آرشیف

2014-11-11

مولانا کبیر فرخاری

آه یتیم

آزده ام زدست نگـارین روزگـــــــار
از خون دل گرفته حنا رنگ لاله زار

خون می چکد زکلک ستمـکیش بر زمین
باتیغ دین بریـــده سرو دست نامــــدار

آهــــی کشد زسینه ی پرسوز گریتیم
برطـــــــــارم سپهر فتد لــکه ی غبار

سایده شد چوگنــدم از این آسیاب دون
افتادگان زگردش این چرخ بیقرار

زیر فلک به روی زمین چور جلوه گــر
گیـــــرد خزان زبستر گل شوکت بهار

بیجا نشسته گنبد دستار همچو کـف
دریک نفس حباب کند مطلب آشکار

بستی تو دزد در دل شب با کمال حرص
صید حرم به حلقه ی فتراک و نیش مار

آشفته تر ززلف نگار است روز من
حاکم بروی سینه ی ما دزد و بی وقار

پیچیده تر زحلقه ی گیسوست روز وشب
خــــورشید را گرفته در آغوش شام تار

بت بشکند خــــلیل در اقلیــــــم آذری
آتش بروی سینه ی ما می کشد شراب

آلودگی به آب شرف شست و شو شود
باشد تهی زآب شرف ظرف انتحار

همبستگیست مایه ی پیکار در نبــرد
درکشور ادب دهدم رزم افتخار

آید گهی که روز شود این شب مخــوف
دست دراز کوته کند چرخ بی مدار

( اشرف غنی) شکستی اگر حلقه ی سیاه
داری توان کـــــمالِ ( اتاترک) از تبار

( فرخاری) بادرایت پیکار بی دریغ
بشکن که طلسم ایده ی ابلیس و خرسوار

مولانا کبیر ( فرخاری )
ونکوور کانادا