد ! باز هم نو بهار است ؟
گل و سرو و سمن هر سو قطار است ؟
غزالان است به دشت شیرماهی ؟
و یا مرگ است و خون است و تباهی …
چرا دست زمان بر ما جفا کرد ؟
ز خویش و خانمان ما را جدا کرد 
هوا بارانی و فصل خزان است 
در آن سو قبر های بی نشان است 
به عشق میهن خود جان سپردند 
ز جان خوشتر چه باشد ؟ آن سپردند 
وطن گفتند و جان دادند و رفتند 
ز قید بردگی مردانه رستند
مبارک باد مادر ! رفته گانت 
به عشق پاک تو قربانیانت
کنون آن دوره رفت و طرح نو شد
وطن باز هم فروش و یا گرو شد
کلاغان زهر طرف پرواز کردند 
بنای چور و تاراج ساز کردند 
همه تکنوکرات چور و تاراج
ز ابلیس هم ستانند هر زمان باج
هروئین کار و بار و پیشۀ شان 
همین در سر بود اندیشۀ شان
وطن دوستی ، وطن خواهی شعار است ؟
و یا ترویج چرس و یا قمار است ؟
به زیر خط فقر افتاده افغان
همه محتاج و سرگردان به یک نان 
نمی بینی که مردم در چه حال است 
اگر خاموش بنشینی وبال است 
چنین حالت درونم را فسرده 
غم مردم گلونم را فشرده 
امید و آرزو برباد رفته
قفس قفل است ، کلید از یاد رفته

 

سید محمد نادر خرم 
اسلو – ناروی